اسطوره سازان تمدن ایرانی

مرکز رسانه ای اسطوره سازان تمدن ایرانی براساس دغدغه ی قهرمان، الگو و اسطوره سازی و پاسخ به کمبود منابع تصویری از قهرمانان، الگوها و اسطوره های دینی و بومی مورد نیاز نسل جوان و جامعه امروزی، با رویکرد تولید آثار تلویزیونی و سینمایی در ساختارهای داستانی، مستند، آموزشی، انیمیشن و سریال های تلویزیونی فعال شده است
همچنین در حوزه توزیع و پخش آثار سینمایی و سینما مارکتینگ فعال است

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

در این مقاله قصد داریم به معرفی ۳۰ فیلمنامه‌نویس برجسته در تاریخ سینما بپردازیم که با مجموعه آثار باکیفیت‌شان سهم بزرگی در درخشش فیلم‌های سینمایی داشته‌اند.

بی‌تردید در مواجهه با بخش قابل توجهی از آثار سینمایی عناصری چون روایت و ساختار طرح داستانی نقش بسیار پررنگی در قضاوت ما نسبت به آن فیلم ایجاد می‌کنند.

شیوه روایت یک داستان، جست‌وجوی یک ایده یا بیان یک حساسیت هنری تا حد زیادی ترجیح ما نسبت به یک اثر سینمایی را شکل می‌دهند؛ در واقع چنین نکاتی از جمله دلایلی در نظر گرفته می‌شوند که از طریق آن‌ها فیلمی را در قیاس با فیلمی دیگر ارزیابی می‌کنیم. بخش مهمی از این عوامل پیش‌گفته نیز از فیلمنامه یک اثر سینمایی سرچشمه می‌گیرند.

صدا و تصویر به شکل جدایی‌ناپذیری دریافت ما را از یک فیلم شکل می‌دهند اما مجموعه این فرم بصری و صوتی با نوعی بینش هدایت می‌شود تا حس مخاطب را تسخیر کند. این بینش همان نقطه‌ای است که محل ورود ما به بحث فیلمنامه خواهد بود.

جالب است که در هنر سینما غالبا از ایده به فرم می‌رسیم و فیلمنامه نقش شروع‌کننده ماجرا را دارد. ایده در ذهن فیلمنامه‌نویس شکل می‌گیرد، به کلمه ترجمه می‌شود، توصیف فضاها، حالات، صحنه و سایر مکانیزم‌های لازم در پی آن می‌آیند تا امکان تبدیل‌شدن این ایده به یک فرم بصری و صوتی را فراهم کنند.

البته از هنگامی که فیلمنامه شکل می‌گیرد تا زمانی که شاهد تبدیل آن به تصاویر باشیم هم عوامل گوناگون دیگری ممکن است دخالت کنند بویژه اگر کارگردان خود فیلمنامه‌نویس اثرش نباشد. در واقع فرایند تولید و پس از تولید خود فرصت مجزای جدیدی در اختیار فیلم‌ساز و گاهی اوقات فیلمنامه‌نویس قرار می‌دهد تا ایده اولیه و فرایند بصری‌کردن آن را دوباره ارزیابی کنند و به رویکردهای هنری جدیدی بیاندیشند.

با همه این‌ها نمی‌توان انکار کرد که بنیاد و ریشه فیلم‌های بزرگ اغلب و نه همیشه در فیلمنامه آن‌ها نهفته است. ممکن است مسیر فیلمنامه هنگام فیلم‌برداری و تدوین تغییر کند اما اصل مسیر هنری اثر از نوشتن فیلمنامه آغاز شده.

فیلمنامه‌نویسان برجسته در طول تاریخ سینما بارها و بارها ساختار فیلم‌ها و چگونگی استفاده از زبان سینمایی را با آزمایش‌های گوناگون مورد بررسی قرار داده‌اند. در این مقاله قصد داریم به معرفی ۳۰ فیلمنامه‌نویس برجسته تاریخ بپردازیم که در این عرصه با عملکردشان به سهم خود موجب گسترش افق‌های هنر سینما شده‌اند.

۳۰. وس اندرسن (Wes Anderson)

آثار شاخص: Rushmore (1998), Moonrise Kingdom (2012), The Grand Budapest Hotel (2014)

وس اندرسن

وس اندرسن یک فیلم‌ساز و فیلمنامه‌نویس همه‌کاره است از این جهت که قادر است با تقریبا هر مضمونی کار کند. مخاطبان سینما خوش‌شانس بوده‌اند که استعداد و توانایی اندرسن در زمینه نگارش فیلمنامه و ساخت آثاری با نوعی شوخ‌طبعی، دمدمی‌مزاجی و حال‌وهوایی مالیخولیایی در طول زمان پایدار بوده است.

دیوید ارلیخ که یک منتقد سینما است زمانی به این نکته اشاره کرده بود که وس اندرسن هرگز فیلم بدی نساخته و احتمالا تا ابد هم نخواهد ساخت. می‌توان این ادعا را از این جهت پذیرفت که شاهدیم سبک اندرسن با شروع هر پروژه جدید پخته‌تر و پخته‌تر می‌شود و در عین حال می‌توانیم این ادعای ارلیخ را کمی تغییر داده و بگوییم اندرسن هرگز هیچ فیلمنامه بدی نیز ننوشته است و نخواهد نوشت.

فعالیت اندرسن به عنوان فیلمنامه‌نویس دقیقا از همان زمانی آغاز شد که کارگردانی را شروع کرد. او فیلمنامه تک تک آثارش را خودش نوشته؛ یا به تنهایی و یا به همراهی چند چهره دیگر که در میان آن‌ها اوون ویلسون، نوآ بامباک و رومن کوپولا از جمله همکاران کلیدی‌ترش بودند.

همچون آرون سورکین، اندرسن نیز یکی از چهره‌های تاثیرگذار و جریان‌ساز حوزه فیلمنامه‌نویسی بوده؛ فیلمنامه‌های او به شکل ماهرانه‌ای چند لایه، مملو از نوعی خونسردی کودکانه خاص و البته همراه با نوعی نوستالژی نسبت به روابط انسانی است.

۲۹. بو گولدمن (Bo Goldman)

آثار شاخص: One Flew Over the Cuckoo’s Nest (1975), Melvin and Howard (1980), Scent of a Woman (1992)

بو گولدمن

بو گولدمن در یک خانواده تئاتری و با عشقی شدید به تئاتر به دنیا آمد اما آنچه در عمل موجب شهرت او شد فعالیت‌های سینمایی‌اش بود.

گولدمن در ۴۲ سالگی پس از آنکه دو فیلمنامه اولش توفیق چندانی کسب نکرد برای میلوش فورمن فیلمنامه «دیوانه از قفس پرید» (One Flew Over the Cuckoo’s Nest) را نوشت و بابت همین فیلمنامه جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را به خود اختصاص داد. دیوانه از قفس پرید داستان یک بزهکار را روایت می‌کند که برای بررسی وضعیت روانی‌اش به تیمارستان فرستاده می‌شود.

تقریبا ۵ سال بعد بو گولدمن فیلمنامه «ملوین و هاوارد» (Melvin and Howard‎) را برای جاناتان دمی (کارگردان فیلم سکوت بره‌ها) نوشت. گولدمن این بار برای ملوین و هاوارد اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را تصاحب کرد.

ترکیب این جوایز با فیلمنامه‌هایی برای آثاری چون «به ماه شلیک کن» ((Shoot The Moon و «رز» (The Rose‎) جایگاه گولدمن را در دهه هشتاد به عنوان یکی از فیلمنامه‌نویسان مطرح هالیوود تثبیت کرد و فیلمنامه «بوی خوش زن» (Scent of a Woman) که جایزه گلدن گلوب بهترین فیلمنامه را نصیبش کرد به شهرت او در دهه ۱۹۹۰ افزود.

اصالت جسورانه، درک عمیق جامعه، شوخ‌طبعی کنایه‌آمیز و بعضا خشم و عصیان صریح و انسانی گولدمن چنان در آثارش نهفته بود که یادنکردن از او در چنین فهرستی غیرمنصفانه به نظر می‌رسد.

۲۸. هایائو میازاکی (Hayao Miyazaki)

آثار شاخص: My Neighbor Totoro (1988), Princess Mononoke (1997), Spirited Away (2001)

هایائو میازاکی

شاید هیچکس در تاریخ سینما احساسات و موضوعاتی چون شگفتی، ترس، ماجراجویی، درستی یا هوشمندی را با سطح تخیل و صداقت کودکانه‌ای که در آثار میازاکی وجود دارد به نمایش نگذاشته باشد.

تاثیرگذاری و فعالیت‌های او در جهان انیمیشن از هر فیلم‌ساز دیگری که در این مدیوم به فعالیت‌ پرداخته جدی‌تر و عمیق‌تر بوده است. شخصیت‌های آثار او به طرز شادی‌آوری جذاب‌ و گیرا خلق شده‌اند و داستان شگفت‌انگیزش هیچ مرز احساسی، ذهنی و هنری خاصی نمی‌شناسند.

میازاکی که بابت توجه ماندگارش به جزییات معروف است فیلمنامه انیمیشن‌هایش را همچون سمفونی‌هایی شفاف و دلپذیر می‌نویسد؛ سمفونی‌هایی که در آن‌ها نوت‌های بالا همواره ناآشنا و مهیج‌اند و نت‌های پایینش رضایت‌بخش و مالیخولیایی. این آثار که صداقت بی‌بدیلی دارند از این نظر نیز ویژه‌اند که می‌توانند هم‌زمان بر کودکان و بزرگسالان به شکل گسترد‌ه‌ای تاثیر بگذارند و مرز نسل‌ها و گروه‌های سنی را درنوردند.

فیلمنامه انیمیشن‌هایی چون «همسایه من توتورو» (My Neighbor Totoro)، «شاهزاده مونونوکه» (Princess Mononoke) و «باد برمی‌خیزد» (The Wind Rises) نسل‌های مختلفی از هنرمندان حوزه انیمیشن‌ را تحت تاثیر قرار داده اما اوج توانمندی‌ها و احتمالا معروف‌ترین اثرش «شهر اشباح» (Spirited Away) است که تقریبا عمده نقات قوت او را به شکلی تکامل‌یافته در خود دارد: جاه‌طلبی خاص میازاکی، جزییات باورنکردنی فیلمنامه‌هایش و قهرمان قوی زن که می‌داند چطور باید در این جهان برای اهدافش بجنگد و روی پای خود بایستد.

۲۷. آرون سورکین (Aaron Sorkin)

آثار شاخص: (The Social Network (2010), Steve Jobs (2015), The Trial of the Chicago 7 (2020

آرون سورکین

احتمالا آرون سورکین برای سال‌ها از جمله معدود نویسندگانی بود که در بسیاری موارد در تبلیغ فیلم از نامش بیشتر از نام کارگردان استفاده می‌شد؛ او نشان می‌داد سینما می‌تواند تا حد زیادی مدیوم نویسندگان نیز باشد و از انحصار نگاه کارگردان بیرون بیاید.

فیلمنامه‌های آرون سورکین به شدت با جزییات همراه‌اند و شخصیت‌هایشان با ظرافت بسیار پردازش شده‌اند. به نظر می‌رسد او سبک قدم‌زدن و صحبت‌کردن را در شیوه فیلمنامه‌نویسی‌اش اختراع کرد. سبکی که در آن شخصیت‌ها مدام از جایی به جای دیگر حرکت می‌کنند و با سرعت به ادای حجم انبوهی از دیالوگ‌ها می‌پردازند که شاید نویسندگان دیگر این دیالوگ‌ها را در مجموع درون ۱۰ فیلم مختلف به کار بگیرند.

سورکین جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را برای نگارش فیلمنامه «شبکه اجتماعی» (The Social Network) به کارگردانی دیوید فینچر به دست آورد؛ اثری که تا حدودی از سبک پیش‌گفته او استفاده می‌کرد.

سورکین ۵ سال پس از شبکه اجتماعی، فیلمنامه دیگری برای «استیو جابز» (Steve Jobs) به کارگردانی دنی بویل نوشت؛ گرچه فیلم از نظر سینمایی به قوت شبکه‌ اجتماعی نبود اما از نظر فیلمنامه حتی از آن هم برتر بود و نمونه قابل توجه‌تری در توانایی‌های نوشتاری سورکین به حساب می‌آید.

سورکین در فیلمنامه استیو جابز حجم عظیمی از جزییات روشنگر را از زندگی این چهره مشهور جهان تکنولوژی در مدت دو ساعت و سه‌پرده با سبک و احساساتی منحصر به فرد عرضه کرد.

۲۶. بلا تار (Béla Tarr)

آثار شاخص: (Satantango (1994), Werckmeister Harmonies (2000), The Turin Horse (2011

بلا تار

بلا تار که به عنوان یکی از توانمندترین فیلم‌سازان جهان مورد تحسین و تمجید واقع شده خود فیلمنامه‌نویس آثارش بوده است  و در بعضی دیگر از فیلم‌هایش با لاسلو کراسناهورکایی رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس مجار همکاری داشته.

آثار بلا تار و افکار پیچیده و بزرگی که از طریق فیلمنامه‌هایش در این آثار وارد کرده نگاهی خاص به ماهیت پرنقصان انسان می‌افکند و همین نگاه خاص دیدن فیلم‎های او را برای هر سینمادوست جدی واجب می‌کند.

هنگامی که فیلمنامه‌های بلا تار تجسم بصری پیدا می‌کنند با آثاری سیاه و سفید و البته با ریتم کند روبرو می‌شویم؛ این کندی ریتم قرار است فرصت بیشتری را در اختیار مخاطب قرار دهد تا به مضامین درونی آثار او که در فیلمنامه بازتاب یافته بیاندیشند.

تسلط مثال‌زدنی بلا تار در نمایش صادقانه زیست انسانی از یک منظر اگزیستانسیالیستی به یکی از نقاط قوت این کارگردان و فیلمنامه‌نویس توانا تبدیل شده است. روایت‌های فیلمنامه‌های او هرگز به نظر نابه‌هنگام یا نامناسب نیستند بلکه همواره بینشی حاصل از درک زندگی نسل‌های گوناگون و تجربیات‌شان را بازگو می‌کنند.

برای نمونه می‌توان به دو فیلم از آثار او اشاره کرد که پس از هم در سال‌های ۱۹۹۴ و ۲۰۰۰ ساخته شدند. در سال ۱۹۹۴ او یکی از درجه‌یک‌ترین آثارش یعنی «تانگوی شیطان» (Sátántangó) را ساخت؛ بلا تار فیلمنامه تانگوی شیطان را از رمانی مشهور به همین نام نوشته لاسلو کراسناهورکایی اقتباس کرد. این فیلمنامه در همکاری با کراسناهورکایی نوشته شد و در نهایت به فیلمی ۴۳۹ دقیقه‌ای تبدیل شد.

تانگوی شیطان که نمایشی تیره و تار از زیست بشری است او را به فیلم‌ساز و فیلمنامه‌نویس مولف و محبوب سینمادوستان و علاقه‌مندان به فیلم‌های هنری تبدیل کرد. او در سال ۲۰۰۰ «هارمونی‌های ورکمایستر» (Werckmeister harmóniák) را جلوی دوربین برد.

بلا تار فیلمنامه هارمونی‌های ورکمایستر را هم از رمان «مالیخولیای مقاومت» (The Melancholy of Resistance) اثر لاسلو کراسناهورکایی اقتباس کرده بود و تنظیم فیلمنامه نیز مجددا در کنار همین نویسنده اتفاق افتاد. این اثر جایگاه بلا تار را بیش از پیش تثبیت کرد و نشان داد چه کنترل رشک‌برانگیزی بر حوزه‌های گوناگون مدیوم سینما دارد.

۲۵. مایکل پاول و امریک پرسبرگر (Michael Powell and Emeric Pressburger)

آثار شاخص: (The Life and Death of Colonel Blimp (1943), Black Narcissus (1947), The Red Shoes (1948

پاول و پرسبرگر

مایکل پاول و امریک پرسبرگر دو فیلم‌سازی بودند که به اتفاق هم در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ تعدادی از فیلم‌های تاثیرگذار دوران خود را کارگردانی کردند؛ فیلمنامه این آثار نیز توسط همین زوج هنری نوشته می‌شد.

گرچه احتمالا پاول و پرسبرگر را بیشتر بابت فیلم‌برداری فاخر آثارشان تحسین کنند اما آن‌ها از نظر فیلمنامه و موضوعاتی که در این فیلمنامه‌ها مورد توجه قرار می‌گرفت هم ویژه بودند چرا که از موضوعاتی بسیار بهنگام و به شدت سرگرم‌کننده بهره می‌گرفتند.

فیلمنامه‌های آثار این زوج بویژه فیلمنامه‌های «کفش‌های قرمز» (The Red Shoes‎) و «نرگس سیاه» (Black Narcissus) با استحکام فوق‌العاده‌ای ساختار یافتند و در عین حال قادر بودند به شکل مسحورکننده‌ای مستقیما و فعالانه با مخاطبان‌شان ارتباط برقرار کنند.

شاید یکی از شاخصه‌های کلیدی این فیلمنامه‌های نگاه زیبایی‌شناختی ویژه‌ای است که در آن‌ها نهفته؛ امری که باید اعتراف کرد در مقایسه با سایر هم‌عصران آن‌ها چندان متداول نبود. این آثار هوشی شگفت‌انگیز و صداقتی مثال‌زدنی را بازتاب می‌دادند. دیالوگ‌ها در آن‌ها همواره مستقیم بیان می‌شد اما هرگز هوش مخاطب را دست کم نمی‌گرفت.

گرچه سلیقه متعارف معتقد است بهترین فیلم این زوج کفش‌های قرمز است اما نام این دو هنرمند برای نوشتن فیلمنامه «زندگی و مرگ کلنل بلیمپ» (The Life and Death of Colonel Blimp‎) در این لیست قرار گرفته.

زندگی و مرگ کلنل بلیمپ یک عاشقانه بسیار سرگرم‌کننده و شدیدا تکان‌دهنده است که قابلیت‌های فیلمنامه‌نویسی این زوج را به تمامی آشکار می‎کند. گرچه نمی‌توان از این نکته غفلت کرد که کیفیت کار بازیگران این اثر سینمایی به شدت بر توانایی‌های سینمایی این اقتباس افزوده است.

۲۴. عباس کیارستمی (Abbas Kiarostami)

آثار شاخص: (Where Is the Friend’s Home? (1987), Close-Up (1990), Taste of Cherry (1997

عباس کیارستمی

بسیاری از کارشناسان عباس کیارستمی را یکی از بزرگترین شاعران جهان سینما در تمام دوران‌ها می‌شناسند. سبک عجیب کیارستمی نوعی استاندارد جدید سینمایی را تعریف کرد.

در فیلمنامه‌هایی که او نوشته شخصیت‌ها کاملا با واقعیت منطبق‌اند اما این شخصیت‌های کاملا واقعی موقعیت‌ها را به شکلی متمایز و بسیار شاعرانه پیش می‌برند به شکلی که در نهایت از موقعیت‌های غیرواقعی نیز مسحورکننده‌تر و منحصربه‌فردتر جلوه می‌کنند.

البته فیلمنامه‌های کیارستمی از این جهت مورد انتقاد قرار گرفته که گاهی امر واقعی (مستند) و داستانی را چنان ترکیب می‌کند که درک تفاوت آن دو از هم ساده نیست. برای مثال در بسیاری از لحظات فیلم «زندگی و دیگر هیچ» با چنین ساختاری روبروییم و در نماهایی از فیلم «طعم گیلاس» که یک اثر کاملا داستانی است تعدادی از عوامل فیلم‌برداری را می‌بینیم. راجر ایبرت که از این نکته انتقاد کرده بود معتقد بود چنین اقدامی یک استراتژی فاصله‌گذاری (فرایندی که در آن از غرق‌شدن تماشاگر در فیلم یا نمایش جلوگیری می‌شود) بی‌هدف است اما به این نکته توجه نکرده بود که چنین شیوه‌‌هایی به نوعی تلاشی است در جهت آنکه کیارستمی سبک خود را مشاهده‌گر و غیرقضاوتگر نشان دهد.

شیوه کار کیارستمی و نوع نگارش فیلمنامه آثارش به نوعی است که در ابتدا ممکن است بخشی از مخاطبان را پس بزند؛ برای مثال کندی برخی نماها، تکرار بعضی دیالوگ‌ها، کشداری برخی موقعیت‌ها ممکن است از جمله عواملی باشند که به مذاق مخاطب سینمای جریان اصلی خوش نیاید.

با این حال خرد و عمق دیالوگ‌ها و رویکرد آزادانه او نسبت به ساختار و روایت در سینما باعث شده کیارستمی چه در سطح فیلم‌سازی و چه در سطح فیلمنامه‌نویسی برای بسیاری از علاقه‌مندان به سینمای هنری یک چهره فراموش‌نشدنی و بی‌بدیل باشد.

۲۳. میشائل هانکه (Michael Haneke)

آثار شاخص: (Hidden (2005), The White Ribbon (2009), Amour (2012

میشائل هانکه

هانکه را احتمالا می‌توانید بزرگترین یا دست کم یکی از بزرگترین فیلم‌سازان زنده حال حاضر جهان دانست اما این شهرت مانع آن نیست که کیفیت کار او به عنوان یک فیلمنامه‌نویس را نادیده بگیریم.

هانکه به عنوان یک فیلم‌ساز مولف اغلب فیلمنامه‌های آثارش را نیز خود به رشته تحریر درآورده است. هنگامی که نام هانکه به میان میاید عموما تصاویر سیاهی به ذهن‌مان می‌رسد؛ از آن خون پاشیده‌شده روی دیوار معروف در فیلم «پنهان» (Hidden) تا خشونت سکانس پایانی نفس‌گیر  فیلم «قاره هفتم» (The Seventh Continent). به نظر می‌رسد مضمون فیلمنامه‌هایی که هانکه می‌نویسد از طریق نوعی تفسیر خشن و بسیار جدی از رفتار و روابط انسانی به یکدیگر وصل می‌شوند.

داستان‌های هانکه در ظاهر با شخصیت‌هایی پر شده‌اند که قرار است در طرح داستانی نقش‌شان را به درستی ایفا و رسالت هانکه به عنوان یک داستانگوی جاه‌طلب را ارضا کنند اما همین شخصیت‌ها تمثیل‌هایی ریزبافت و پرجزییات‌اند که به روایت لایه‌های متعدد می‌بخشند و تفسیرپذیری آثار هانکه را به شکل قابل توجهی گسترش می‌دهند؛ این تفسیرپذیری و قابلیت تعمق از ویژگی‌های کلیدی آثار این فیلم‌ساز برجسته اروپایی به حساب می‌آید.

برای مثال شخصیت تقریبا ساکت اما ویرانگر آن لوران با بازی امانوئل ریوا در فیلم سینمایی «عشق» (Amour) را نظر بگیرید. این شخصیت در نگاه اول صرفا در راستای ساختار روایی فیلم کارکرد دارد اما نوع انسانیتی که از او می‌بینیم به شکلی است که گویا هانکه ما را به سوی قلمروهایی جدید و ناشناخته‌ای برده و در برابر حقایقی غیرقابل بحث و گفت‌وگو قرارمان می‌دهد.

۲۲. آندری تارکوفسکی (Andrei Tarkovsky)

آثار شاخص: (Andrei Rublev (1966), The Mirror (1975), Nostalgia (1983

 آندری تارکوفسکی

آندری تارکوفسکی کارگردان و فیلمنامه‌نویسی بی‌همتا بود. گرچه اغلب آثارش را به همراه یک فیلمنامه‌نویس دیگر به رشته تحریر درآورد اما عموما یک همراه ثابت در نوشتن فیلمنامه‌ها نداشت و بنابر حال و هوای فیلم نویسنده‌ای را برای همکاری برمی‌گزید.

برای تارکوفسکی ساخت فیلمی براساس فیلمنامه‌ای که خودش در نوشتن آن دخیل نبوده غیرممکن می‌نمود و در این باره گفته بود که چنین فیلم‌سازی را صرفا نوعی تصویرگر (که از روی چیزی دیگر تصویر را طراحی می‌کند) در نظر می‌گیرد. به باور این فیلم‌ساز و فیلمنامه‌نویس گرچه به گروهی از فعالین حوزه سینما به عنوان «فیلمنامه‌نویسان حرفه‌ای» اشاره می‌شود اما از نظر او چنین عبارتی بی‌معناست. در واقع یک فیلمنامه‌نویس یا باید نویسنده‌ای خوب باشد که درک خوبی نیز از مدیوم سینما دارد و یا خودش فیلم‌ساز باشد؛ در واقع از نظر تارکوفسکی یک ژانر ادبی مستقل تحت عنوان فیلمنامه وجود ندارد.

با این اوصاف از نگاه تارکوفسکی فیلمنامه‌نویس با یک دو راهی مشخص روبروست: آیا باید یک اثر ادبی خلق کند که بیشتر به رمان نزدیک است؟ در این صورت اثر او خاصیت فیلمنامه‌بودن با شرح مشخص جزییات فیلم‌برداری و عناصر سینمایی را از دست می‌دهد. راه دوم این است که فیلمنامه‌ روایت را همراه با جزییات سینمایی بیان کند و اشارات مشخصی نسبت به نحوه قرارگرفتن موقعیت دوربین و امثال آن داشته باشد؛ در این صورت فیلمنامه‌نویس دیگر تا حدودی وارد موقعیت کارگردانی شده. به این ترتیب و با این دلایل تارکوفسکی معتقد بود نمی‌شود فیلمنامه کاملا سینمایی یک هنرمند یا نویسنده دیگر را جلوی دوربین برد و کارگردان باید خود در فرایند نگارش فیلمنامه حضور داشته باشد.

با توجه به شیوه بیان خاص آثار تارکوفسکی در عمده آثار این کارگردان نباید به دنبال داستان‌گویی آن هم به شیوه شناخته‌شده و آشنا باشید. در واقع داستانی وجود ندارد که گره‌گشایی شود بلکه با یک تجربه خاص و دست اول بصری از رخ‌دادن وقایع طرف هستیم. حتی اگر در این میان بتوان به یک قصه یا فرایند داستانی اشاره کرد نمی‌توان آن را به شکل یک طرح داستانی مشخص کرد چرا که در آثار تارکوفسکی زمان، فضا و هر آنچه میان آن‌ها است در حالتی شناور قرار گرفته‌اند که از قالب یک ادراک متعارف خارج است.

بعضی‌ از مخاطبان احساس می‌کنند آثار تارکوفسکی کسل‌کننده است. به هر حال باید در نظر گرفت که هر مخاطبی هنگام روبروشدن با اثری از تارکوفسکی به یکی از این دو وضعیت دچار می‌شود: برخی مخاطبان به دلیل فرم آثار او دچار کسالت می‌شوند و بعضی دیگر آنچه دیده‌اند را تحلیل کرده و تلاش می‌کنند با زبان ویژه به کار رفته در آثار این کارگردان مهم تاریخ سینما ارتباط برقرار کنند. به این طریق احتمالا تنها دسته دوم می‌توانند به تجربه‌ای جذاب از روبرویی با فیلمنامه‌ها و فیلم‌های تارکوفسکی برسند. باید پذیرفت که ارتباط برقرارکردن با این سینما به تحمل بیشتری نیاز دارد.

فیلمنامه‌های تارکوفسکی جنبه‌های عمیق وجودی دارند و سوالاتی اساسی درباره انسان و وضعیتش در جهان به ذهن متبادر می‌کنند؛ فلسفه و معنویت در عمده آن‌ها به هم آمیخته‌اند.

۲۱. روبر برسون (Robert Bresson)

آثار شاخص: (Diary of a Country Priest (1951), A Man Escaped (1956), Au Hasard Balthazar (1966

روبر برسون

روبر برسون فیلم‌ساز برجسته فرانسوی و یکی از بزرگترین چهره‌های سینمای جهان بود. ژان لوک گدار از چهره‌های نام‌آور موج نوی سینما فرانسه درباره او گفته بود که برسون “سینمای فرانسه” است.

روبر برسون در نوشتن تمام فیلمنامه‌های آثارش نقش داشت؛ در بعضی از آثار ابتدایی بعضا همکارانی هم در نوشتن فیلمنامه داشت اما به مرور هر چه به دوران اوج و پایان کار خود رسید فیلمنامه بیشتر فیلم‌هایش را به تنهایی نوشت.

شاید هنگام سخن گفتن از سبک خاص برسون به یاد فیلم مشهور او «ناگهان بالتازار» (Au Hasard Balthazar) بیافتیم؛‌ اثری مینیمالیستی و لطیف که قادر است هر لحظه مخاطبش را به شدت متاثر ‌کند. با این حال کارنامه کاری برسون شامل چهار دهه فیلمنامه‌نویسی و کارگردانی است که مجموعه گسترده و تحسین‌برانگیزی از آثار تماشایی را برای هنردوستان به یادگار گذاشته است.

سبک فیلمنامه‌های برسون از بسیاری جهات منحصربه‌فرد بود؛ اقتباس‌های او نوعی فضای مینیمال و البته به شکلی ویژه ادبی داشت که بسیاری از منتقدان دوران خود را شگفت‌زده کرد. آندره بازن منتقد و نظریه‌پرداز برجسته سینما که به سینمای برسون بسیار علاقه‌مند بود درباره یکی از فیلم‌های او یعنی «خاطرات یک کشیش روستا» (Diary of a Country Priest) نقدی مفصل نوشت و توضیح داد چطور سبک برسون در نوشتن فیلمنامه واجد یک تضاد عجیب درونی است.

به گفته بازن رمانی که برسون اثر خود را از آن اقتباس کرده بود جنبه‌های بصری و سینمایی داشت، اما او در نوشتن فیلمنامه سعی کرد برعکس آنچه معمولا باید اتفاق بیفتد از جنبه‌های بصری و تصویری کاسته و بر جنبه‌های ادبی اثر بیافزاید چرا که در ساخت این فیلم چنین رویکردی بیشتر در خدمت اهداف او بود.

برسون شخصیت الهام‌بخشی بود، میشائیل هانکه که خود فیلم‌ساز و فیلمنامه‌نویس برجسته‌ای است یکی از فیلم‌های برسون یعنی «لانسلوت از دریاچه» (Lancelot du Lac) را به عنوان دومین فیلم برجسته تاریخ سینما انتخاب کرده و به شکل مداوم از تاثیر عمیق برسون بر خود گفته بود.

۲۰. میکل‌آنجلو آنتونیونی (Michelangelo Antonioni)

آثار شاخص: (The Adventure (1960), The Night (1961), The Eclipse (1962

میکل‌آنجلو آنتونیونی

عموما نبوغ میکل‌آنجلو آنتونیونی در ارتباط با قدت بصری و حرکات دوربین پرمعنا و شاعرانه‌اش توصیف شده و کمتر به قدرت فیلمنامه‌هایی که او خود برای آثارش می‌نوشت اشاره شده است.

اما قدرت فیلم‌های آنتونیویی را می‌توان در فیلمنامه‌های او که به شکل هدفمندی شخصیت‌های او را عمق می‌بخشند نیز جست‌وجو کرد. آنتونیونی جایگاه خود به عنوان یک هنرمند مولف را با ساخت سه‌گانه مهشورش که شامل فیلم‌های «ماجرا» (L’Avventura)، «شب» (La Notte) و «کسوف» (L’Eclisse) بود تثبیت کرد. این آثار برای آنتونیونی شهرت بی‌سابقه‌ای به ارمغان آورد چرا که پیش از او کسی به چنین شیوه‌ای فیلم نمی‌ساخت و احتمالا پس از او نیز کمتر کسی فیلم‌هایی شبیه آنتونیونی ساخته است گرچه شیوه‌های او راهی نوین را در سینما گشود و به همین دلیل او را از پدران سینمای مدرن در نظر می‌گیرند.

سینمای مدرن آنتونیویی نیاز به فیلمنامه‌های مدرنی نیز داشت. در آثار آنتونیویی برخلاف کلاسیک‌ها، با سیر وقایع مواجه نیستیم؛ در واقع به آن شکل مالوف با وضعیت عادی، ایجاد بحران یا تنش و سپس گره‌گشایی رو به رو نمی‌شویم.

داستان فیلم‌های آنتونیونی را می‌شود در یک خط تعریف کرد و فیلمنامه‌های او در عمل شرح وقایع قصه نیست. در واقع عمده بخش فیلمنامه صرف شخصیت‌پردازی و عمق‌بخشیدن به شخصیت‌ها و روابط‌شان با یکدیگر می‌شود. این روابط و عمق بخشیدن به موقعیت کلید قدرت فیلمنامه‌هایی است که این هنرمند ایتالیایی به رشته تحریر درآورده است.

فیلمنامه‌های آنتونیویی از نظر دیالوگ نیز وضعیت ویژه‌ای دارند. این دیالوگ‌ها نوعی ریتم ابزورد خاص خود را دارند و دنبال‌کردن‌شان هم چندان ساده نیست. در واقع بعضا این دیالوگ‌ها خاصیت متعارف دیالوگ‌ در فیلم‌های عادی را ندارند و فراتر از پیش‌برد قصه کارکردهای اساسی‌تری در بیان وضع شخصیت‌هایی دارند که در دنیای سینمایی آنتونیونی زیست می‌کنند.

۱۹. روث پراور جابوالا (Ruth Prawer Jhabvala)

آثار شاخص: (A Room With a View (1985), Howards End (1992), The Remains of the Day (1993

روث پراور جابوالا

جابوالا تنها فردی است که هم جایزه ادبی من بوکر (برای رمان «گرما و غبار» (Heat and Dust) و هم جایزه اسکار (اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی برای «اتاقی با یک چشم‌انداز» (A Room with a View‎) و «هواردز اند» (Howards End)) را در کارنامه دارد. به شکل کلی روث پراور جابوالا به عنوان نویسنده آثار شرکت مرچنت آیوری پروداکشنز شناخته می‌شود؛ این شرکت خود زیرژانری از آثار تاریخی را پایه گذاشت که ساختاری باظرافت داشتند، کم‌هزینه بودند و در عین حال شاهکارهایی بلندپروازانه با زیرکی و شوخ‌طبعی خاص خود بودند.

بسیاری از آثار این شرکت موفقیت خود را مدیون قلم روث پراور جابوالا بودند؛ قلم او علاوه بر همه ویژگی‌های یک فیلمنامه‌نویس برجسته دارای نوعی طعنه نسبت به طبقات بالای بریتانیا بود که چاشنی خاصی به فیلمنامه‌هایش می‌افزود.

در بعضی از این آثار کم‌هزینه اجرای پروژه همراه با ضعف و به‌وضوح با محدودیت‌های اقتصادی انجام می‌شد اما با این وجود فیلمنامه‌ها چنان به رشته تحریر درآمده بود که حاوی تاثیرگذاری احساسی و عمقی ماندگار بودند.

احتمالا ماندگارترین اثر جابوالا فیلم کلاسیک کمپانی مرچنت آیوری پروداکشنز یعنی هواردز اند بود؛ اثری با بازی ستاره‌های سینمای بریتانیا همچون آنتونی هاپکینز، ونسا ردگریو و اما تامسون که با زیرکی تمام، لایه‌های مختلف ریاکاری در جامعه اوایل دهه ۱۹۹۰ بریتانیا را می‌شکافد. فیلم که با بازی‌های تماشایی همراه است هنوز هم پس از سال‌ها از نظر اجتماعی معاصر و به‌روز در نظر گرفته می‌شود.

۱۸. پل توماس اندرسن (Paul Thomas Anderson)

آثار شاخص: (Magnolia (1999), There Will Be Blood (2007), The Master (2012

پل توماس اندرسن

چیزی در شیوه فیلمنامه‌نویسی و البته سبک فیلم‌سازی پل توماس اندرسن در این سال‌ها به شکل مداوم در حال رشد بوده است که باعث شده آثار او واجد نوعی حال‌وهوای کوبریکی خاص شوند.

مقایسه او با کوبریک از این جهت نیز معتبر است که هر دو فیلم‌سازانی مولف بودند که شانس خود را در ژانرهای گوناگون آزموده‌اند. اندرسن علاوه بر یک کارگردان خلاق یک فیلمنامه‌نویس قدرتمند است که خود فیلمنامه آثارش را به رشته تحریر درآورده است.

یکی از توانایی‌های ممتاز اندرسن در فیلمنامه‌هایش ایجاد فضایی است که از طریق آن با سرعتی باورنکردنی بتواند فضای فیلم را از یک فضای خشن و پرشرارت به فضایی لطیف و پر از محبت انتقال بدهد؛ برای مثال اوج این توانایی را در متن فیلمنامه «مگنولیا» (Magnolia) که سومین فیلم بلند داستانی او است می‌بینیم.

گرچه اندرسن در فعالیت‌هایش تنوع بسیاری دارد و فیلم‌های گوناگون و متنوعی را جلوی دوربین برده اما تشخیص اینکه با یک اثر اندرسنی طرفیم ابدا دشوار نیست. دیالوگ‌های ریزبینانه و البته فکورانه او در کنار شخصیت‌های بسیار غنی فرعی که در فیلمنامه‌هایش می‌آفریند یکی از راه‌هایی است که می‌توان آثار او را از دیگر فیلم‌ها متمایز کرد.

برای مثال دو فیلم «عشق پریشان» (Punch-Drunk Love) و «خون به پا خواهد شد» (There Will Be Blood) که هر دو نیز با تحسین روبرو شد و در سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۷ پس از یکدیگر ساخته شدند را در نظر بگیرید؛ اولی یک کمدی-درام و دومی یک درام تاریخی است. جهان این دو فیلم هیچ نقطه اشتراکی ندارند اما با دیدن هر دوی آن‌ها در می‌یابیم که یک فیلمنامه‌نویس حرفه‌ای با قلمی بی‌نقص در خلق‌شان نقش داشته و قادر است مخاطبانش را تا بیشترین حد ممکن در اثر غرق سازد.

۱۷. یاسوجیرو اوزو (Yasujiro Ozu)

آثار شاخص: (Late Spring (1949), Tokyo Story (1953), Floating Weeds (1959

یاسوجیرو اوزو

اوزو در میان غول‌های تاریخ سینما و همچنین سینمای ژاپن نامی آشنا است.

شاید هیچ کارگردان دیگری به شیوایی اوزو تجربیات انسانی را در فیلمنامه آثارش زنده نکرده است. فیلم‌های او ماهیتا ساده‌اند؛‌ آثاری درباره روابط و جریانات خانوادگی، فیلم‌هایی در مورد مسائلی که به شکل روزمره با آن مواجه می‌شویم اما به تدریج شامل احساسات پیچیده‌تر می‌شوند.

اگر مهم‌ترین و مشهورترین آثار این کارگردان همچون «اواخر بهار» (Late Spring)، «داستان توکیو» (Tokyo Story) و «علف‌های شناور» (Floating Weeds) را در نظر بگیرید خواهید دید تمام این آثار به وقایع روزمره زندگی که ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد می‌پردازند. یک دختر جوان به جای اینکه به جست‌وجوی عشق برود تصمیم می‌گیرد از پدر پیرش مراقب کند. در یک خانواده فرزندان فرصت رسیدگی به پدر و مادر پیرشان را ندارند، هنگامی که آن‌ها به دیدار پدرشان می‌روند، پدر سعی می‌کند بعد از سال‌ها جدایی با پسرش ارتباط برقرار کند. همانطور که می‌بینید مهم نیست اهل کجاییم و کجا زندگی می‌کنیم؛ مضامین آثار اوزو جهانی‌اند. فیلم‌های این کارگردان با ما ارتباط برقرار می‌کنند بدون آنکه مهم باشد ازچه پیشینه فرهنگی خاصی می‌آییم.

اوزو با فیلم‌های خود داستان‌های عمیق انسانی را روایت کرد اما هم‌زمان از دنیای بزرگتر پیرامون این سوژه‌ها نیز پرده برداشت. این کارگردان و فیلمنامه‌نویس شاخص ژاپنی از زاویه دید خود نشان می‌دهد که چگونه صنعتی‌شدن جهان راه‌های پیشرفت بشر را کند کرده است زیرا خانواده‌ها به آرامی از یکدیگر دور می‌شوند حتی اگر از این فرایند تدریجی آگاه نباشند.

بعضی از منتقدان فیلم سینمایی اواخر بهار را شاهکار اوزو ارزیابی می‌کنند؛ درست است که این اثر فیلم فوق‌العاده‌ای است اما شاید بزرگترین دستاورد اوزو چه در سطح کارگردانی و چه در سطح فیلمنامه‌نویسی داستان توکیو باشد آن هم بابت سادگی مطلق پردازش شخصیت‌ها و بازتاب عواقب تغییر در زندگی به شکل بسیار همدلی‌برانگیز؛ اثری که دست کم از طریق مضمون فیلمنامه‌اش موفق شده امروز نیز همچون چندین دهه پیش معاصربودن خود را حفظ کند و روی مخاطبان تاثیرگذار باقی بماند.

۱۶. رابرت تاون (Robert Towne)

آثار شاخص: (Chinatown (1974), Shampoo (1975), Mission: Impossible (1996

رابرت تاون

گرچه بسیاری از فیلمنامه‌نویسان صرفا برای امرار معاش ممکن است فیلمنامه‌هایی بنویسند که نخواهند اسم‌شان پای آن‌ها باقی بماند اما رابرت تاون فیلمنامه‌نویسی بود که به فرانسیس فورد کوپولا در نوشتن بخشی از فیلمنامه‌ «پدرخوانده» (The Godfather) کمک کرد و پذیرفت اسمش به شکل رسمی به عنوان فیلمنامه‌نویس برده نشود.

کوپولا هنگام دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه،‌ خود به کمک رابرت تاون اشاره کرد و گفت صحنه گفت‌وگو میان ویتو و مایکل کورلئونه در باغ که اواخر فیلم پدرخوانده رخ می‌دهد به تمامی توسط رابرت تاون نوشته شده است.

با این حال اگر از فیلمنامه‌هایی که تاون به شکل رسمی از آن‌ها سهمی نداشته اما در آن‌ها مشارکت داشته همچون پدرخوانده، «ماراتن من» (Marathon Man) یا «بانی و کلاید» (Bonnie and Clyde) بگذریم هم با لیست شاخصی از فیلمنامه‌ها مواجه می‌شویم؛ از «محله چینی‌ها» (Chinatown) رومن پولانسکی گرفته تا «مأموریت: غیرممکن» (Mission: Impossible) برایان دی پالما.

احتمالا تا همین جا هم واضح است که رابرت تاون فیلمنامه‌نویس بسیار بزرگی بوده است اما باید اضافه کنیم که کنترل و تاثیر او روی کل سینمای دهه هفتاد هالیوود حقیقتا مثال‌زدنی بود.

تاون کلیشه‌های استودیوهای فیلم‌سازی را دور ریخت،‌ در ظهور نسل جدیدی از استعدادها نقش بازی کرد، نوعی سرکشی سیاسی را وارد آثار آن دوران کرد و دیالوگ‌هایی نوشت که از نظر شدت تاثیرگذاری چون خنجری در قلب مخاطبان فرو می‌رفتند.

۱۵. چزاره زاواتینی (Cesare Zavattini)

آثار شاخص: (Shoeshine (1946), Bicycle Thieves (1948), Miracle in Milan (1951

چزاره زاواتینی

چزاره زاواتینی برجسته‌ترین چهره موج نئورئالیستی سینمای ایتالیا بود که در اواسط دهه ۱۹۳۰ فعالیت خود به عنوان نویسنده را آغاز کرد.

ملاقات او در همین سال‌ها با ویتوریو دسیکا بازیگر و مهم‌ترین کارگردان موج نئورئالیستی موجب ایجاد پیوندی موفق شد که به آفرینش تعدادی از شاخص‌ترین آثار این موج و البته تعدادی از موفق‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما منجر شد.

«بچه‌ها نگاهمان می‌کنند»، «واکسی»، «دزد دوچرخه»، «معجزه در میلان» و «اومبرتو دی» از مهم‌ترین آثاری بود که این همکاری به ارمغان آورد.

گرچه همکاری زاواتینی و دسیکا سال‌ها ادامه یافت اما فعالیت‌های این فیلمنامه‌نویس برجسته به همین سطح محدود نماند. زاواتینی بیشتر با سینماگران ایتالیایی کار می‌کرد اما همکاری با رنه کلمان در فیلم «دیوارهای مالاپاگا» (The Walls of Malapaga) و همکاری با ژاک بکر در «علی‌بابا و چهل دزد» (Ali Baba and the Forty Thieves) از جمله مطرح‌ترین فعالیت‌های خارجی او بودند.

در خود ایتالیا اما فیلم‌ساز برجسته‌ای نمانده بود که با زاواتینی همکاری نداشته باشد؛ برای اشاره به فیلم‌سازانی که در سطوح مختلف با این چهره برجسته همکاری کردند باید فهرستی بلندبالا تهیه کرد اما روبرتو روسلینی، میکل‌آنجلو آنتونیونی، فدریکو فلینی، لوکینو ویسکونتی، ماریو مونیچلی، الیو پتری، دینو ریسی،‌ برادران تاویانی و پیترو جرمی تنها تعدادی از اسامی مطرح در میان هنرمندان مهم ایتالیایی بودند که با زاواتینی کار کرده‌اند.

سبک چزاره زاواتینی با نگاهی مستندگون به رئالیسم همراه بود؛‌ او بازیگران غیرحرفه‌ای را برای ایفای نقش‌هایی که در فیلمنامه‌هایش می‌پرداخت ترجیح می‌داد، اصول و قراردادهای متعارف هالیوود را پس می‌زد و موضوعاتی را برای فیلمنامه‌نویسی مد نظر قرار می‌داد که در میان وقایع روزمره و معمول زندگی قرار داشتند.

۱۴. برادران کوئن (Coen brothers)

آثار شاخص: (Fargo (1996), The Big Lebowski (1998), No Country for Old Men (2007

برادران کوئن

جوئل و ایتن کوئن معروف به برادران کوئن آنقدر فیلم‌سازهای خوبی به حساب می‌آیند که به شکل طبیعی کمتر به مهارت‌هایشان به عنوان فیلمنامه‌نویس توجه شده است.

فیلمنامه‌های برادران کوئن پر است از لحظات کوچک بسیار طعنه‌آمیز: یک جنایتکار که یک میلیون دلار را مخفی کرده صرفا بابت دعوایی بر سر یک ماشین می‌میرد، افتادن چمدانی پر از پول در اقیانوس، گروهی از کمونیست‌های رادیکال را غمگین و پژمرده می‌کند و موقعیت‌های دیگری شبیه به این که در بطن‌شان زندگی، انسان‌ها و ادعاهایشان و البته موقعیت‌های معمول زیست انسانی را به سخره گرفته‌اند.

پس از تماشای فیلمی از برادران کوئن ممکن است نسبت به انسان‌ها حس خوبی نداشته باشید ولی قطعا نسبت به فیلمنامه و فیلم آن‌ها حس خوبی پیدا کرده‌اید و شاید همین به قدر کافی به ادامه زندگی امیدوارتان کند.

نکته بسیار جالب درباره مضمون آثار کوئن‌ها این است که احتمالا وقتی سال‌ها پیش مخاطبان با بعضی از فیلم‌های این دو برادر مواجه شدند همه چیز را تیره و تارتر از آنچه امروز دریافت می‌کنند تفسیر کردند؛ مایکل وبر فیلمنامه‌نویس آمریکایی با اشاره به بعضی آثار این دو برادر همچون فارگو، بارتون فینک یا لبوفسکی بزرگ معتقد است در اولین‌بار مواجهه با این آثار ممکن است آن‌ها را سیاه‌تر از آنچه واقعا هستند تفسیر کنیم اما به مرور زمان این فیلم‌ها جذاب‌تر، مفرح‌تر و حتی در مواقعی بامزه‌تر شده‌اند. کوئن‌ها با فیلمنامه‌های درجه‌یک‌شان ثابت کرده‌اند کمدی یعنی تراژدی به‌علاوه گذر زمان.

توانایی کوئن‌ها در حوزه فیلمنامه‌نویسی از چشم آکادمی نیز پنهان نمانده است؛ آن‌ها اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را برای «فارگو» (Fargo) دریافت کردند و اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی بخاطر ساخت «جایی برای پیرمردها نیست» (No Country for Old Men)  نیز به این دو برادر رسید.

۱۳. وودی آلن (Woody Allen)

آثار شاخص: (Annie Hall (1977), Manhattan (1979), Hannah and Her Sisters (1986

وودی آلن

شاید بتوان ادعا کرد کارنامه کاری پربار وودی آلن که حال شامل بیش از ۵۰ فیلم سینمایی است در واقع صرفا یک اثر سینمایی طولانی است؛ یک فیلم طولانی با یک قصه طولانی که مدت‌هاست توسط آلن برای مخاطبانش روایت می‌شود و تنها با مرگ او متوقف خواهد شد.

آلن در طی دهه‌های اخیر بخشی از بهترین داستان‌های سینمایی را از طریق فیلمنامه‌هایش برای مخاطبان روایت کرده است. «آنی هال» (Annie Hall)، «منهتن» (Manhattan)، «هانا و خواهرانش» (Hannah and Her Sisters) و اخیرا «نیمه‌شب در پاریس» (Midnight in Paris) تنها گوشه‌ای از این کارنامه درخشان‌اند.

آلن به عنوان استاد هجو فیلمنامه‌هایی مملو از دیالوگ‌های هوشمندانه و طنازانه نوشته است اما مهم‌تر از اشارات طنازانه، حال و هوای دلنشین و سرگرم‌کنندگی خاص آثارش باید به موضوعاتی اشاره کرد که برای نوشتن درباره‌شان دغدغه دارد؛ آلن همواره سراغ موضوعاتی جهانی می‌رود؛ آنچه در هر حال فراتر از مرزهای جغرافیایی می‌توان با آن ارتباط برقرار کرد؛ نوستالژی برای دوران‌های سپری شده؛ روابط عاطفی، تنهایی انسان مدرن شهرنشین، بیگانگی با خود و زندگی متظاهرانه، همه و همه از جمله موضوعاتی است که مخاطبان معاصر به راحتی و همراه با نوعی گشودگی احساسی با آن ارتباط برقرار می‌کنند.

وودی آلن از جمله فیلمنامه‌نویسانی است که در این حوزه توسط آکادمی اسکار نیز به شدت مورد تحسین قرار گرفته؛ او شانزده‌بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شده (در این زمینه رکورددار است) و از مجموع این شانزده‌بار نامزدی سه‌ مرتبه موفق به دریافت این جایزه اسکار شده است.

۱۲. استنلی کوبریک (Stanley Kubrick)

آثار شاخص: A Clockwork Orange (1971), The Shining (1980), Full Metal Jacket (1987)

استنلی کوبریک

بسیاری از ناظران، کوبریک در مقام کارگردان را هنرمندی برجسته‌تر از کوبریک در مقام فیلمنامه‌نویس می‌شناسند؛ شاید این تحلیل چندان غلط نباشد. اما حتی با وجود چنین تحلیلی نمی‌توان از قدرت و کیفیت فیلمنامه‌های آثار کوبریک غافل شد؛ فیلمنامه‌هایی که مخاطب را غرق در فضاسازی و جهانی می‌کنند که او پیش روی چشم‌شان نهاده است.

در واقع می‌توان ادعا کرد توانایی خارق‌العاده کوبریک در کارگردانی و شناخت آنکه چطور می‌تواند هر لحظه به شیوه‌های گوناگون حواس مخاطب را درگیر نگه دارد صرفا در قلمروی کارگردانی باقی نمانده و کاملا در حوزه فیلمنامه‌نویسی نیز حضور داشته است.

صدای راوی از زبان مالکوم مک‌داول در فیلم «پرتقال کوکی» (A Clockwork Orange)،‌ جنبه‌های جذاب ادبی «بری لیندون» (Barry Lyndon) یا دیالوگ‌های موثر «غلاف تمام‌فلزی» (Full Metal Jacket) و «چشمان کاملا بسته» (Eyes Wide Shut) همه و همه نشانه‌هایی روشن از قدرت فیلمنامه‌نویسی استنلی کوبریک را به رخ می‌کشند.

یکی دیگر از نکات مهم و البته جنجال‌برانگیز درباره فیلمنامه‌هایی که کوبریک در نوشتن آن‌ها نقش داشته شیوه‌های او در اقتباس از آثار ادبی است. دو نمونه از مهم‌ترین اقتباس‌های کوبریک یعنی «درخشش» (The Shining) و پرتقال کوکی از این زاویه جنجال‌ساز شدند که از اثر اصلی فاصله قابل‌توجهی داشتند و بعضا با اعتراض نویسنده روبرو شدند. با این حال واضح است که مهر کوبریک بر فیلمنامه این آثار چنان شاخص و ماندگار بود که هنوز هم هر دو فیلم در میان برجسته‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما جایگاهی بی‌رقیب دارند.

در واقع ظرافت و هوشمندی کار کوبریک در شیوه تبدیل کدهای ادبی به کدهای سینمایی مثال‌زدنی بود؛ به گفته خود او این تبدیل و شکستن کدها باید به شکلی انجام شود که ایده‌ها، محتوا یا احساس کتاب یا در واقع هر آنچه شما را عاشق کتاب کرده از دست نرود. با این حال کوبریک نشان داد گرچه می‌خواهد جذابیت کتاب را در فیلم دوباره زنده کند اما هرگز اسیر منبع اقتباس نشده و آن را صرفا همچون یک نقطه عزیمت ارزیابی می‌کند.

۱۱. تئو آنجلوپولوس (Theo Angelopoulos)

آثار شاخص: The Beekeeper (1986), Eternity and a Day (1998), Trilogy: The Weeping Meadow (2004)

تئو آنجلوپولوس

تئو آنجلوپولوس در همه آثار سینمایی‌اش به عنوان فیلمنامه‌نویس نیز نقش ایفا کرد اما در برخی از آن‌ها دو همکار کلیدی داشت؛ تونینو گوئرا و پطروس مارکاریس. مارکاریس فیلمنامه‌نویس و نویسنده یونانی-ارمنی بود که علاوه بر فیلمنامه‌هایش به عنوان نویسنده داستان‌های کارآگاهی شناخته می‌شود و گوئرا نویسنده، شاعر و فیلمنامه‌نویس ایتالیایی است که در جهان فیلمنامه‌نویسی شهرتی عالم‌گیر دارد و در همین فهرست به شکل مجزا به او پرداخته‌ایم.

یکی از ویژگی‌های مهم فیلمنامه‌های تئو آنجلوپولوس غیراقتباسی‌بودن آن‌ها بود. او باور داشت اقتباس از کتاب‌هایی که به آن‌ها علاقه‌ دارد کار بسیار دشواری است چون اقتباس بدون آنکه بخشی از رنگ و بوی واقعی رمان از دست نرود ناممکن است. به این ترتیب آنجلوپولوس اساسا به اقتباس موفق از رمان‌های بزرگ باور نداشت و به قول خودش چندباری در میانه نوشتن فیلمنامه‌های اقتباسی تسیلم شده و دست از کار کشیده بود.

با وجود آنکه تئو آنجلوپولوس در تمام طول دوران فعالیت سینمایی‌اش به عنوان یک فیلمنامه‌نویس نیز در تولید آثار خود مشارکت کرده بود اما نگاه او به فیلمنامه همچون ماده خام ساخت اثر سینمایی بود.

به باور این فیلم‌ساز و نویسنده هنگامی که نگارش فیلمنامه تمام می‌شود همه‌چیز فراموش شده و ماجرا در هنگام تبدیل‌شدن به فیلم به کلی متفاوت خواهد بود. او در مصاحبه‌ای در این زمینه گفته بود: «فیلمنامه بیشتر به ایده اولیه نزدیک است؛ نقش ایده اولیه و فیلمنامه و معنای آن‌ها درست هنگامی که فیلم‌برداری شروع می‌شود تغییر می‌کنند. به محض شروع فیلم‌برداری مسیر فیلمنامه از فیلم جدا شده و اغلب به شکل قابل ملاحظه‌ای راه متفاوتی را طی می‌کنند.»

۱۰. آکیرا کوروساوا (Akira Kurosawa)

آثار شاخص: Rashomon (1950), Seven Samurai (1954), Ran (1985)

آکیرا کوروساوا

کوروساوا بی‌تردید مشهورترین و احتمالا در سطح جهانی محبوب‌ترین فیلم‌ساز کشور ژاپن است که اساسا جایگاه سینمای ژاپن در سطح جهان را با حضور پرفروغش در سطح جهانی تغییر داد. از طریق کوروساوا بود که توجه بی‌سابقه‌ای نسبت به فیلم‌ها و فیلم‌سازان آسیایی جلب شد و راه پیشرفت و مطرح‌شدن سایر کارگردان‌های ژاپنی هموار شد.

آثار و فیلمنامه‌های کوروساوا بسیاری از قواعد پیشین سینمایی را برهم زدند. گرچه او در سطوح مختلف کارگردان برجسته و جالب توجهی بود اما یکی از مهم‌ترین دستاوردهای او در سطح روایت و شیوه شخصیت‌پردازی در فیلمنامه نهفته است.

کوروساوا شیوه‌های جدید روایی را آزمود و تعدادی از آن‌ها را برای اولین‌بار در فیلم «راشومون» (Rashomon) پیش روی مخاطبان نهاد؛ اثری که در آن از طریق ابداعات روایی داستان از زوایای گوناگون بیان می‌شود که در دوره خود بسیار خلاقانه بود.

کوروساوا که یکی از بزرگترین قصه‌گویان تاریخ است کار خود را در اوایل دهه ۴۰ میلادی شروع کرد اما در جنگ جهانی دوم شناخته شد و سبک خاص خود را پیدا کرد. فیلم‌های او از نظر تکنیکی بهتر و بهتر شدند اما همه آن‌ها به نوعی از الگوهای مشابهی پیروی می‌کردند. بسیاری از آثار او به فرهنگ ژاپنی پرداخته‌اند اما در این فرهنگ هم بعضی عناصر در آثار او جایگاه مهم‌تری دارند از جمله سامورایی که به طور خاص کوروساوا را با آن می‌شناسند. با این وجود هر فیلم او پلی است بین دوران کهن و معاصر ژاپن.

به دنبال جنگ جهانی دوم، آمریکا با اشغال ژاپن باعث پدیدآمدن برخی اصلاحات در این کشور شد. اصلاحات گسترده نظامی، سیاسی و اجتماعی در این دوران بر آثار فیلم‌سازان معاصر ژاپن موثر بود. کوروساوا فیلم‌های بزرگ خود را در این دوره زمانی ساخته است و مضامینی چون شورش علیه جامعه سنتی ژاپن که در فیلم‌هایش می‌بینیم به شکلی مستقیم از تحولات سیاسی و اجتماعی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم سرچشمه گرفته است.

۹. پل شریدر (Paul Schrader)

آثار شاخص: Taxi Driver (1976), Raging Bull (1980), American Gigolo (1980)

پل شریدر

نوشتن فیلمنامه «راننده تاکسی» اثر معروف مارتین اسکورسیزی باعث شد پل شریدر به شهرت برسد. راننده تاکسی فیلمنامه‌ای به شدت حساب شده داشت و کلاس درسی برای علاقه‌مندان به این حوزه در نظر گرفته می‌شود.

شخصیت‌های فیلمنامه‌های پل شریدر رنج و اندوهی باشکوه را تجربه می‌کنند. او درباره انسان‌هایی تنها می‌نویسد که بحران‌های روحی را سپری می‌کنند. برای مثال راننده تاکسی روایتگر ماجرای یک سرباز است که از جنگ ویتنام بازگشته و در نیویورک به عنوان راننده تاکسی به کار مشغول می‌شود. او پس از تجربه یک سرخوردگی عاطفی در حالی که ثبات روانی خود را از دست داده تلاش می‌کند دست به اقدامی بزرگ بزند، کاری افتخارآمیز؛ کاری که جایگاه از دست رفته او به عنوان یک رزمنده سابق را احیا کند.

گرچه چنین فیلمنامه‌ای به نوعی بیانگر وضعیت جامعه در آن دوران از جمله خشونت و از خودبیگانگی شدیدی است که در فضای اجتماعی وجود داشت اما در عین حال از نوعی بحران شخصی در زندگی شریدر نیز سرچشمه گرفته بود؛ او همان زمان از همسرش طلاق گرفته و به تنهایی در ماشینش زندگی می‌کرد.

راننده تاکسی و ضدقهرمان اصلی‌اش الهام‌بخش آفرینش بسیاری آثار دیگر بوده است؛ از «نابخشوده» (Unforgiven) گرفته تا «شبگرد» (Nightcrawler) و البته از آن زمان به بعد شریدر مفاهیم مرتبط با قهرمانان سرخورده، ناامید و واجد نوعی مردانگی سمی را در فیلمنامه‌هایش بیشتر پرورش داد؛ در آثاری همچون «ساحل پشه» (The Mosquito Coast) و البته معروف‌تر از آن در «گاو خشمگین» (Raging bull) شاهد به کارگیری چنین مضامینی بودیم.

گاهی اوقات نیز پل شریدر به سوی مضامین عمیق‌تری کشیده می‌شود و دوراهی‌ها و دشواری‌های وجودی انسان را به تصویر می‌کشد؛ شاید بهترین نمونه از چنین فیلمنامه‌هایی، اثری باشد که او اخیرا خود کارگردانی کرد یعنی «نخستین اصلاح‌شده» (First Reformed) که می‌توان آن را فیلمی برگمانی از شریدر دانست. اگر این فیلمنامه‌نویس برجسته را شاعر تنهایی و خودویرانگری بنامیم بیراه نگفته‌ایم.

۸. ویلیام گلدمن (William Goldman)

آثار شاخص: Butch Cassidy and the Sundance Kid (1969), All the President’s Men (1976), The Princess Bride (1987)

ویلیام گلدمن

ویلیام گلدمن فیلمنامه‌نویس مشهور آمریکایی نویسنده فیلمنامه آثاری چون «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (Butch Cassidy and the Sundance Kid) و «همه مردان رییس‌جمهور» (All the President’s Men) بود که بخاطر این آثار موفق شد جایزه‌های اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و‌ بهترین فیلمنامه اقتباسی را تصاحب کند.

گلدمن که متولد سال ۱۹۳۱ بود پیش از ورود به جهان فیلمنامه‌نویسی یک رمان‌نویس به حساب می‌آمد. او در سال ۱۹۶۵ با نوشتن فیلمنامه فیلم «بالماسکه» (Masquerade) وارد سینما شد و یک‌سال بعد حرفه خود به عنوان فیلمنامه‌نویس را از طریق نوشتن «هارپر» (Harper) تثبیت کرد.

اما آنچه گلدمن را به شهرت بسیار رساند نوشتن فیلمنامه بوچ کسیدی و ساندنس کید بود. فیلمی که در تاریخ سینما جای بخصوصی را تصاحب کرد و اولین فیلمنامه غیراقتباسی گلدمن هم به حساب می‌آمد. او برای نوشتن این فیلمنامه هشت سال تحقیق کرده بود و برای فروختن آن حدود ۴۰۰ هزار دلار دستمزد دریافت کرد که رقمی بی‌سابقه به حساب می‌آمد.

نهایتا فیلم ساخته شده توسط جورج روی هیل یک موفقیت تجاری گسترده را تجربه کرد و به شدت مورد توجه منتقدان قرار گرفت. گلدمن اولین جایزه اسکارش را برای نوشتن بوچ کسیدی و ساندنس کید ۴ سال پس از ورودش به دنیای فیلمنامه‌نویسی دریافت کرد.

با وجود ورود به جهان فیلمنامه‌نویسی گلدمن رمان‌نویسی را هم کنار نگذاشته بود. او محبوب‌ترین رمانش «عروس شاهزاده» (The Princess Bride) را در سال ۱۹۷۳ نوشت. یک اثر فانتزی کمدی رمانتیک که سال‌ها بعد یعنی در سال ۱۹۸۷ توسط خود گلدمن مورد اقتباس قرار گرفت و به یکی از محبوب‌ترین آثار کارنامه او بدل شد. نهایتا نوشتن فیلمنامه همه مردان رئیس‌جمهور ساخته سال ۱۹۷۶ توسط آلن جی پاکولا درباره رسوایی واترگیت یکی دیگر از نقاط اوج کارنامه این نویسنده بود. فیلمی که یک جایزه اسکار هم برای گلدمن به ارمغان آورد تا هر‌دو جایزه اسکار مربوط به فیلمنامه‌نویسی در کلکسیون این فیلمنامه‌نویس برجسته قرار بگیرند.

گلدمن در نیمه اول دهه هشتاد با کاهش پیشنهادهای همکاری مواجه شد و ترجیح داد تمرکز خود بر جهان ادبیات را حفظ کند. با این وجود در اواخر دهه، همکاری‌های او با هالیوود دوباره گسترش یافت. او تا سال ۲۰۰۳ به عنوان فیلمنامه‌نویس فعال بود که نمایانگر حدود ۴۰ سال تلاش بی‌وقفه‌ی این نویسنده در دنیای حرفه‌ای فیلمنامه‌نویسی است.

۷. ارنست لمان (Ernest Lehman)

آثار شاخص: Sweet Smell of Success (1957), North by Northwest (1959), West Side Story (1961)

ارنست لمان

فیلمنامه‌نویسانی داریم که در نوشتن نوعی خاص از داستان‌ها مهارت دارند و در برابر این نوع فیلمنامه‌نویسان ارنست لمان را داریم که باید به تنهایی در یک دسته متمایز قرار بگیرد؛ مردی که نشان داد می‌تواند گستره وسیعی از فیلمنامه‌ها را به بهترین شیوه ممکن به رشته تحریر درآورد.

لمان با تیزهوشی فیلمنامه‌ چندین اثر موزیکال بسیار مهشور همچون «داستان وست ساید» (West Side Story) و «آوای موسیقی» (The Sound of Music) را نوشت؛ آثاری که جایگاهی ممتاز در تاریخ هالیوود به دست آورده‌اند.

او کمدی سیاه بی‌نقص «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟» (Who’s Afraid of Virginia Woolf) را برای مایک نیکولز، داستان اسرار آمیز «شمال از شمال غربی» (North by Northwest) را برای هیچکاک و فیلم نوار برجسته‌ای چون «بوی خوش موفقیت» (Sweet Smell of Success) را برای الکساندر مکندریک نوشت و البته در نوشتن کمدی رمانتیک «سابرینا» (Sabrina) با بیلی وایلدر همکاری کرد. این کارنامه چنان تحسین‌برانگیز است که ارنست لمان را در میان فیلمنامه‌نویسان آمریکایی در جایگاهی افسانه‌ای قرار می‌دهد.

در واقع صرفا نوشتن یک اثر کلاسیک در تاریخ سینما کافی است تا یک فیلمنامه‌نویس جایگاهی ماندگار کسب کند اما لمان حداقل و در بدترین حالت بیش از ۵ اثر جاودانی و ماندگار نوشته است. لمان همانقدر که تراژدی را درک می‌کرد، با شوخ طبعی نزدیک و آشنا بود؛ می‌توانست مردانی سرسخت را به تصویر بکشد و هم‌زمان انسان‌هایی عاطفی را در ملودرام‌ها تجسم بخشد.

او در میانه قرن بیستم دقیقا تعریف و نماد یک فیلمنامه‌نویس درجه یک بود؛‌ گرچه جایزه اسکاری برای فیلمنامه‌های فوق‌العاده‌اش به او تعلق نگرفت اما ۶ بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد. نهایتا باید به این نکته هم اشاره کنیم که لمان استاد اقتباس بود و در میان همه فیلمنامه‌های شاخصی که نوشت تنها شمال از شمال غربی اثری غیراقتباسی بود.

۶. چارلی کافمن (Charlie Kaufman)

آثار شاخص: Being John Malkovich (1999), Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004), I’m Thinking of Ending Things‎ (۲۰۲۰)

چارلی کافمن

چارلی کافمن از جمله نام‌هایی در فهرست بهترین فیلمنامه‌نویسان تاریخ سینما است که بر خلاف اغلب چهره‌های این فهرست بیشتر به خاطر فیلمنامه‌هایش مشهور است تا آثاری که کارگردانی کرده.

گرچه فیلم اخیر او «من به پایان دادن به اوضاع فکر می‌کنم» (I’m Thinking of Ending Things‎) احتمالا شهرت او به عنوان کارگردان را هم تثبیت می‌کند اما کافمن بیش و پیش از این‌ها بابت نگارش فیلمنامه‌های آثاری چون «جان مالکوویچ بودن» (Being John Malkovich)، «اعترافات یک ذهن خطرناک» (Confessions of a Dangerous Mind‎) و «درخشش ابدی یک ذهن پاک» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind) مطرح شد.

سبک کافمن کمی گیج‌کننده است، او در برخی آثارش نگاهی امیدبخش به زندگی می‌افکند و در برخی دیگر فضایی چنان تاریک می‌آفریند که در آن هیچ روزنه امیدی هم یافت نمی‌شود.

سبک نوشتاری کافمن با هوشمندی غیرقابل تقلیدی همراه است که ممکن است از نظر بعضی مخاطبان تلاش برای فیلم‌سازی روشنفکرانه تلقی شود اما اگر مخاطب آثار کافمن باشید و صداقت تاثیرگذار آثارش را نیز در کنار این فضای ظاهرا روشنفکرانه مورد بررسی قرار دهید بعید است بتوانید در برابر پذیرش توانایی‌ها و استعداد این هنرمند زیاد مقاومت کنید.

هنگامی که کافمن در سال ۲۰۰۸ با ساخت «بخش‌گویی، نیویورک» ( Synecdoche, New York) به کارگردانی روی آورد نیز فیلمنامه ظاهرا سرد و خالی این اثر در مرکز ساختارش قرار داشت. چارلی کافمن مصمم است که در فیلم‌ها و فیلمنامه‌هایش به ضعف‌ها و آسیب‌پذیری‌های انسان و طبیعت انسانی بپردازد و به نظر می‌رسد در راه نزدیک‌شدن به این هدف تا کنون عملکرد تحسین‌برانگیزی داشته.

۵. فرانسیس فورد کوپولا (Francis Ford Coppola)

آثار شاخص: Patton (1970), The Godfather (1972), The Conversation (1974)

فرانسیس فورد کوپولا

فرانسیس فورد کوپولا یک کارگردان برجسته و مستقل‌ساز آمریکایی است اما از جمله پرافتخارترین فیلمنامه‌نویسان هالیوود نیز به حساب می‌آید.

گرچه کوپولا یک دهه پیش از کارگردانی پدرخوانده و رسیدن به شهرت جهانی فیلم‌سازی را هم‌پای فیلمنامه‌نویسی آغاز کرد اما وزن فیلمنامه‌نویسی در دهه ابتدایی فعالیت‌هایش که از سال‌های آغازین دهه ۱۹۶۰ شروع شده بود بیش از وزن کارگردانی بود.

کوپولا در پایان این دهه و درست در آغاز سال ۱۹۷۰ با دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای فیلم «پاتن» (Patton) مزد یک دهه فعالیت مشتاقانه خود را دریافت کرد. او با نوشتن فیلمنامه پدرخوانده ژانر جنایی را به کلی متحول کرد و این اثر را با چنان ظرافتی نوشت که هنوز پس از سال‌ها می‌تواند کلاس درس هر فیلمنامه‌نویسی باشد.

پدرخوانده ۱ و دنباله آن پدرخوانده ۲ دو جایزه اسکار دیگر در حوزه فیلمنامه‌نویسی را نصیب کوپولا کردند تا او علاوه بر افتخاراتش به عنوان کارگردان از جمله چهره‌هایی باشد که در قله فیلمنامه‌نویسی هالیوود قرار گرفته‌اند.

بررسی فیلمنامه‌های آثار کوپولا به وضوح نشان می‌دهند که تخیل او شباهت زیادی به رمان‌نویسان بزرگ دارد؛ این آثار در عمق‌شان رمان‌گونه‌اند اما در عین حال ذاتی به شدت تصویری دارند که برای تبدیل‌شدن به شاهکارهای سینمایی بی‌تابی می‌کنند. در واقع هنگام خواندن هر یک از فیلمنامه‌های کوپولا احساس می‌کنیم که تا چه حد غرق داستان شده‌ایم و هم‌زمان تصاویر روشنی از آن در ذهن‌مان نقش می‌بندد.

گرچه فرانسیس فورد کوپولا بابت فیلمنامه دو اثر دیگرش یعنی «مکالمه» (The Conversation) و «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) اسکار نگرفت اما هر دو اثر چیزی کم از شاهکارهای قبلی نداشتند و فیلم‌هایی جاودان در تاریخ سینما بودند.

۴. پدی چایفسکی (Paddy Chayefsky)

آثار شاخص: Marty (1955), The Hospital (1971), Network (1976)

پدی چایفسکی

همانطور که بسیاری از سیاست‌مداران ایده‌آل‌گرا جان اف. کندی را به عنوان الگوی خود تعیین می‌کنند، بسیاری از فیلمنامه‌نویسان ایده‌آل‌گرا هم دوست دارند روزی به جایگاه پدی چایفسکی برسند.

چایفسکی استعداد عجیبی در دراماتیزه‌کردن بحران‌های آمریکای پس از جنگ داشت؛ از وجوه غیرانسانی سیستم درمانی مدرن در فیلم «بیمارستان» (The Hospital) گرفته تا بی‌اخلاقی غیرقابل تصور رسانه‌ها در فیلم «شبکه» (Network).

تاثیر پدی چایفسکی و سبک خاص او در تمام فیلمنامه‌هایش با وجود تنوع موضوعی مشهود بود. نوشتن فیلمنامه «مارتی» (Marty) اثر مشهور دلبرت من چایفسکی را به شهرت رساند؛ فیلمنامه‌ای که به گفته خودش از میل او به نگارش «یک داستان عاشقانه، معمولی‌ترین داستان عاشقانه در جهان» سرچشمه گرفته بود. او قصد نداشت داستان عاشقانه‌ای بنویسد که توده‌های مردم ندیده و تجربه نکرده باشندش: «نمی‌خواستم قهرمانم خوش‌قیافه باشد و نمی‌خواستم دختر مورد علاقه‌اش زیبا باشد. می‌خواستم جوری داستان عاشقانه‌ بنویسم که دقیقا برای آدم‌هایی که می‌شناسم رخ داده.»

چایفسکی یکی از شناخته‌شده‌ترین درام‌پردازان اثر طلایی تلویزیون نیز به حساب می‌آمد. فیلمنامه‌های بسیار شخصی و به شدت رئالیستی او سبک ناتورالیستی به درام‌های تلویزیونی دهه ۱۹۵۰ داده بود؛ سبکی که زندگی آدم‌های معمولی و ظاهرا پیش‌ پاافتاده را سوژه درام‌پردازی قرار می‌داد.

او بابت سه فیلم مارتی، بیمارستان و شبکه سه جایزه اسکار فیلمنامه گرفت. جایزه بابت مارتی در بخش فیلمنامه اقتباسی و جایزه برای بیمارستان و شبکه در بخش اسکار فیلمنامه غیراقتباسی بودند و در نهایت او هم در فهرست فیلمنامه‌نویسان برجسته‌ای قرار گرفت که در مجموع (اقتباسی و غیراقتباسی) سه اسکار فیلمنامه گرفته‌اند.

۳. اینگمار برگمان (Ingmar Bergman)

آثار شاخص: The Seventh Seal (1957), Wild Strawberries (1957), Fanny and Alexander (1982)

اینگمار برگمان

برگمان به شکل گسترده‌ای در میان اهالی سینما به عنوان یکی از بزرگترین فیلم‌سازان مولف شناخته می‌شود. تقریبا می‌شود با قاطعیت گفت که هر فیلم‌ساز و فیلمنامه‌نویسی باید آثاری چون «مهر هفتم» (The Seventh Seal)، «پرسونا» (Persona) یا «فانی و الکساندر» (Fanny and Alexander) را به عنوان دستاوردی خیره‌کننده در فیلم‌سازی و فیلمنامه‌نویسی ببیند و مورد بررسی قرار دهد.

داستان‌های برگمان عموما در فضایی تیره و تار و گاهی سوررئال جریان می‌یابند؛ قصه‌هایی شوکه‌کننده با تمرکزی همیشگی بر جنبه‌های روانی و ناخودآگاه انسان. در واقع وقتی فیلم‌های او را تماشا می‌کنید در نگاه اول به نظر می‌رسد که برگمان در حال تبدیل افکار ناخودآگاه خود به فیلم است. فیلم‌های او به‌ وضوح با خود خاصیتی رویایی به‌همراه دارند که مانند مه روی آن‌ها را پوشانده است.

برگمان می‌گوید نمایشنامه «یک نمایش رویایی» اثر آوگوست استریندبری نگاشته شده در سال ۱۹۰۱ میلادی برای او الهام‌بخش ایده‌هایی کلیدی بوده است. ایده‌هایی چون ترس‌های عمیق وجودی، تشویش‌های جنسی و دیدارهای شیطانی. استریندبری یک نمایش رویایی را بعد از تحمل یک بیماری روحی عمیق نوشت. این اثر به دلیل پیروی از منطقی رویاگون و نزدیکی به روانشناسی مدرن فرویدی مورد تحسین قرار گرفت. در واقع فیلم‌های برگمان می‌کوشند چنین نوعی از ابهام را ارایه کنند؛ نوعی کالبدشکافی مجذوب‌کننده میان رویاها، واقعیت و روانشناسی و اینکه چگونه هر کدام از این‌ وجوه می‌توانند با دیگری در هم تنیده باشند.

به گفته اینگمار برگمان هیچ هنر دیگری، نه شعر و نه نقاشی نمی‌تواند کیفیت خاصی را که رویا دارد به خوبی مدیوم سینما بیان کند. در یک رویا هیچ زمان و مکانی وجود ندارد و سینما نیز به شکلی منحصر به فرد به ابزارهایی مجهز است که می‌تواند ادراک تماشاگران از زمان و مکان را تغییر دهد.

نهایتا یک ویژگی کلیدی دیگر فیلمنامه‌های برگمان پرداختن به مضامین مرکزی تکراری در تعداد زیادی از آثارش است که البته به شیوه‌های گوناگون، جذاب و تکان‌دهنده بیان می‌شوند به شکلی که زبان سینما و روش‌های فیلمنامه‌نویسی را مرحله به مرحله رشد داده‌اند.

برگمان نشان داد که می‌توان فیلمنامه‌هایی با تمرکز بر مفاهیم عمیق متافیزیکی و فلسفی نوشت و البته ساختار این آثار را چنان ماهرانه سر و شکل داد که مخاطب گسترده جهانی پیدا کنند.

۲. تونینو گوئرا (Tonino Guerra)

آثار شاخص: Amarcord (1973), Christ Stopped at Eboli (1979), The Night of the Shooting Stars (1982)

تونینو گوئرا

بی‌شک تونینو گوئرا یکی از بزرگترین فیلمنامه‌نویسان تمام تاریخ سینما و از برجسته‌ترین چهره‌های این فهرست است.

گوئرا از دیگر اسامی لیست بهترین فیلمنامه‌نویسان تاریخ سینما است که وارد قلمروی کارگردانی نشده و منحصرا بابت فیلمنامه‌ها و همکاری‌های متعددش با کارگردان‌های بزرگ در این حوزه مطرح است.

کارنامه گوئرا و تعداد چهره‌های شهیری که او با آن‌ها همکاری داشته خیره‌کننده و حیرت‌انگیز است؛ فرانچسکو رزی، فدریکو فلینی، برادران تاویانی، آندری تارکوفسکی، مارکو بلوکیو، تئو آنجلوپولوس، الیو پتری و ماریو مونیچلی صرفا تعدادی از هنرمندان برجسته‌ای بودند که گوئرا با آن‌ها همکاری داشته است.

طبیعتا یک فیلمنامه‌نویس باید ویژگی‌های بسیار منحصربه‌فردی داشته باشد تا این تعداد فیلم‌ساز بزرگ را علاقه‌مند به همکاری با خود کرده باشد. این فیلمنامه‌نویس بی‌بدیل در تاریخ سینما ۲۲ ساله بود که فعالیت به عنوان یک شاعر و داستان‌گو را در زندان آلمان‌ها آغاز کرد. او در این سال‌های جنگ جهانی دوم برای گذر زمان و مشغول‌کردن هم‌بندی‌هایش برای آن‌ها قصه تعریف می‌کرد.

در سال ۱۹۴۵ هنگامی که به خانه بازگشت برای این قصه‌ها ناشری یافت و آن مجموعه را در قالب کتابی منتشر کرد. سپس به تدریج همکاری با فیلم‌سازان گوناگون را آزمود و شهرتی عالم‌گیر یافت. گرچه گوئرا در ابتدا در زمینه فیلمنامه‌نویسی ستاره بزرگ سال‌های گذشته سینمای ایتالیا و فیلمنامه‌نویس بزرگ جریان نئورئالیستی یعنی چزاره زاواتینی را به عنوان الگو مد نظر قرار داده بود اما به تدریج راهش را از مرادش جدا کرد. در حالی که زاواتینی جهانی مشخص داشت که آن را به نوعی بر همه کارگردان‌ها تحمیل می‌کرد، گوئرا ترجیح می‌داد سراغ کارگردان‌های گوناگون با جهان‌های گوناگون برود و به آن‌ها کمک کند تا جهان شخصی‌شان را در قالب فیلمنامه‌هایی درخشان به تصویر بکشند.

۱. بیلی وایلدر (Billy Wilder)

آثار شاخص: Double Indemnity (1944), Sunset Boulevard (1950), The Apartment (1960)

 بیلی وایلدر

بیلی وایلدر پیش از آنکه در اوایل دهه ۱۹۴۰ فیلم‌سازی را در هالیوود به شکل جدی‌تر پی بگیرد سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار و فیلمنامه‌نویس فعالیت کرده بود. او اولین‌ فیلمنامه‌اش را برای تریلر صامت آلمانی تحت نام «گزارشگر جسور» در سال ۱۹۲۹ نوشت. از آن تاریخ تا شروع جدی فعالیت به عنوان کارگردان وایلدر فیلمنامه‌نویس بیش از ۳۰ فیلم سینمایی در آلمان، فرانسه و هالیوود بود.

وایلدر در سال ۱۹۳۸ همکاری با چارلز براکت فیلمنامه‌نویس آمریکایی را آغاز کرد. این همکاری ابتدا در نوشتن فیلمنامه اثری از ارنست لوبیچ (که برای وایلدر یک هنرمند الهام‌بخش بود) آغاز شد و برای ۱۴ فیلم موفق تجاری دیگر ادامه یافت. وایلدر که تا سال ۱۹۴۲ تنها یک فیلم سینمایی آن هم در فرانسه کارگردانی کرده بود در این سال فعالیت خود را به عنوان فیلمنامه‌نویس با کارگردانی پیوند زد و تقریبا تا ۴۰ سال بعد به عنوان یک چهره برجسته در هر دو حوزه درخشید.

تعداد معدودی از نویسندگان در تاریخ سینما به اندازه بیلی وایلدر چندکاره یا همه‌کاره بوده‌اند. وایلدر که برای فیلمنامه‌‌هایش برنده ۳ جایزه اسکار شد در اغلب آثارش توازنی بسیار هوشمندانه و چیره‌دستانه میان کمدی و درام برقرار کرده است.

زمانی دیوید لینچ بیلی وایلدر را بابت استفاده نبوغ‌آمیز از کمدی سیاه جهت مواجه‌شدن با موضوعات به شدت جدی و تلخ سرچشمه الهام خود دانسته بود؛ چنین مواجهه‌ای که در بسیاری از فیلمنامه‌های وایلدر به چشم می‌خورد در فیلمی چون «سانست بلوار» (Sunset Boulevard) به اوج بلوغ رسیده.

فیلم‌هایی چون «بعضی‌ها داغشو دوست دارن» (Some Like It Hot) و «آپارتمان» (The Apartment) مثال‌های دیگری‌اند که چطور وایلدر اغلب تکنیک‌های معمول فیلمنامه‌نویسی را به شکلی مسحورکننده به کار می‌گیرد تا با ترکیب درام و کمدی آثاری ماندگار خلق کند. وایلدر از آن دست فیلم‌سازان بود که به فیلمنامه اهمیت بسیاری می‌داد و برای ساختن شوخی‌ها و لحظات کمیک آثارش در فیلمنامه زمان زیادی را صرف می‌کرد. باید تاکید کرد که بدون حضور چهره‌های برجسته‌ای چون بیلی وایلدر در تاریخ هالیوود حرفه فیلمنامه‌نویسی و اهمیت آن چندان جدی گرفته نمی‌شد و جایگاهی مشابه امروز پیدا نمی‌کرد.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی