آیا بهرام بیضایی شکسپیر ایرانی است که اسطورهها را به زبان امروز روایت میکند؟

«بهرام بیضایی» نمایشنامهنویس و کارگردانی است که برخی به او لقب فردوسی معاصر و شکسپیر ایرانی را میدهند؛ نمایشنامهنویسی که وقایع تاریخی و اسطورهها را به زبان امروز روایت میکند.
امروز پنجم دی ماه مصادف با زادروز بهرام بیضایی نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، مترجم، پژوهشگر و کارگردانی است که جهانبینی و سبک و سیاق خاص خود را دارد و به هیچ کس شبیه نیست اما بسیاری از او الهام گرفتهاند.

بیضایی تأثیری عمیق بر ادبیات نمایشی معاصر ایران داشته است، برخی به او لقب فردوسی معاصر، شکسپیر ایرانی یا هیچکاک ایرانی میدهند اما او، «بهرام بیضایی» است. دیدگاههای او در تئاتر و سینما مختص به خود اوست، بیضایی با تسلط به تاریخ، ادبیات و هنر، معنایی خاص و ویژه به وقایع میدهد و اثری منحصر به فرد خلق میکند. بعضی از نمایشنامههای بیضایی به زبانهای دیگری ترجمه و در آسیا، اروپا، آمریکا و استرالیا منتشر و اجرا شده است. بیضایی سال ۱۳۱۷ در خانوادهای اهل شعر و ادب متولد شد.
او فرزند میرزا نعمتالله بیضایی آرانی متخلص به «ذکائی» تذکرهنویس و شاعر است. خانواده بیضایی اهل کاشان و آنگونه که خود نوشته در کار تعزیه بودند اما او راه متفاوتی نسبت به شاعرانگی پدرش و سخنسرایی دیگر نیاکان خود انتخاب کرد و با تاکید بر عنصر تعزیه، نوع جدیدی از بازآفرینی را محور خلق آثار خود قرار داد که از شیوههای حماسی و روایی تعزیه، نمایشهایی روحوضی و داستانهای عامیانه بهره برده است. بیضایی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ادبیات ناتمام گذاشت و سال ۱۳۳۸ به استخدام اداره کل ثبت اسناد و املاک دماوند درآمد. او سال ۱۳۴۱ به اداره هنرهای دراماتیک که بعدها به اداره برنامههای تئاتر تغییر نام داد منتقل شد. بیضایی یکی از پایهگذاران و اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ بود که سال ۱۳۵۷ از آن کانون کنارهگیری کرد. او از سال ۱۳۴۶ به کارگردانی در تئاتر و از ۱۳۴۹ در سینما مشغول شد همچنین به تدوین فیلم و ترجمه ادبی و تدریس دانشگاهی پرداخت. بیضایی سال ۱۳۴۸ به عنوان استاد مدعو با دانشگاه تهران همکاری کرد. در سال ۱۳۵۲ از اداره برنامههای تئاتر به دانشگاه تهران به عنوان استادیار تمام وقت نمایش دانشکده هنرهای زیبا و مدیریت رشته هنرهای نمایشی انتقال یافت. بیضایی سال ۱۳۸۹ به عنوان استاد دانشگاه استنفورد به آمریکا رفت. او در آمریکا نیز پرکار بود و علاوه بر تدریس، به نوشتن و نمایش پرداخت. بیضایی کارگردان بعضی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران همچون «مرگ یزدگرد»، «باشو غریبه کوچک»، «شاید وقتی دیگر»، «مسافران»، «سگکشی» و «وقتی همه خوابیم» است. او علاوه بر کارگردانی و نمایشنامهنویسی، در سینما عرصههای دیگری همچون تدوین، ساخت عنوانبندی و تهیهکنندگی را هم تجربه کرده است. در این گزارش به مناسبت زادروز بهرام بیضایی، بعضی از نمایشنامههای او را مرور میکنیم. «دیوان نمایش» کتاب «دیوان نمایش» مجموعه نمایشنامههای بهرام بیضایی است که نخستین بار سال ۱۳۸۲ در دو جلد منتشر شد. این مجموعه شامل بازنگری و تدوین مجدد نمایشنامههای بیضایی از دهه ۱۳۴۰ به بعد است. هر جلد پیشگفتاری از نویسنده درباره متنهای آن جلد و مشخصات چاپهای پیشین و شیوه بازنگریش دارد. جلد نخست «دیوان نمایش» در ۶۳۲ صفحه شامل ۱۰ نمایشنامه «(پیشگفتار)، «اژدهاک» (۱۳۳۸)، «آرش» (۱۳۳۷ و ۱۳۴۲)، «کارنامه بندار بیدخش» (۱۳۴۰ و ۱۳۷۴)، «عروسکها» (۱۳۴۱)، «غروب در دیاری غریب» (۱۳۴۱)، «قصه ماه پنهان» (۱۳۴۲)، «پهلوان اکبر میمیرد» (۱۳۴۲)، «هشتمین سفر سندباد» (۱۳۴۳)، «دنیای مطبوعاتی آقای اسراری» (۱۳۴۴)، «سلطان مار» (۱۳۴۴) و جلد دوم در ۶۲۰ صفحه شامل هشت نمایشنامه؛ (پیشگفتار)، «ضیافت» (۱۳۴۶)، «میراث» (۱۳۴۶)، «چهارصندوق» (۱۳۴۶)، «ساحل نجات» (۱۳۴۷)، «دیوان بلخ» (۱۳۴۷)، «در حضور باد» (۱۳۴۷)، «گمشدگان» (۱۳۴۸)، «راه توفانی فرمان پسر فرمان از میان تاریکی» (۱۳۴۹) است. نمایشنامههای موجود در «دیوان نمایش» بازتاب دغدغههای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی بیضایی هستند. او با بهرهگیری از اسطورهها، تاریخ و فرهنگ ایرانی، به خلق آثاری پرداخته که همزمان با حفظ ریشههای سنتی، نگاهی نو و انتقادی به مسائل معاصر دارند. بیضایی در آثار خود به بررسی عمیق مفاهیم انسانی و اجتماعی پرداخته و با زبانی شاعرانه و ساختاری منسجم، توانسته آثاری منحصر به فرد خلق کند. در بخشی از کتاب «دیوان نمایش» (جلد یک) آمده است: «به گمان نویسنده دشواری مهم نمایشنامهخوانی، نه در کتابی نوشتن کامل است و نه در شکستهنویسی کامل؛ در نوشتن متنی است که از میان این دو می گذرد. یعنی متنی که نیازمند همزیستی این دو است؛ و ترسیم شخصیت هایی که نه شکستهنویسی کامل معرف آنهاست، نه کتابینویسی کامل. شخصیتهایی که به اقتضای حضور و شان خود یا طرف گفتوگویشان و یا به اقتضای حال و هوایشان در لحظاتی خاص، گاهی شکسته، گاهی کتابی و گاهی هم چیزی میان تا حدودی شکسته و تا حدودی کتابی حرف میزنند. کتابی نرم و ملایم شده؛ یا شکسته مودبانهتر و ادیبانهتر.» «مرگ یزدگرد»؛ روایت تاریخ از زبان رعیتها نمایشنامه «مرگ یزدگرد» (مجلس شاهکُشی) نخستین بار در شماره پانزدهم کتاب جمعه در آبان ۱۳۵۸ منتشر شد. این نمایشنامه پاییز همان سال به کارگردانی بیضایی در مجموعه تئاتر شهر تهران به روی صحنه رفت و سال ۱۳۶۰ بیضایی فیلمی هم از این نمایشنامه ساخت. این نمایشنامه به زبانهای انگلیسی، بنگالی، آلمانی و فرانسوی ترجمه شده است. یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی در جنگ با اعراب شکست میخورد و میگریزد و در نهایت در آسیابی پناه میگیرد. سرداران و موبدی برای یافتن او به آسیاب میآیند اما او را مرده مییابند. نمایشنامه از اینجا آغاز میشود، آنها آسیابان، همسر و دخترش را به بند میکشند و به جرم قتل پادشاه محاکمه میکنند. مرگ یزدگرد تاریخ را از زبان رعیتها روایت میکند، دیالوگهای نمایشنامه «مرگ یزدگرد» علی رغم اینکه به پارسی قدیم نوشته شدهاند اما دچار تکلف نشده و روان و شعرگون هستند. این اثر روایتی مدرن دارد و هر بار داستان مرگ پادشاه به گونهای متفاوت از زبان آسیابان، همسر و دخترش روایت میشود و مخاطب در جریان این روایتهای متفاوت اطلاعاتی درباره شخصیتها، شخص پادشاه و شرایط آن روزگار به دست میآورد. در بخشی از نمایشنامه «مرگ یزدگرد» آمده است: «زن: دشمن تو سپاه نیست پادشاه. دشمن را تو خود پروردهای. دشمن تو پریشانی مردم است، ورنه از یک مشت ایشان (تازیان) چه میآمد!؟ موبد: بسیار آتشکدهها که هنوز پابرجاست. مردم را باید به گفتار گرم آئین ستیز آموخت. زن: پر نگو موبد؛ در مردمان به تو باور نیست، از بس که ستم دیدهاند! . . . موبد: آه اینان چه میگویند- سخن از پلیدی چندان است که جای اهورامزدا نیست. گاه آنست که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانههای سهمناک بنماید. دانش و دینم میستیزند و خرد با مهر، گویی پایان هزاره اهورائیست. باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم. زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمدهایم و بر نان گرسنهایم!» «سیاوشخوانی» نبرد بیپایان خیر و شر نمایشنامه «سیاوشخوانی» با بهرهگیری از اسطورههای کهن، به ویژه داستان سیاوش در شاهنامه، به بازآفرینی هنری این روایت پرداخته است. این اثر داستان نبرد بیپایان خیر و شر است که سال ۱۳۷۲ نگاشته شده و نخستین بار سال ۱۳۷۵ منتشر شده است. بیضایی در این نمایشنامه، به گونهای متفاوت یکی از داستانهای شاهنامه که زمانی کارکرد آیینی داشته، را در بطن زندگی معاصر قرار میدهد. در «سیاوشخوانی» گروهی از جوانان برای اجرای نمایش سیاوشخوانی به روستایی میروند و در طول این اجرا درگیریهایی پیرامون انتخاب نقشهای خوب و بد میان آنها رخ میدهد، گویی این نبرد میان خیر و شر از دیر باز تاکنون ادامه داشته و خواهد داشت. در این اثر بیضایی داستانی از شاهنامه را برگزیده تا در کنار بازسازی این داستان از هنر عامه، برخورد مردم با هنر، پندارهای مردمی درباره آیینهای ملی و هنر، و برداشتهایی شخصی از داستان را بازگو کند. بیضایی سال ۱۳۷۸ مجوز ساخت فیلم «سیاوشخوانی» را دریافت کرد اما به دلیل اختلاف نظر با تهیهکننده، ساخت فیلم در نخستین مراحل متوقف شد. «سهرابکُشی»؛ روایتی دیگر از شاهنامه «سهرابکُشی» دیگر اثر بیضایی است که آن را دهه ۷۰ (سالهای ۱۳۷۳ و ۱۳۷۸) براساس داستان رستم و سهراب، از شاهنامه ابوالقاسم فردوسی نگاشته است، این نمایشنامه سال ۱۳۸۶ به صورت کتاب منتشر شد. نسخهای پیشین از پارهای از آن زیر عنوان «پارههایی چند از مویه تهمینه» در شماره ۵۷ مجله بخارا (زمستان ۱۳۸۵) منتشر شده است. داستان رستم و سهراب شاهنامه فردوسی، دستمایه بسیاری از داستانها و نمایشنامهها قرار گرفته است. در قصه اصلی، سهراب بدون آگاهی رستم از هویت واقعی او، طی حادثهای تلخ به دست پدرش کشته میشود. در این روایت، نوشدارو پس از مرگ سهراب دیگر فایدهای ندارد و در نهایت پسر جان خود را از دست میدهد اما بیضایی این داستان را با روایتی متفاوت ارائه کرده است. در نمایشنامه «سهرابکُشی» بیضایی، رستم از همان ابتدا میداند که سهراب پسر اوست و همین آگاهی، تراژدی را به شکل دیگری رقم میزند. این اثر پشتصحنه نبرد رستم و سهراب و محاکمه آن را روایت میکند و لایههای تازهای از این داستان اسطورهای را به نمایش میگذارد. در بخشی از این نمایشنامه آمده است: «تهمینه: تو را بس نبود فرزند مادر خود بودن؟ اینهمه از آن آمد که خواستی پدر بشناسی! ای خوشا نادانی! بسیاری نمیدانند پدرشان کیست؛ و زندگی دراز میکنند به خوشخواری! تو چرا چنین نکردی؟ [میغُرّد] سرانجام شناختن اگر اینست، ای کاش پسری هرگز پدر نشناسد! [زنان واج میخوانند و با دو دست چلیپاوار بر سینهها میکوبندـ] [یکهخورده] گفتید به دست پدرَش؟ برای کشتن من دستیکی کردهاید؛ شما پور و پدر! [خروشان] مرگ شما را به هم رسانید و زندگانی نَه؟ [یکباره ــ خیزان ــ دشنه پیکر را از کمرگاه وی میکشد و میغریودـ] کاش سرانجام تو را سری بودی و انجامی؛ تا سَرَش جدا میکردم از انجام!» «مجلس ضربت زدن»؛ مرثیه ای برای حضرت علی (ع) بیضایی علاوه بر روایتهای تاریخی و اسطورهای به زبان امروز، در حوزه مذهبی نیز آثاری را به نگارش درآورده است که فیلمنامه «روز واقعه» درباره قیام امام حسین(ع) به کارگردانی شهرام اسدی و نمایشنامه «مجلس ضربت زدن» از آن جمله است. همزمان با نامگذاری سال ۱۳۷۹ به عنوان سال حضرت علی (ع)، سعید تشکرینیا رییس وقت مرکز هنرهای نمایشی حوزه هنری و مدیر وقت تالار وحدت، به بهرام بیضایی پیشنهاد نوشتن نمایشنامهای درباره حضرت علی را ارایه کرد. بیضایی نیز این پیشنهاد را پذیرفت و در نهایت «مجلس ضربت زدن» نگاشته شد، کتاب این اثر سال ۱۳۸۱ منتشر شد. نمایشنامه در ۱۰ صحنه گروهی را نشان میدهد که میخواهند نمایشی درباره علی بن ابیطالب را به روی صحنه ببرند، محمد رحمانیان سال ۱۳۹۵ این نمایشنامه را با اجازه از نویسنده در تئاتر شهر به روی صحنه برد. او سال ۱۳۹۳ نمایشنامهخوانی «مجلس ضربت زدن» را در همین تالار کارگردانی کرده بود. گیورگی لوبژانیدزه این نمایشنامه را به زبان گرجی ترجمه کرده و در مجموعهای با چند نمایشنامه ایرانی دیگر منتشر کرده است. «مجلس ضربت زدن» مرثیهای برای حضرت علی (ع) است، برخلاف آثار پیشین بیضایی که سرشار از اشاره و استعاره است، در سبک واقع گرایانه نوشته شده است. بیضایی در این نمایشنامه، هم از جفایی میگوید که در طول تاریخ به حضرت علی روا داشته شده و هم درباره ممانعتهایی که یک هنرمند برای تصویر کردن چهرهای مقدس با آن رو به رو میشود، را روایت میکند. بیضایی در متن خود در قالب تکگوییهای مرد نویسنده، از احوالات مردی سخن گفته که دوست و دشمن در حق او ظلم کردهاند. او از مردی روشنفکر سخن میگوید که به برابری عرب و عجم باور داشته و عدالت را برای زنان عجم نیز همچون زنان عرب برقرار میکرده، از مردی میگوید که توصیه میکرده فرزندانتان را برای دوره خودشان بپرورید و نه برای دوره خودتان. در بخشی از نمایشنامه «مجلس ضربت زدن» آمده است: «… شما با من چه کردید؟ […] وای بر آنکه برده کند، و آنکه بردگی خواهد! وای بر آنکه نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکههای قلبتان! به ذوالفقار خونچکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا سادهدلان را کیسه تهی کنید! ]…[آنها که خود را به من میبندند، کاش آزادم کنند از این بند! _ آنها که سوار بر مرکب روح سادهدلانند! آنها که لاف جنگ میزنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش میپرورند برای جنگ با حقیقت! ]» «شب هزار و یکم» با روایت از زنان نمایشنامه «شب هزار و یکم» سال ۱۳۸۲ توسط بیضایی نگاشته شد و در تئاتر شهر به روی صحنه رفت. این نمایشنامه با بهرهگیری از اساطیر و داستانهای کهن، به بررسی هویت فرهنگی و تاریخی ایران میپردازد. این نمایشنامه در سه پرده مجزا طراحی شده که هر یک در زمان و مکانی متفاوت رخ میدهند اما همگی حول محور کتاب «هزار و یک شب» روایت میشوند. در این نمایشنامه زنان پیشبرنده داستانها و هر یک به نحوی یادآور شهرزاد قصهگو هستند. بخش اول در دوران پادشاهی ضحاک رخ میدهد و به بررسی اسطورههای ایرانی میپردازد. بخش دوم درباره داستان «هزار افسان» است که به عقیده بیضایی، منبع و مأخذ «هزار و یک شب» است. بخش سوم نیز به سرانجام زنی میپردازد که «هزار و یک شب» را خوانده است اما خرافههای عصر میگویند که زنان نباید هزار و یک شب بخوانند و گرنه میمیرند. بیضایی در این نمایشنامه تلاش میکند نشان دهد که ریشههای «هزار و یک شب» به «هزار افسان» و شاهنامه بازمیگردد و این اثر پایه و اساسی ایرانی دارد. «شب هزار و یکم» داستان ۶ زن را روایت میکند که انتخابگر هستند و برای سرنوشت خود تصمیم میگیرند. همچنین بیضایی درباره «شب هزار و یکم» نوشته است: در این اثر نمونه پیشین و گمشده افسانه ضحاک (اژدهاک) بازسازی شده؛ داستان گفتهنشده شاه ضحاک و همسرانش شهرناز و ارنواز؛ که نویسنده فکر میکند سرچشمه اصلی داستان پایهای و بنیادین کتاب نابودشده هزار افسان است. نمایش دوم؛ داستان گفته نشده مترجم گمنامی است که هزارافسان از پارسی به عربی برگرداند و نام آن الف لیله و لیله کرد؛ کتابی که قرنها بعد در بازگرداندن دوباره به پارسی نام هزارویک شب گرفت و نمایش سوم نیز حتماً چند دهه پس از تاریخ چاپ بازگردان هزارویک شب به فارسی –۱۲۸۰ ه. ق- میگذرد و به روزگار ما نزدیکتر است؛ و داستان گفته نشده سرانجام زنی است که هزارویک شب خواند. «چهارراه»؛ چه مردمانی در چهارراهها نگران حوادثاند نمایشنامه «چهارراه» بیضایی سال ۱۳۸۸ نگاشته شده و سال ۱۳۹۷ به کارگردانی او در دانشگاه استنفورد به روی صحنه رفت، کتاب این نمایشنامه سال ۱۳۹۸ منتشر شد. این کتاب، علاوه بر نمایشنامه و اطلاعات و عکسهای نخستین آن، حاوی چکیدهای از داستان نمایش، متن برنوشت نخستین نمایش، سپاسنامه و گفت و گوی بیضایی با تماشاگران آن است. بیضایی درباره این اثر بیان کرده است: «چهارراه ریشه در نمایشنامه دوپردهای گمشدهاش از تابستان ۱۳۴۲ دارد: رگبار.» سرلوحه بَرنوشت نخستین نمایش «چهارراه» برگرفته از شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد با این مضمون است: «آه، / چه مردمانی در چهارراهها نگران حوادثاند/ در لحظهای که باید، باید، باید/ مردی به زیر چرخهای زمان له شود/مردی که از کنار درختان خیس میگذرد» درباره داستان نمایشنامه «چهارراه» آمده است: حدود سال ۱۳۸۰ نهال فرخی آموزگاری است که میخواسته بازیگر شود و اینک منتظر نامهبر است تا نامهاش را پس بگیرد و سارنگ سهش بیخانمانی است که میخواسته نویسنده شود و اینک از زندان آزاد شده، پس از ۱۵ سال در چهارراهی (ظاهراً در تهران) به هم میرسند و رازهایی را درباره گذشتهشان کشف میکنند: از اینکه سارنگ از عروسی با نهال به خارجه نگریخته بوده بلکه زندانی بوده و جبراً معترف... ف. داستان «چهارراه» در مجموعه اتفاقاتی خلاصه میشود که فضای سرگردانی بر آن غالب است. حادثهای همزمان در «چهارراه» رخ داده، در حال رخ دادن است و حتی قربانی بعد از رخ دادن از آن سخن میگوید. «داش آکُل به گفته مرجان»؛ روایت عشق نافرجام بیضایی نمایشنامه «داش آکُل به گفته مرجان» را دهه ۹۰ براساس «داش آکل» صادق هدایت نوشت. نخستین بار پارهای از متن آن، پنجم دی ۱۳۹۸ در روزنامه همشهری با عنوان «گفت وگوی مادر و دختر درباره داشاک» منتشر شد. «داش آکُل به گفته مرجان» به کارگردانی بیضایی نخستین بار در دو بخش در پاییز ۱۴۰۳ و تابستان ۱۴۰۴ در برکلی کالیفرنیا به روی صحنه رفت. کتاب این نمایشنامه همزمان با نمایش بخش دوم در مرداد ۱۴۰۴ در سان فرانسیسکو منتشر شد. نمایش «داش آکل به گفته مرجان» داستانی متفاوت از «داش آکل» هدایت را روایت میکند، در داستان اصلی، داش آکل، لوطی جوانمرد شیراز، به ناچار وصی حاج صمد از مالکان شهر میشود و با دیدن مرجان، دختر حاجصمد، به وی دل میبازد و دست از همه کار میشوید. او که خود را پیر و بد قیافه میپندارد، ابراز علاقه به مرجان را خلاف جوانمردی و انصاف میداند و تا زمان ازدواج مرجان در ۱۴ سالگی، راز خود را از همگان پنهان داشته و تنها با طوطیاش درد دل میکند. در نهایت در شب ازدواج مرجان، داشآکل با کاکارستم، رقیب قدیمیاش، گلاویز میشود و از پشت قمه میخورد. او پیش از مرگ، طوطی خود را به مرجان میسپارد و در پایان وقتی مرجان قفس طوطی را جلویش گذاشته است و به آن نگاه میکند، ناگهان طوطی با لحن داشی «خراشیدهای» میگوید: «مرجان… تو مرا کشتی… مرجان ... عشق تو… مرا کشت.» در داستان صادق هدایت، کنشگر اصلی داشآکل است که باید میان لذات فردی و وظیفه اجتماعی و اخلاقی انتخاب کند، سخنی از زبان مرجان نیست، در نسخه بیضایی، مرجان به عنوان شخصیت محوری، نقش ویژهای در روایت ماجرای عشق و تراژدی بر عهده میگیرد. مادر مرجان هم شخصیت جدید و ساخته ذهن بیضایی است که بخش بزرگی از روایتهای احساسی داستان برعهده اوست. / * منبع: ایرنا