در زمانهای قدیم شهری بود افسانهای به نام گوهران. دلیل این نامگذاری این بود که شیرزاد، پهلوان نامدار، پس از شکست دادن دیو سفید، سنگی اسرارآمیز به نام «گوهران» را از دیوها پسمیگیرد و با خود به شهر میآورد. این سنگ برای آدمیان نیرو، سعادت و خوشبختی به ارمغان میآورد و از آن پس، سنگ جادوئی در تالار مخصوصی در قصر حاکم محافظت میشود که کلید آن همیشه بر گردن حاکم شهر آویخته است.
مردم این سرزمین تصور مینمودند که دیگر دیوی وجود ندارد، اما غافل از اینکه دیوها در تلاشند که به هر شکل ممکن سنگ گوهران را به چنگ آورند و با نیروی جادوئی آن، قدرت سابق خود را بدست آورده و با ضعیف شدن آدمیان بر آنان چیره گردند.
«آریو»، قهرمان اصلی داستان، پسر بچۀ بازیگوش، باهوش و کنجکاوی است که همراه مادر و تنها خواهر خود «کمندگیس» در این شهر زندگی میکند. او در کارگاه دیگساز معروف شهر، «کچلدیگی»، به شاگردی مشغول است. کچلدیگی آدمی بدجنس و مالدوست است که بخاطر طمعِ خود، پنهانی با دیوها ارتباط برقرار کرده و در ازای گرفتن سکههای طلا برای آنها دیگهای پرنده میسازد. آریو به راز کچلدیگی پیمیبرد و قصد دارد وجود دیوها را به حاکم و مردم شهر اطلاع دهد، اما هیچکس حرفهایش را باور نمیکند.