اسطورهها جان میگیرند | تأملی در باب بازتولید فرهنگی اسطوره به بهانه پخش سریال جومونگ
تأملی در باب بازتولید فرهنگی اسطوره به بهانه پخش سریال جومونگ
دکتر ابراهیم فیاض: اساطیر هر بار با سر و صدا باز میگردند. گویا مایلند پیروزی بعدی خود را به یاد انسان معاصر بیاورند. انسانی که تا همین چند دهه پیش فکر میکرد اسطورهها را کشته و به دور انداخته است. اسطورهها خیلی دور و در عین حال خیلی نزدیک هستند. ما آنها را مخصوصاً وقتی به سینما میرویم، تلویزیون را روشن میکنیم و یا کتابی را بازمینماییم در نزدیکی خود احساس میکنیم، شاید حتی بیشتر از «در نزدیک خود» .
از میان همه تمدنها تنها مدرنیته، کمر به زدودن اسطوره بست .مثلاً «وبر» (به نمایندگی از بسیاری متفکران مدرن قبل و بعد از خود) فکر میکرد با استیلای عقلانیت، اسطوره از میان رفته و جای خود را با علم تجربی تعویض کرده است. در افسانهها و اساساً جهان افسانهای فاصلهای بین انسان و طبیعت وجود نداشت بلکه این دو به صورت بنیادین یکی بودند. ولی در جهان علم تجربی، رابطه انسان و طبیعت، متضاد، متقابل و حتی متخاصم است. شاید به همین خاطر انسان مدرن، طبیعت را سرکوب میکند.
سوژه و ابژه در دنیای امروز جداگانه و فاصلهدار هستند. جدایی سوژه و ابژه در واقع یکی از ثمرات اسطورهزدایی است. زیرا در اسطوره ابژه و سوژه دو چیز نبودند. هر چند رویه اسطورهزدایی اثرات فراوانی بر نسلهای پس از مدرنیزاسیون جهانی داشت، ولی دورانداختن اسطوره یک تصور و تخیل مدرن بود و لااقل به صورت جهانی و یکپارچه به واقعیت نپیوست. این تخیل و انتزاع نتیجه این بود که «وبر»، زمین و زمان را به زمینه و زمانه مدرن تقلیل میداد. در حالی که همه زمانها، عصر مدرن و همه زمین، اروپا نبود. در دهههای ۵۰ و ۶۰ قرن بیستم از همین لحظه با یک انقلاب فکری در اروپا روبه رو شدیم. متفکران در این دههها سؤال میکردند که چه کسی و با چه معیاری مرگ اسطورهها را اعلام کرده، در حالی که برخلاف اعلامیه فوت اسطوره نه تنها، او عملاً وجود دارد بلکه حتی میتوان گفت که خود علم تجربی بدل به اسطوره شده است. کار اسطوره پرکردن خللها و شکافهای فرهنگ ودانش است. یعنی علم برای جاری شدن در جامعه و به عبارتی برای عمومی گشتن میبایست تبدیل به اسطوره میشد تا علیرغم مشکلات ذاتیاش اعتمادی صددرصد ایجاد نماید. برای مثال اغلب گمان میکنند، پزشکی جدید (تجربی ـ مدرن) همه بیماریها را علاج میکند. باور دارند که فقدان پزشکی جدید باعث مرگ و میر مردم قدیم بوده و حالا که در میدان است میتواند امراض امروز و آینده را مهار نماید. در حالی که هر دانشی آشکارا ناقص است. اما برای پیشبرد زندگی نیاز به دانشی اسطورهای داریم که اعتمادی عمومی ایجاد کرده تا زیست اجتماعی نظم بگیرد. زندگی، هارمونی و وحدت کلی میخواهد. لازم است همه چیز با همه چیز هماهنگ باشد. گسلها زندگی را به خطر میاندازند از این رو اسطورهها در تمامی معارف بشری حضور مییابند. دانش، فلسفه، هنر و حتی دین به مدد اسطوره خلل های خود را می پوشانند تا عمومی یا همان اجتماعی شوند. ادبیات نمیتواند بدون جانمایههای اسطورهای در جامعه پدیدار شود؛ نقاشی و موسیقی نیز؛ فلسفه را بدون اسطوره یارای آن نیست که جانمایههای معنایی داشته و نظامهای مفهومی بسازد؛ فرهنگ عامه بدون اسطوره وحدت و هماهنگی و در نتیجه قوتی ندارد؛ حتی دین، با اسطوره در جامعه جاری میشود. در گفتمان دینی شخصیتهای اول و صدر هر مذهب، قامتی اسطورهای دارند. مسیح تاریخی نمیتواند کار تمدنی را به «ترسایی» بکشاند. زیرا همه چیز آن روایت نشده است. تنها برجستگیهایی به روایت درمیآیند که به کمک در پیچیده شدن با اسطوره گسلهایش شده باشد. مسیحی که اسطوره به دست میدهد به نوعی در زمان و جغرافیای خاص خود بازتولید میشود. مسیح ناصری، لبنانی یا فلسطینی، مردی است با چشمانی قهوهای و سیمایی گندمگون. در مقابل مسیح اروپایی دو چشم آبی دارد و گیس بلندطلایی. اگر بنا بود داستان ظهور مسیح را در میان قبایل سرخپوست از زبان آنها بشنویم، چه هیبتی را ترسیم میکردند؟ مردم از اساطیر، حتی اگر پیامبر باشند، داستان ها میسازند تا با زندگی روزانه هماهنگ باشد، این ساختار عظیم نهتنها بازتولید اسطوره بلکه بیشتر، باز تولید زمان و جغرافیای جدید نیز هست. در فرهنگ شیعه بیش از هر شخصی بر روی امام حسین (ع) اسطورهپردازی صورت پذیرفته است.
مرحوم مطهری و مرحوم شریعتی که در دنیای مدرن و با اقتضائات آن زندگی میکردند تلاش نمودند که امام حسین (ع) را از اسطوره پیرایش کنند و امامی تاریخی عرضه کنند. زاویه دید آنها این بود که تحت تأثیر مدرنیته گمان میکردند امر اسطورهای و کذب و دروغ یک چیز هستند. هر چند باید جلوی انحراف در دین و مخصوصاً مصادره شدن دین به نفع زندگی روزمره را گرفت، اما لزوماً امر اسطورهای موجود کاذبی نیست بلکه با دقت بیشتر خواهیم دید که اسطوره مواد تاریخی را با زمان و مکان به وحدتی داستانی میرساند تا از این طریق قابل روایت کردن در زمان و مکان خاصی باشد. امام حسین در شیراز با امام حسین در سوریه، با همان امام در افغانستان ... متفاوت هستند. نه اینکه لزوماً شخصیت امام به صورت بنیادین تغییر بیابد بلکه هر کدام از مردم نواحی مختلف داستان خود را یا بهتر بگویم «خود» را هنگام روایت امام (ع) بازگو میکنند. آنها از این راه با اسطوره یکی میشوند و در نتیجه حیات واحدی با اسطوره پیدا میکنند. پس زندگی آنها به عبارتی تبدیل به زیستی «حسینی» میشود. زندگی با امری تاریخی که در گذشته دور به وقوع پیوسته ناممکن است اما از راه بیان اسطوره، حیاتی شکل میگیرد که راوی، شنونده و شخص اسطورهای در یک هماهنگی و وحدت به سر میبرند. نقش اسطوره باز تولید زمانها و مکانهاست. کسانی که اسطوره را روایت میکنند نیز درون اسطوره هستند. اسطوره نزدیک ما نیست بلکه اگر اسطورهای در کار باشد، وضعی دارد که ما را در خود جای میدهد. زیرا خصلت اسطوره بر داشتن فاصله میان ابژه و سوژه است. آدمی در این وحدت جهان (وحدت زمان، مکان، اسطوره، راوی و شنونده) آرام میگیرد. در اسطورهای که فردوسی سر و شکل داد، زابل و رستم هم شهر و شخص واقعی هستند و هم شهر و شخصی اسطورهای. در شاهنامه دنیای قبل از اسلام و بعد از اسلام با هم پیوند دارند. رستم شخصی است که اسلام و حتی شیعه را در خود متجلی میکند. در عین حال یک ایرانی باستانی نیز هست. شاهنامه وحدت گذشته، حال، واقعی، روایت حتی راوی و خلاصه، همه اینها با هم است. در چنین شرایطی است که بازتولید فرهنگی رخ میدهد. همه چیز به مدد اسطوره به یک نوع وحدت میرسد و سپس عمومی میشود. یعنی تبدیل به فرهنگ میگردد. این فرهنگ هم آرمانی و هم واقعی است. از یک سو نمیتوان جنبههای واقعی آن را انکار کرد و از دیگر سو نمیتوان جنبههای آرمانی آن را زدود. به این ترتیب هویت شکل میگیرد. اسطوره که وحدتبخش علوم است نزد نخبگان تبدیل به دانش میشود. آنگاه توسط اسطوره در جامعه عمومی میشود و تبدیل به فرهنگ میگردد. سپس بازخورد آن به جامعه نخبگان (حوزه یا دانشگاه) بازمیگردد و آنها فرهنگ را بدل به دانش میکنند و همین طور چرخه معرفت به گردش درمیآید تا یک جامعه پیش رود شاید رمانهای علمی و فلسفی بتوانند بیش از هر مجرای دیگری، این واقعیتها را نشان دهند. «ژان پل سارتر» نمایشنامه و رمان مینوشت. میدانیم که رمان «تهوع» بیش از هر کتاب دیگری در عمومی کردن فلسفه وی نقش داشت. این واقعیت قبل از هر چیز اهمیت رسانهها را به یاد میآورد. رسانه کتاب، رسانه سینما، رسانه تلویزیون، مطبوعات، اینترنت و اخیراً رسانههای دیجیتالی نقش مهمی در چرخش چرخه مورد نظر بازی میکنند. در واقع امروزه بازتولید فرهنگ در مثلث دانش، اسطوره و رسانه به انجام میرسد. رسانه میتواند امر هویت آفرین را ملی و حتی جهانی کند. تصادفی نیست که کشورهای صاحب رسانه، صاحب قدرت نیز هستند. امروزه یکی از مهمترین راههای اثرگذار داخلی و خارجی تقویت مثلث دانش، اسطوره و رسانه است.
در سالهای اخیر کشور کره جنوبی، موردی مثال زدنی شده است. در همین اواخر مردم ایران دو سریال بلند کرهای را با جدیت پذیرفتند. ابتدا «جواهری در قصر» و سپس «افسانه جومونگ» در هر کدام از سریالها موضوعات قابل تحقیقی دیده میشوند. برای مثال در سریال اول میتوانستیم نقش «آشپزخانه» را در «دربار» ردیابی کنیم. یعنی درواقع شاهد اثرگذاری امری حاشیهای (آشپزخانه) بر امری مرکزی (دربار) بودیم. سریال «افسانه جومونگ» را نیز حتی میتوان سهمخواهی فرهنگ کره در جهان دانست. امروزه در سراسر جهان شاهد بازتولید فرهنگها هستیم. مثلاً جشنها با شور و حرارت انجام میشود. جشن گوجهفرنگی، جشن پرتقال، جشن رنگ و آبپاشی و ... که براساس اسطورهها و با هدف سهمخواهی فرهنگی انجام میشود. اسطورهها، هویت ـ یعنی ما بهالاشتراک و ماهیت ـ یعنی مابهالتفاوت ـ ما را یک جا عرضه میکنند. این را میتوان در قصه «افسانه جومونگ» دید. «گوگوریو» نام سرزمینی است که جومونگ برمیگزیند. این اصطلاح در واقع عبارتی است که کلمه «کره» از آن اخذ شده و در سریال با عنوان «هدف والا» طرح میشود. این هدف همانا باز تولید کره واحد است. جالب اینجاست که در خود افسانه، شخصیتها از دورانی افسانهای که دوران «مردم چوسان قدیم» است یاد میکنند. مدرنیته آنها را متفرق کرده است. چپ را از راست، مارکسیسم را از لیبرالیسم و شمال را از جنوب جدا کرد و حال اسطوره تلاش میکند وحدت کره را به آن بازگرداند. جومونگ باید به عنوان نماد قدرت نظامی با «سوسانو» نماد ثروت، پیوند یابد. گوگوریو باید با «بویو» متحد شود تا هدف والا محقق گردد.
در این فیلم شخصی مانند «ته سو» که علیه اتحاد تلاش میکند، ضدارزش و نقش منفی به حساب میآید. آنچه در اینجا دنبال میشود وحدت زمانها و مکانها و ایدئولوژیها در یک اسطوره است. باشد که به واقعیت برسد. اخیراً گفته میشود توافقات و تفاهمات میان شمال و جنوب کره ایجاد شده است، عاقبت هر چه باشد لااقل در ایران امروز کره دارای یک سهمیه فرهنگی است. ما نیز میبایست در این مسیر گام برداریم. بیشتر کارهایی که در سینما و سیما انجام میشود صرف وسواس در زیبایی چهره هنرپیشهها و از این قبیل چیزها میگردد اما این راه بیش از هر چیز به همکاری متفکرین و هنرمندان زبردست نیاز دارد. باشد که در آینده نزدیک محقق شود. -------- سریال «افسانه جومونگ» را نیز حتی میتوان سهمخواهی فرهنگ کوریا در جهان دانست.