اسطوره سازان تمدن ایرانی

مرکز رسانه ای اسطوره سازان تمدن ایرانی براساس دغدغه ی قهرمان، الگو و اسطوره سازی و پاسخ به کمبود منابع تصویری از قهرمانان، الگوها و اسطوره های دینی و بومی مورد نیاز نسل جوان و جامعه امروزی، با رویکرد تولید آثار تلویزیونی و سینمایی در ساختارهای داستانی، مستند، آموزشی، انیمیشن و سریال های تلویزیونی فعال شده است
همچنین در حوزه توزیع و پخش آثار سینمایی و سینما مارکتینگ فعال است

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات اربعین» ثبت شده است

کتاب «پادشاهان پیاده» خرده روایت هایی از زیارت اربعین است. این کتاب را بهزاد دانشگر و محمدعلی جعفری از دل گفتگوهایی با زائران پیاده اربعین تهیه کرده اند. روایت هایی که مختص ایرانیان نیست و در بین آن از شیعیان دیگر کشورها هم دیده می شود. کار ترجمه این روایت ها هم بر عهده سعید دژفر و هادی پورزعفرانی بوده است.

در ابتدای هر روایت، مشخصات فرد گفتگو شونده آمده تا با پیش ذهنی از این فرد، روایت گفته شده بیشتر به جان خواننده بنشیند.

این کتاب 27 مهرماه در قم رونمایی شد و در مراسم رونمایی اش حجت الاسلام پناهیان سخنرانی کرد.

این کتاب را انتشارات عهد مانا در 310 صفحه و با قیمت منصفانه 16000 تومان به بازار نشر فرستاده و در مدت کمی به چاپ پنجم رسیده است. شمارگان هر کدام از چاپ ها نیز 1000 نسخه بوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۳:۴۱

خاطره ای از علی میری، تصویرگر و دیجیتال پینتر
در یکی از سفرهایی که توفیق هم رکابی با زوار پیاده امام حسین (علیه‌السلام) را داشتم، بعد از یک روز پیاده روی، برای خواب شب داخل یکی از موکبها شدم که برای زوار تشک و پتو پهن کرده بود. بعد از مدت کوتاهی چند کودک قد و نیم قد عراقی پر شر و شور هم آمدند و به نظر نمی‌آمد که به این زودیها قصد خواب داشته باشند!
من هم که از ارتباط با بچه‌ها لذت میبرم فرصت را غنیمت شمرده و وارد دنیایشان شدم!
من عربی بلد نبودم و آنها فارسی یا انگلیسی! لذا بسته کاغذ a4 سفید و قلمم را از کوله درآوردم و شروع کردم به ارتباط تصویری. مدتی به این گذشت که برخی اشیاء یا حیوانات و... را ترسیم کنم و آنها که از نقاشی من خوششون اومده بود، با اشتیاق نام عربی آن را با شور زیادی اعلام کنند!
دوستی اهوازی وارد موکب شد و با ما به فارسی و با بقیه به عربی سلام و احوال پرسی کرد. از پانتومیم و ادابازی نجات پیدا کردم!
از ایشان خواستم از بچه‌ها سوال کند که هرچه دوست دارن برایشان نقاشی کنم و یادگاری به آنها بدهم. پسر بچه حدود ۷ یا ۸ ساله که بزرگترینشان بود و تقریبا حکم ریاست بچه‌ها را داشت با شنیدن این حرف چشمایش در فضای نسبتا تاریک موکب برقی زد و گفت «هر چی؟» (با ترجمه متقابل) گفتم: «هرچی که دوست داری». حقیقتش با توجه به تجربیاتم با پسربچه‌ها، توی ذهنم چیزهایی مثل مرد عنکبوتی و  مرد آهنی و امثال اینها دور میزد.. که دیدم پسر با یک مکث کوتاه و نگاهی خیس در جوابم گفت: «بین الحرمین» 
موهای تنم سیخ شده بود... در تمام مدتی که بین الحرمین را برایش نقاشی میکردم صورتش را تا میتوانست به کاغذ نزدیک کرده بود و با وجدی وصف نشدنی نگاه میکرد و اشک میریخت.
لحظه عجیبی بود... تجربه چنین چیزی نداشتم و بالاتر از درک من بود.
نقاشی را تمام کردم و به او دادم... خیره شده بود و در حالی که لبش میخندید ولی چشمهایش گریه میکرد، بارها و بارها آن را بوسید.
صاحب موکب آمد و چیزی گفت و تنها نور کم سوی موکب را خاموش کرد و گویا همه را دعوت به خواب کرد.
تا موقعی که بیدار بودم، در تاریکی شاهد بودم که پسر بچه، مرتباً کاغذ را از زیر بالشش برمیداشت، نگاه میکرد، میبوسید و دوباره زیر بالشش میگذاشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۹:۳۰