اسوتلنا الکسیویچ برنده جایزه نوبل: مردم به خواندن داستان دیگران نیاز دارند
در ۱۰ سال گذشته اسوتلنا الکسیویچ برنده جایزه ادبیات نوبل در حال نگارش کتاب بلندی بود درباره کمونیسم و افول آن در بلوک شوروی سابق. الکسیویچ در ماه ژوئیه برای رونمایی از این کتاب «زمان دست دوم» (Secondhand Time) به نیویورک آمد که در اولویت ترجمه انتشارات Random House قرار دارد.
به گزارش ایبنا به نقل از Lithub،این برنده نوبل ادبیات با جان فریمن روزنامهنگار انگلیسی درباره آخرین کتاب خود و چگونه یک نویسنده میتواند شنونده خوبی باشد ، گفتوگو کرده است که می خوانید:
برای من جای سؤال است که چگونه یک شنونده شدید؟
-این اتفاق از دوران کودکی برای من رخ داد. من در دوره پس از جنگ در یک روستا زندگی میکردم. والدین من معلم یک دهکده بودند. دهکده پر از زنانی بود که مجبور بودند کار کنند. مردی در دهکده باقی نمانده بود. دهکده پر از نیمکت بود و زنان پس از اتمام کار خود به فضای باز میآمدند و مشغول صحبت و معاشرت با یکدیگر میشدند. گوش کردن به سخنان آنان بسیار ترسناک و در عین حال بسیار جالب بود.
آنان درباره جنگ و از دست دادن عزیزان سخن میگفتند، زیرا بعضی از آنان همسران خود را در جنگ از دست داده بودند. گوش دادن به آن سخنان بسیار جذابتر از خواندن کتاب بود. خانه ما پر از کتاب بود اما من گوش دادن به آنان را ترجیح میدادم. وقتی وارد دانشگاه روزنامهنگاری شدم گونههای مختلف ادبی را تجربه کردم. اول داستان نوشتم، سپس به نمایشنامه رو آوردم اما سپس دریافتم برای من هیچ چیز جالبتر از اتفاقات واقعی نیست. وقتی خبرنگار باشی و به دهکدههای مختلف سفر کنی- منظورم روستاهای کوچک است که در بلاروس زیاد هستند – به این گونه ادبی علاقهمند خواهی شد.
چنین ایدهای در ادبیات فولکلور نیز وجود دارد. البته نه به شکلی که من آن را انجام دادم، اما سنت قصهگویی در طول تاریخ موجود بوده است. همه گونههای هنری از جمله نقاشی، پیکرهسازی، موسیقی در دنیا وجود دارد. مردم به دنبال ایدههای جدید هستند. بنابراین من تصمیم گرفتم چیزی جدید در ادبیات خلق کنم. نویسندهای به نام آلس آدامویچ در بلاروس وجود دارد که معلم و مربی من بود. وی همیشه معتقد بود زندگی چیزهای زیادی برای کشف کردن دارد و نیاز به ایجاد چیز جدیدی نیست.
در این کتاب جدید شما احساس میکنم مردم معتقدند ادبیات آنان را برای تغییرات ایجادشده در شوروی سابق آماده نکرده است. آیا شما فکر میکنید این دوری مردم از ادبیات داستانی بدان معناست که آنان معتقدند ادبیات آنان را به زندگی واقعی متصل نمیکند؟
-معتقدم این ایده بسیار خوب مطرح شده است ،زیرا ما در کشوری زندگی میکنیم که کلمات در آن از اهمیت زیادی برخوردارند. مردم روسیه علاقه زیادی به زندگی با عقاید و کلمات مختلف دارند؛ آنان معتقدند کتابها برای آموزش انسان خلق میشوند و برای شما آرمانهایی برمیگزینند تا بهانه و انگیزهای برای زندگی داشته باشید. مخصوصا در زمان شوروی سابق که در آن قصد داشتند انسانی جدید بسازند و ادبیات نقش مهمی در رسیدن به این هدف داشت.
ارتباطهای مردم در شوروی هم بسیار محدود بود، زیرا اهل سفر نبودند. همیشه فیلمهای روسی تماشا میکردند. تعداد کمی بودند که فیلم و موسیقی آمریکایی را دنبال کنند. ارتباط زیادی با دنیای خارج وجود نداشت. در نتیجه کتاب تنها وسیله آشنایی آنان با اتفاقات و احساسات مختلف بود.
کلمه «خجالتزده» بسیار زیاد در کتاب شما مورد استفاده قرار گرفته است. مردم زیاد میگویند: «خجالتزده هستم.»
-فکر میکنم این موضوع جزئی از فرهنگ روسیه است. داستان زنی را به یاد دارم که که در کنار رودخانه قدم میزد و مردان سعی میکردند اصلا به او نگاه نکنند. از طرفی این موضوع به معنای نقش پررنگ زنان در جامعه است اما از طرف دیگر این نشانه فرهنگ کمونیستی است زیرا در دهکدههای مختلف یک انسان همیشه در جمع آدمهای دیگر است و زندگی خود را به تنهایی سپری نمیکند.
در بخشی از کتاب شما داستان زنی روایت میشود که دست به خودکشی میزند. وی پیش از آن متأهل و همسر مردی است که پایش میلنگید. این داستان را از کجا آوردید؟
-الان حضور ذهن ندارم، اما فکر میکنم داستان را در یک روزنامه خوانده بودم. آن زن چندین بار دست به خودکشی زده بود. شاید هم کسی در بیمارستان داستان آن زن را به من گفته باشد چون به طور مداوم به بیمارستان سر میزدم و دلیل خودکشی افراد را از آنان سؤال میکردم.
یکی از مصاحبههای شما قلب من را بسیار به درد آورد. در آن مصاحبه شما با مادر افسر پلیسی سخن گفتید که فرزندش در «چچن» به ضرب گلوله کشته شده بود. بعدها پلیس اعلام کرد که این زن بر اثر خودکشی جان خود را از دست داده است. حال برای من دو سؤال پیش میآید: شما که با این افراد گفتوگو میکنید و از درد و رنج شان آگاه میشوید چطور میتوانید این درد و رنج را با خود در ادامه زندگی حمل کنید؟ آیا این موضوع بهایی گزاف برای شما به همراه دارد؟ سؤال دوم من این است که چگونه از بیرون به ماجرا نگاه میکنید؟ شما یک انسان هستید و اینها انسانهای دردکشیدهای هستند. چه طور ارتباط خود را قطع میکنید؟ یا اصلا توان انجام این کار را دارید؟ آیا هنوز با این افراد در ارتباط هستید؟
-قطعا چنین اتفاقی به بهایی رخ میدهد. هنوز چهره آن زن جلوی چشمان من است. یک زن زیباروی روس بود. ادامه ارتباط با این افراد بسیار مشکل است اما من با بیشتر آنان در ارتباط هستم. هرچند بسیاری از آنان از دنیا رفتهاند.
وقتی به سؤال شما فکر میکنم به این نتیجه میرسم که نویسندگان نیز از این مسئله مستثنی نیستند. به متخصص اطفالی فکر میکنید که هر روز شاهد درد کودکان است و سپس باید با والدین آنان سخن بگوید. قطعا کار سختی است. هر شغلی سختیهای خاص خودش را دارد. دلم نمیخواهد بگویم من یک ابرقهرمان هستم که چنین کاری کردهام اما کار من بسیار سخت است.
آیا فکر میکنید کتاب شما برای خوانندگان آمریکایی نیز جذاب باشد؟
قطعا همینطور خواهد بود. احساس میکنم همه مردم دنیا نیاز به خواندن داستان درد دیگران دارند.
منبع: بانی فیلم