فیلمنامه اپیزودیک پسران دریا راوی ماجرای دو پسربچه است؛ یکی جنوبی و یکی شمالی. این دو اپیزود در سه مورد به یکدیگر شباهت دارند؛ قرینهسازی جغرافیایی، والدین غایب و پسران نوجوان از خانه راندهشده. رویکرد نویسندگان هم برای کنار هم قرار دادن این دو داستان، مضمونی است و بر تحول شخصیت استوار است. ما نیز در این یادداشت قصد داریم مسیر تحول و دو قهرمان و کاستیها و احیاناً نقاط قوتش را بررسی کنیم.
در اپیزود لوچو، پسر شمالی، با قهرمانی سروکار داریم که بنا به جبر پدر ناتنی از خانه آواره میشود، اما آوارگی او مسئله دراماتیک درام نیست. زیرا در انتها نیز به خانه بازنمیگردد و قصدی هم برای این کار ندارد. بلکه بنا بر تحول اوست؛ نوعی سیر درونی از مجرای سفری بیرونی. لوچو باید در انتها بیاموزد که در جهان بیرحم بیرون احقاق حق کند. طرحی که نویسنده برای رسیدن به این تحول بنا نهاده، قرار است از طریق کاتالیزوری به نام اسکندر محقق شود؛ به این ترتیب که او بتواند خودش هم سرآخر از درآمد حاصل از زحماتش بهرهای ببرد و وضعیت را از برنده- بازنده به برنده- برنده تغییر دهد. درنتیجه چیزی را که نویسنده باید در زندگی عادی قهرمان- و پیش از نقطه عزیمت- بکارد، ناتوانی او در این پیکار است. اما طراحان پیرنگ از این تضاد معرفتی بین ابتدا و انتها تا حدی غافلاند. زیرا لوچو اتفاقاً نوجوانی بسیار زرنگ و باهوش معرفی میشود؛ تا جایی که میتواند بهراحتی اسکندر را از هچلهایی که افتاده، برهاند. از اینروست که بازه حرکت او به لحاظ تحول در طیفی کمدامنه جابهجا میشود. هرچند که میتوان این طیف محدود را از نگاهی دیگر واشکافی کرد.