شاهکار سینمایی نجات سرباز رایان با شعار جنجالی هیچ قهرمانی به جهنم نمیرود!
خلاصه داستان
واحدی از سربازان آمریکایی که از عملیات پیاده سازی نیرو در سواحل نورماندی و کشتاری که در پی داشت، جان سالم به در برده اند، مامور می شوند پشت خط جبهه ی دشمن رفته و مأموریتی انجام دهند. این واحد که رهبری اش برعهده ی سروان جان میلر (تام هنکس) است، در واقع مأموریت یافته سربازی به نام رایان را نجات دهد که سه برادر دیگرش همگی در نبرد کشته شده اند. اگرچه خود سزبازها بی خبرند ولی دستور از سوی ژنرال مارشال(هارو پرنسل) صادر شده است.
سربازها این مأموریت را تمهیدی تبلیغاتی تعبیر میکنند و از خشم دیوانه می شوند که زندگی خودشان بخاطر نجات زندگی فقط یک نفر به خطر افتد. در طی پیش رویشان از دهکده های ویرانی عبور میکنند که پوشیده از جسد است. یک بار به تک تیراندازی آلمانی برمی خورند و یکبار نیز منطقهی دشمن را ازچشم نزدیک بین مترجم کتابخواناش (جرمی دیویس) میبینیم.
یکی از اعضای تیم پزشکی به شدت مجروح میشود و سربازهایی که می خواهند کمک اش کنند سرش داد میزند«به ما بگو چکار کنیم؟ به ما بگو چطور به تو برسیم؟» پس از یافتن مقدار زیادی پلاک جنگی که از روی جسد نظامی های مقتول جمع شده، سربازها سرانجام رایان را زنده مییابند. خشمی که نسبت به او احساس میکنند وقتی بیشتر میشود که در می یابند او خیال برگشتن ندارد: «اینها حالا برادران من هستند.» آنها مأموریتشان را به پایان رسانده اند ولی قبل از آنکه خود را به مکانی امن و امان برسانند تلفات بیشتری را متحمل خواهند شد.
مروری بر فیلم نجات سرباز رایان
کارگردان: استیون اسپیلبرگ نویسنده فیلمنامه: رابرت رودارت. بازیگران: تام هنکس (سروان جان میلر)، ادوارد برنز (سرباز ریچارد رابین)، تام سایزمور (سرگرد مایکل هوراث)، مت دیمون (سرباز جیمز رایان)، جرمی دیویس (سروان تیموتی آبهام)، آدام گلدبرگ (سرباز استنلی ملیش)، بری پپر (سرباز دانیل جکسون)، جووانی ریبیزی (سرباز ایروین وید)، وین دیزل (سرباز آدرین کابارازر)، تدونسون (سرولن فردهیل)، تهیه کنندگان: استیون اسپیلبرگ، یان بریس، مارک گوردون، گری لوینسون. محصول: دریم ورکز: مدت: 170 دقیقه. بودجه: 70 میلیون دلار فروش: 225 میلیون دلار.
هیچ قهرمانی به جهنم نمیرود
سربازی، در حالی که کاردی را در سینه ی دشمن فرو میبرد، در گوشاش ترانه ای آرامشبخش را زمزمه میکند.
این فیلم «جنگ جهنم است»، شما را از ابتدا تا انتها رها نمیکند. سی دقیقه ی جهنمیِ ابتدای فیلم، بازسازی مستند اسپیلبرگ از نخستین روز پیاده کردن نیرو در سواحل نورماندی، تقریبا غیر قابل تحمل است. سربازانی که تیر خورده اند و جسم خونین و بیجانشان مثل ماهی هایی که جان میکَنند، زیر آب غوطه میخورند؛ مردی که دستش قطع شده، انگار بتواند بعدا آن را پیوند بزند، عضو کَنده شده را از روی زمین برمیدارد. سربازان از شذت گلوله باران و هنگامه ای که شلیک توپ و خمپاره به راه انداخته، پیش روی خود را نمیبینند، چه رسد به اینکه بدانند در چه مسیری باید پیشروی کنند
اسپیلبرگ یک تجربه ی سینمایی صادقانه را پیش روی ما گذاشت که آن را با گوشت و پوستتان حس میکنید؛ تجربه ای که آن را بیشتر به کمک اکشن اش حس میکنید تا کلماتی که شخصیت هایش به زبان میآورند. ولی اسپیلبرگ، این کارگردان درخشان، ظاهرا نتوانسته جلوی خودش را بگیرد و سرانجام داستان اش را د رچارچوب احساساتی و قراردادی ژانر جا انداخته است. وقتی متوجه میشویم که داریم به خاطر پیروزی متفقین دست میزنیم، می دانیم که فیلم دارد دروغ میگوید. ولی تصویر وحشتناک جنگی که بر روی پرده دیده ایم احساسات ما را چنان بر میانگیزد که با وجود خوشبینی های اسپیلبرگی، در نهایت فقط فکر وحشت و مصیبت جنگ را از سالن بیرون میبریم.
اسکارها:
بهترین کارگردان: استیون اسپیلبرگ
بهترین فیلمبرداری: یانوش کامینسکی
بهترین جلوه های صوتی و بهترین صدابرداری و صداگذاری و میکس: گری رابدستروم، ریچارد هایمز، گری سامرز، اندی نلسون، ران جادکینز.
بهترین تدوین: مایکل کان
نامزدهای اسکار:
بهترین فیلم: استیون اسپیلبرگ، یان بریس، مارک گوردون، گری لوینسون.
بهترین فیلمنامه ی اریژِنال: رابرت رودات.
بهترین بازیگر مرد: تام هنکس
بهترین طراحی صحنه و دکور: تامس یی.سافدرز، لیزادین.
بهترین چهره پردازی: لوئیس برول، کانر اوسالیوان.
بهترین موسیقی: جان ویلیامز.
سایر برندگان اسکار 1998:
بهترین فیلم: شکسپیر عاشق.
بهترین بازیگر مرد: روبر تو بنینی (زندگی زیباست).
بهترین بازیگر زن: گوئینت پالترو (شکسپیرعاشق).
بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جیمز کابرن (پریشانی).
بهترین بازیگر زن نقش دوم: جودی دنچ (شکسپیر عاشق).
بازیگران
تام هنکس: در یکی از مهمترین و دست کم گرفته شدهترین حضورهای سینماییاش، نقش سروان جان میلر رابازی کرده؛ سربازی شجاع و پیچیده که با وحشت خودش درجنگ است. نیازی به گفتن ندارد که هنکس یکی از محبوب ترین بازیگران سینمای کشورش است. هشت سالی پس از نخستین فیلم سینمایی اش او میداند تنهایی (1980) و چهارسالی پس از شلپا (1984) در بزرگ (1988)بازی کرد که شهرتی فراوان و نامزدی اسکار برایش ارمغان آورد. از آن زمان تا به امروز در فیلمهای معروف و معتبر زیادی بازی کرده از جمله: بیخواب در سیاتل (1993) فیلادلفیا (1993، نامزدی اسکار)، فارست گامپ (1994، برندهی اسکار)، آپولو 13 (1995)، کشتی شکسته (2000) و اگه میتونی منو بگیر (2002).
مت دیمون: کاملا در نقش سرباز رایان، جوانی صادق و بی غل و غش از طبقهی کارگر، جا نمیافتد ولی به هرحال با درخشش ستارهگی اش بالاخره گلیم خودرا از آب بیرون میکشد. میگویند سر صحنهی فیلمبرداری قدم به قدم اسپیلبرگ را دنبال میکرده تا به قول خودش «دریابد که اسپیلبرگ بودن یعنی چه.»
دیمون کار خودرا با نقشی تک جملهای در میستیک پیتزا (1998) شروع کرد وسپس در سال 1996 با شجاعت زیر آتش، ستاره شد و بعد با ویل هانتیگ خوب (1997) که به اتفاق دوستاش بن افلک فیلمنامهاش را نوشته و در آن بازی کردند، نام و شهرتاش در سراسر دنیا پیچید. آقای ریپلی بااستعداد (2000)، همهی اسبان زیبا (2000) و یازده یار اوشن (2001) و دو دنبالهاش، از جمله کارهای شناخته شدهی او در این سالها هستند.
جرمی دیویس: که درنقش مترجم تیموتی آبهام ظاهر شده، بیشتر در فیلم های تلویزیونی و تبلیغاتی بازی کرده و این اواخر در تویتر (1996)، سولاریس (2002) و داگویل (2003) رویت شده است.
تام سایزمور: در دههی 1990 کارنامهی سینمایی معتبری برای خود دست و پا کرد. او کارش را با نقشی کوتاه در متولد چهارم جولای(1989) آغاز کرد و سپس نقشهایی مهمتر در رومانس واقعی (1993)، قاتلین بالفطره (1994)، شیطان در لباس آبی (1995) و مخمصه (1995) بازی کرد. نخستین نقش اصلیاش در یادگاری (Relic، 1997) بود و سپس در احیا کردن مرده (1999) و سقوط شاهین سپاه (2001) ظاهر شد. سایزمور مشکل اعتیاد شدیدی داشت و کار چنان بالا گرفت که اسپیلبرگ تهدید کرد اگر سایزمور در تست مواد مخدر، اعتیادش آشکار شود، تمامی صحنههای مربوط به او را دوباره فیلمبرداری خواهد کرد. همین هشدار بود که سایزمور را واداشت تا روش زندگیاش را تغییر دهد. سایزمور اعلام کرده که زندگیاش را مدیون اسپیلبرگ است.
کارگردان
اگرچه استیون اسپیلبرگ، اعلام کرده بود که چندان تمایلی به ساختن نجات سرباز رایان ندارد ولی باید آن را می ساخت. پدرش در زمان جنگ جهانی دوم، خدمه ی یکی از بمب افکنهای بی 52 و متصدی بیسیم هواپیما بود و «با حکایتهایی که موقع خواب دربارهی جنگ برایم تعریف میکرد مرا به هیجان میآورد.» در واقع نخستین تجربههای فیلمسازی اسپیلبرگ نیز فیلمهای جنگی بودند: هنگ جنگی و فرار به ناکجاآباد (هر دوساختهی 1961) که در آنها از بروبچههای خانواده و همسایه (از جمله خواهرش آناسپیلبرگ) به عنوان سربازهای جنگ جهانی دوم بازی گرفت.
از بین بیست و خردهای فیلم که ساخته، چهارتایشان، 1941 (1979)، امپراتوری آفتاب (1987)، همیشه (1989) و نجات سرباز رایان (1993) پیوندهایی باجنگ جهانی دوم دارند. موقع یکی از سفرهای تبلیاتیاش اسپیلبرگ اظهار داشت که وظیفه دارد در مورد میزان بالای خشونت در سینما به مردم هشدار دهد: «فقط میخواهم مردم بدانند که این فیلم به شدت به واقعیت نزدیک است. این فیلم درواقع شاید بتواند آدمهایی را که نسبت به خشونت بیتفاوت شده بودند، دوباره حساس کند.»
پشت صحنه
اسپیلبرگ و هنکس از خیر دستمزدهای خود گذشتند و قرار شد فقط درصدی از فروش فیلم را بردارند و بدین ترتیب 30 میلیون دلار در بودجه فیلم صرفه جویی شد.
فیلمنامه براساس ماجرای واقعی برادران فایلند نوشته شد.
اسپیلبرگ فکر میکرد مت دیمون برای نقشاش زیادی لاغر است. وقتی رابرت ویلیامز سر صحنهی فیلمبرداری ویل هانتینگ خوب (1997)، مت دیمون را به اسپیلبرگ معرفی کرد، حتما پروار بوده چون در آن موقع برای نقش مناسب به نظرش رسیده است.
برای آنکه بازیگرها واقعا از سرباز رایان متنفر شوند، همهی بازیگرهای اصلی چند روزی تمرینات سخت و مشقتبار نظامی را پشت سر گذاشتند؛ همه، به استثنای مت دیمون البته.
برای صحنه هایی که سربازهای ناقص العضو را نشان میدهند، از ناقص العضو های واقعی استفاده شد.
در بین بسیاری از بازمانده های جنگ که از عملیات پیاده کردن نیرو در نورماندی جان سالم به در برده بودند و اسپیلبرگ را به خاطر واقعگرایی و اصالت کارش ستودند، یکیشان جیمز دوهان بازیگر(همان «اسکاتی» سفر ستارهای) بود که در جریان جنگ جهانی دوم، تیری به پایش اصابت کرد ویکی از انگشتهای دستش را از دست داده بود.
نظر منتقدها
راجر ایبرت (شیکاگوسان- تایمز): «نجات سرباز رایان، تجربهی فوقالعاده کوبنده ای است. مطمئنام که خیلیها موقع تماشایش خواهند گریست. پس از چاپلین و روشنایی های شهرش، اسپیلبرگ تنها کارگردانی است که خیلی خوب میداند چطور گریه ی تماشاگرش را دربیاورد. ولی گریستن واکنش ناقصی است چون با این کار، گویی تماشاگر را که توی چنگات گرفتار بوده، رها کردهای. وقتی آن تجربه ی آنی، ناپدید میشود، پیامدهایش باقی میمانند و دیگر بیننده را رها نمیکنند.»
کنت توران (لس آنجلس تایمز): «نکته ی آزاردهنده دربارهی فیلم این است که فیلمنامهی رودات با وجود قرص و محکم بودن و ساختار درستاش، نتوانسته قواعد قرار دادی ژانر را زیرپا بگذارد یا ازآن فراتر برود (یا حتی خودرا به پای نمونه های خوب جنگی قبلی برساند) و از آن مهمتر، موفق نشده همان کوبندگی و قدرت صحنه های جنگی ابتدای فیلم را به کل اثر تعمیم بدهد.»
یکی از سربازان آلمانی که اسیر شده، میلرزد و عرق میریزد و با زبان بیزبانی از سربازهای آمریکایی ملتمسانه میخواهد که از خیر کشتناش بگذرند. سرباز آلمانی مستأصلانه و برای به دست آوردن دل آنها، عشق و اطلاعاتاش را دربارهی تمام چیزهای آمریکایی به رخشان میکشد: سرود ملی آمریکا را میخواند، از بتی گریبل و زیباییاش تعریف میکند و حتی فریاد میزند: «لعنت بر هیتلر !» در حالی که دوتا از آمریکاییها، رابین و ملیش، کماکان دنبال کستن او هستند، اپهام مترجم دلاش میسوزد و کشتن سرباز آلمانی را جنایت جنگی تلقی میکند و اصرار میورزد که آلمانی را یا باید به اسارت گرفت و یا آزاد کرد سرانجام آلمانی را آزاد میکنند ولی به این شرط که خود را به یکی از پایگاههای متفقین برساند و تسلیم شود. آلمانی به حرف آمریکاییها اعتماد کرده و شروع به دویدن میکند. اما چند قدمی دور نشده که اورا از
فیلم از نمای بسته پرچم امریکا در فرانسه با مارش نظامی شروع می شود. که افسر پیر امریکایی با خانواده خود در قبرستان سرسبز ،پر از صلیب راه میرود در این میان چند عدد ستاره داوود نیز وجود دارد تا این که سرباز پیر به قبری می رسد و در آنجا زانو می زند و از این جا داستان اصلی شروع میشود:
روز عملیات d-day سال 1945 در ساحل اوماها قایق های امریکایی برای شکستن خطوط آلمانی ،نیروهای خود را پیاده میکنند که در این میان نیروهای سروان جان اچ میلر هم وارد ساحل می شوند و با درگیری های شدید و تلفات زیاد بالاخره ساحل را تصرف می کنند .
مسئولین متوجه می شوند که چهار برادری که در جنگ هستند سه تای آنها کشته می شوند و از برادر دیگر خبری نیست.خبر مرگ آنها را برای مادرشان می برند و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح دستور می دهد که برادر چهارم را پیدا کنند.
سروان میلر مسئول این کار میشود و با جوخه خود به دنبال جیمز فرانسیس رایان می رود. در راه به مردم عادی کمک می کند ،دو نفر از افرادش را از دست میدهد.شبها در کلیسا می خوابند، با اسیران رفتار انسان دوستانه ای انجام می دهد تا این که سرباز رایان اصلی را پیدا می کند و او حاضر نیست دوستانش را رها کند و در انجا می ماند و با هم با نیروهای نازی در گیر میشوند و سرانجام افرادش کشته می شوند ولی سرباز رایان سالم بر می گردد