اسطوره سازان تمدن ایرانی

مرکز رسانه ای اسطوره سازان تمدن ایرانی براساس دغدغه ی قهرمان، الگو و اسطوره سازی و پاسخ به کمبود منابع تصویری از قهرمانان، الگوها و اسطوره های دینی و بومی مورد نیاز نسل جوان و جامعه امروزی، با رویکرد تولید آثار تلویزیونی و سینمایی در ساختارهای داستانی، مستند، آموزشی، انیمیشن و سریال های تلویزیونی فعال شده است
همچنین در حوزه توزیع و پخش آثار سینمایی و سینما مارکتینگ فعال است

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

داستانک: قهرمان

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱ ب.ظ

او نیز مانند صدها زن و مرد و پیر و جوان، دسته گلی در دست داشت و منتظر مسافری غریب بود. نیم ساعتی انتظار کشید. تک تک مسافران که پیاده می شدند یک حلقه گل به گردنشان آویخته میشد و به روی شانه های مردم از ایستگاه دور می شدند.

زن جوان اما، ... انتظارش به ثمر نرسید. یعنی وقتی همه اسرای آزاد شده همراه خانواده شان رفتند، او باز هم مثل همه ی ۵ سال گذشته تنها و ناامید به سوی خانه راه افتاد تا دوباره منتظر بماند...

ـ رعنا...

ابتدا فکر کرد دچار توهم شده. اما نه، واقعا کسی او را صدا میزد. وقتی رو برگرداند مردش را دید که پشت سرش قرار داشت. زن از فرط هیجان نمی توانست حرف بزند. مرد اما گفت:" گفتم بهتره در تنهایی منو ببینی که اگر پشیمان شدی، جلوی مردم خجالت نکشی." مرد آزاده این ها را در حالی که روی ویلچر نشسته بود و دو پایش را سالها قبل از اسارت، در میدان مین جا گذاشته بود گفت.

زن اما... مرد را که دید و حرفش را شنید، اشکهایش را پاک کرد و صدایش را انداخت ته گلو و رو به مردمی که جلوتر از او ایستگاه را ترک کرده بودند فریاد زد:" آهای مردم، بایستید...قهرمان من هم آمده!"...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی