خاطرات تلویزیونی حسین فردرو: محمد هاشمی میگفت نگذارید بچههای تلویزیون معروف شوند، بعداً شاخ میشوند!
استاد حسین فردرو از برنامهسازان پرکار تلویزیون در سالهای اوج جنگ تحمیلی، ضمن مرور خاطرات خود از تجربیات آن سالها به طرح برخی ناگفتهها درباره چهرهها و برنامههای شاخص سیما در دهه ۶۰ پرداخت.
به گزارش مهر، اگرچه هشت سال جنگ تحمیلی همه شئون زندگی روزمره مردم ایران را تحتتاثیر خود قرار داد اما بازخوانی تأثیر آن بر پدیدهای که قرار بود نقطه اتصالی میان مردمان و آنچه در سایه جنگ در جریان بود باشد، طعم و مزهای متفاوت دارد. رادیو و تلویزیون رسمی کشور که هم مهمترین منبع و رسانه مخابره آخرین تحولات در مرزهای کشور بود و هم متولی اصلی، انگیزه بخشی و صدالبته سرگرمسازی مخاطبان نگران از مواجهه با غول بدهیبت «جنگ».
شاید از بخشهای مختلف فعال تلویزیون در این سالها زیاد سخن گفته شده باشد؛ از گزارشگران، فعالان بخشهای خبری و البته گروههای مستندسازی و همه آنها که پابهپای رزمندگان در جبههها دویده و حتی جان دادهاند. در این میان اما کمتر از حال و هوای حاکم بر گروههای تولید و برنامهسازی سخن گفته شده است. گروههایی که در آن فضای پردلهره، تلخ و جانگداز سعی کردند کمی مرهم بر چهرههای رنگ باخته خانوادهها باشند. سعی کردند در آن احوالات به جریان زندگی روزمره مردمان و مهمتر از آن امیدبخشی به نسلهای آینده فکر کنند، به اینکه زندگی هنوز جاری است؛ حتی در سایه جنگ.
حسین فردرو کارگردان و تهیهکننده تلویزیون یکی از همین برنامهسازان است که شروع کارش در تلویزیون با دهه ۶۰ و دوران دفاع مقدس عجین بود. شروعی در اوج که از همان ابتدا برنامههای مهم و سختی را هم به تولید رساند و در چند دهه کاریاش برنامهها، جُنگها، مجموعههای نمایشی و مسابقههای مختلفی را طراحی و تولید کرده است تا جایی که خودش میگوید شمار آنها در آرشیو صداوسیما به ۴۲۰ عنوان میرسد. از مجموعههایی چون «محله بروبیا» و «محله بهداشت» در سالهای جنگ گرفته تا همکاری با چهرههایی چون منوچهر نوذری و شهاب حسینی و کارگردانانی چون شهرام اسدی و ابوالحسن داوودی.
همزمان با هفته دفاع مقدس از او دعوت کردیم تا بخشی از خاطرات و ناگفتههایش را به مرور بنشینیم. تا از دوران برنامه سازی در جنگ تحمیلی و بحران آن روزهای سخت بگوید. هرچند هر از گاهی حافظهاش یاری نمیکند اما همه گفتههایش شبیه به یک آلبوم خواندنی از خاطرات مختلف و یاد کسانی است که با آنها همکاری داشته است.
حسین فردرو این روزها در دانشگاه صداوسیما تدریس میکند و همه حسرت این روزهایش نبود «امید» ی است که در اوج بمباران، جنگ و موشکباران دهه ۶۰ در دل او و همراهانش وجود داشت و میگوید این روزها در مواجهه سختیهای روزمره زندگی گویی در دل دانشجویانش رنگ باخته است.
آنچه در ادامه میخوانید مشروح گفتوگوی مهر با حسین فردرو برنامهساز پیشکسوت تلویزیون است.
* شما مسابقات، مجموعههای نمایشی، تلهتئاتر و برنامههای مختلفی را در این سالها داشتهاید که بخش مهمی از این آثار در دوران هشت ساله دفاع مقدس روی آنتن رفته است. کمی از شرایط برنامه سازی در این دوران هشت ساله توضیح میدهید. اینکه به طور مثال آغاز این اتفاق در صداوسیما چطور بود و با چه ملاحظاتی باید در این شرایط بحرانی برنامه سازی میکردید؟
من از سال ۵۴ با پدیدهای به نام تلویزیون آشنا شدم زمانی که خیلی از خانوادهها در زمان شاه اعتقادی به این رسانه نداشتند، استفاده از آن برایشان مجاز نبود و حتی در منزل ما که تلویزیون داشتیم، پدرم مخالف بود. او جلسات قرآن داشت و تلویزیون برای او یک معضل بود. بعد از انقلاب و با نظر حضرت امام (ره) نگاهها به تلویزیون کاملاً تغییر کرد و این رسانه خیلی فراگیر شد.
حتی در منزل ما که تلویزیون داشتیم، پدرم مخالف بود. او جلسات قرآن داشت و تلویزیون برای او یک معضل بود. بعد از انقلاب و با نظر حضرت امام (ره) نگاهها به تلویزیون کاملاً تغییر کرد و این رسانه خیلی فراگیر شدمن از زمان دانشجویی وارد تلویزیون شدم، مجموعههای آیتمی و نمایشی مختلفی بعد از انقلاب داشتم اما اولین برنامهام در ابتدای هشت سال دفاع مقدس «قبیله جهانی» بود که تهیهکنندگی و کارگردانیاش را بر عهده داشتم و هنرمندانی چون اصغر همت بازیگرش بودند.
خاطرم هست درست در اولین روز شروع جنگ وقتی در استودیوهای صداوسیما خبر دادند که جنگ شده است میخواستیم تولید این برنامه را شروع کنیم اما برخی همان روز اول کنار کشیدند و سر تولید نیامدند. البته بسیاری هم ماندند و برخی هم بعدها بازگشتند…
* اولین خبری که آن زمان در صداوسیما پیچید چه بود؟
بمباران فرودگاه مهرآباد بود. بعد از آن به سمت جنوب حمله شد و همکارانم از صداوسیما به جنوب میرفتند تا گزارش تهیه کنند یا کمک کنند. برخی هم حتی نرسیده به اهواز زیر بمباران به شهادت میرسیدند.
* در چنین شرایطی چه آموزشها یا توصیههایی میشد؟ مثلاً دستورالعمل واحدی برای برنامهسازان تلویزیون وجود داشت برای شما که در تهران و در جام جم کار میکردید مشخص بود چطور باید با چالشها کنار بیایید؟ تولید برنامه تعطیل نمیشد؟
پخش و تولید نمیتوانست تحت تاثیر قرار بگیرد. ممکن بود در کل شهر برقها قطع شود اما صداوسیما با برق اضطراری به کارش ادامه میداد و ما هم لازم بود فعالیت کنیم. ما امید داشتیم همین امید بود که به ما انگیزه کار میداد. عشق به کار بود که اجازه نمیداد موشکها به چشممان بیاید.
* شرایط روتین تولید و پخش تلویزیون بهخصوص کنداکتور پخش گزارشها، موسیقی و دیگر برنامهها چقدر در شرایط جنگ عوض شد؟
فضای تلویزیون کامل فضای جنگ شده بود. آن زمان وقت و بیوقت مدیر و برنامه ساز در حال کار بودند. من طرحی را به سازمان داده بودم که یک روز برای تصویب آن نصفه شب ساعت سه و نیم به من وقت داده بودند که به جلسه طرح و برنامه بروم. خاطرم هست ساعت سه و نیم صبح رفتم و دیدم جمع کثیری از مدیران در حال جلسه و گفتگو و مذاکره هستند از امثال انوار گرفته تا مهدی ارگانی و آن ساعت زمانی بود که هیچیک از این مدیران کار دیگری نداشتند و همه میتوانستند در جلسه حضور داشته باشند.
* چقدر فضای برنامهها به خاطر احوالات مردم بهخصوص خانوادههایی که فرزندان و عزیزانشان در جنگ بودند تغییر کرده بود؟
سعی میشد در همه برنامهها تکریم رزمندگان لحاظ شود حتی جدی نگرفتن این مسائل به عنوان یک خیانت بزرگ محسوب میشد.
* فکر میکنم تاثیر زیادی هم این برنامهها روی خانوادهها داشت…
صددرصد. خانوادهها تلفن و وسیله ارتباطی دیگری نداشتند و تلویزیون مهمترین رسانه بود.
* شما در همین ایام و در سال ۶۲ «محله بروبیا» را داشتید و کارگردان تلویزیونی این مجموعه بودید. مجموعهای که همین امروز هنرمندانش از جمله اکبر عبدی، حمید جبلی، آتیلا پسیانی و… هر یک ستارهها و چهرههای مشهور و محبوبی هستند که به راحتی یک تیم، سریال یا برنامه را جلو میبرند. فرایند ساخت این مجموعه چگونه شکل گرفت؟
این مجموعه در سال ۶۱ ساخته و در سال ۶۲ پخش شد، یک روز آقای وحید نیکخواه آزاد از مدیران وقت از ما دعوت کرد و درباره این برنامه صحبت کرد. دوست داشت با فضای نمایش برخی اصول آموزشی به بچهها منتقل شود.
محله «برو بیا» کاری نو و بدیع بود. هنرمندان این مجموعه گل کردند البته برخی هنرمندان هم بودند که آمدند و نتوانستند گل کنند و رفتند یا برخی در «محله بهداشت» به ما رسیدند مثل حسین پناهی که در زمان «محله برو بیا» مشغول کلاسهای حوزوی و طلبگی بود و بعد به ما ملحق شد.
* اگرچه برنامه شما سرگرمی بود و شاید خیلی از نکات یا چالشها و ملاحظات در برنامههای سیاسی مخصوصاً خبر، گزارشهای خبری و… وجود داشت اما از آنجا که مجموعه درست در سالهای ابتدایی دفاع مقدس بود ملاحظاتی داشت که از شما بخواهند در برنامه اعمال کنید؟
کمتر به صورت شفاهی گفته میشد و بیشتر خود مدیران میدانستند. مثلاً یک روز آقای نیکخواهآزاد بدون هماهنگی با طراح صحنه یا کارگردان روی یکی از المانهای دکور «محله برو بیا» عبارت «مرگ بر شاه» را نوشت. سال ۶۲ مساله شاه منتفی شده بود اما هنوز عدهای دلهره داشتند که برخی به شاه فکر میکنند. قصه ما در مجموعه «محله بروبیا» نکتهای را تداعی نمیکرد اما همین عبارت در دکور ثبت شد و الان هم در سکانسی از مجموعه دیده میشود.
نامهای برای ما رسید از طرف رزمندگان که یک نفر نامه را نوشته بود و ۵۰ نفر هم امضایش کرده بود و در آن گفته شده بود که در جبهه و در روزهای جمعه صبح «محله بروبیا» را میبینند و از آن لذت میبرند* برنامههای سرگرمکننده مثل «محله بروبیا» چقدر آن زمان و در حال و هوای جنگ طرفدار داشت؟
تلویزیون آن زمان بلد بود برنامهها خلط نشوند و همه مدل برنامهای پخش شود. در همان زمان جنگ تله تئاتر «دکتر فاستوس» پخش میشد، «مرگ دستفروش» یا نمایشنامههای دیگری را هم کار کردیم. مردم واقعاً برنامههای سرگرمکننده را دوست داشتند و میخواستند. نمونهاش همین «محله بهداشت» است که اگر رزمندگان نبودند شاید تعطیل میشد.
نامهای برای ما رسید از طرف رزمندگان که یک نفر نامه را نوشته بود و ۵۰ نفر هم امضایش کرده بود و در آن گفته شده بود که در جبهه و در روزهای جمعه صبح «محله بروبیا» را میبینند و از آن لذت میبرند. درست قبل از آن نامه، میخواستند برنامه را تعطیل کنند. به ما میگفتند «چطور در زمان جنگ در زمانی که آدمها دارند شهید میشوند به بچهها میگویید مسواک بزنید تا دهان خوشبو گردد…» واقعیت هم همین بود که در جبههها حتی مسواک نبود و اصلاً دغدغههای دیگری وجود داشت.
* خود شما هدفتان از ساخت این برنامه و حال و هوای آنچه بود؟
لازم بود این آموزشها را به بچهها بدهیم و از قانون و زندگی بگوییم. نمیبایست فشار روحی و روانی به کودکان وارد میشد. البته امکان نداشت من سرگرمی صرف بسازم. اما این برنامه قرار بود نوعی نگرانی را از مردم دور کند، شوخی نبود ما در شرایط جنگ قرار داشتیم تلویزیون هم به تناسب برنامههای جدی و خبری داشت پس چنین برنامههایی هم لازم بود که مردم کمی از نگرانیها آزاد شوند و مثل الان نباشد که اگر سریال یا مجموعهای میبینید بیشتر نگران شوید. سریالها و مجموعههایی چون «دل»، «مانکن» یا «آقازاده» بیشتر مردم را نسبت به شرایط جامعه نگران میکنند.
* چطور شد بعد از ۱۲ قسمت فصل بعد «محله بروبیا» را با نام «محله بهداشت» ساختید؟
این سوژه ادامه داشت اما ۱۲ قسمت ساخته شد و بعد گفتند نباید اسمش «محله برو بیا» باقی بماند آن زمان برخی از مسئولان و مردم ما ترور میشدند و برنامه با این ترورها همزمان شده بود. به ما هم گفتند این عنوان «بروبیا» چیزهای دیگری را تداعی میکند. به همین دلیل اسم آن به «محله بهداشت» تغییر پیدا کرد.
* و آن نامه باعث شد با تغییر اسم تولید برنامه ادامه پیدا کند؟
بله نامه از خود جبهه آمده بود. به برنامه پست شده بود. آن زمان برای برنامهها خیلی نامه میآمد و به اسم خود برنامهها میرسید. نامههای زیادی داشتیم ولی این نامه را خوب به خاطر دارم.
۱۲ قسمت ساخته شد و بعد گفتند نباید اسمش «محله برو بیا» باقی بماند آن زمان برخی از مسئولان و مردم ما ترور میشدند و برنامه با این ترورها همزمان شده بود. به ما هم گفتند این عنوان «بروبیا» چیزهای دیگری را تداعی میکند. به همین دلیل اسم آن به «محله بهداشت» تغییر پیدا کرد* البته آن مجموعه هم فقط در ۱۲ قسمت تولید شد و جالب است که هر دو این مجموعهها تنها با ۱۲ قسمت برند شده و به آثاری ماندگار تبدیل شدند. امروز هم البته تجربههای تقریباً به روز شدهای از این آثار در تلویزیون در حال ساخت است مجموعههایی که آنها هم به اهالی یک محله اشاره دارد و مخاطبش هم کودک و حتی خانوادههایشان است. آثاری مثل «محله گل و بلبل» یا «بچه محل» که عمو پورنگ یا داریوش فرضیایی محور اصلی آنهاست.
طبیعی است برنامهها از هم تاثیر میگیرند. «خندوانه» هم از برنامههای افرادی چون پورنگ و مجید قناد ایدههایی گرفته است. باید برنامهها از هم تاثیر بگیرند و در عین حال باید سرمایه گذاری روی برندهای ماندگار هم اتفاق بیفتد.
* فکر میکنم چهرههای زیادی با کارهای شما به ستارههای تلویزیون و حتی سینما تبدیل شدند. به ویژه مجریان برنامههای ترکیبی یا حتی عواملی که در پشت صحنه با آنها کار کردید.
بله زیاد هستند اما به مرور باید فکر کنم تا یادم بیاید که چه کسی در چه کاری حضور داشته است. به طور مثال من در بسیاری از مجموعهها با داریوش مودبیان کارگردانی مشترک داشتم. او قبل از انقلاب فعالیت داشت اما در یک بازه زمانی به فرانسه رفته بود و کسی او را نمیشناخت و من با او کار کردم.
برنامهای داشتم با نام «جمعهها با شبکههای دو» که اتفاقاً شهاب حسینی اولین کارش با این برنامه بود. در برخی آیتمهای این برنامه که یک جُنگ هفتگی بود حضور داشت. در این برنامه قطعات نمایشی و موسیقی داشتیم و شهاب حسینی یکی از هنرمندان ما بود. با ساختار جُنگ به طنزهای اجتماعی میپرداخت و مجموعههایی مثل «ساعت خوش» بعداً از ما ایده گرفته بودند. شهاب حسینی در برخی از آیتمهای این برنامه بازی میکرد. او همان زمان بسیار باهوش بود، در پشت صحنه حضور داشت و به دقت نگاه میکرد که چه باید بکند و میخواهم بگویم شهاب حسینی زحمت کشیده است تا به اینجا رسیده است.
* با نگاهی به کارنامه بسیاری از چهرههای امروز میتوان فهمید که خیلی از بازیگران و کارگردانان امروز سینما حداقل حضور کوتاهی در محصولات تلویزیونی و یا تولیدات آن داشتهاند.
بله سریالی به اسم «برده رقصان» داشتیم که با مدل تله تئاتر ساختیم در آن هم از بازیگران حرفهای بهره گرفتیم و هم از بازیگران تازه کار که برخی هم چهره شدند. مثل خانم رویا تیموریان که اولین کارش همان «برده رقضان» بود. یا برنامهای داشتم به اسم «جو، بین، دان» که شعارش شبیه «بجو ایران، بدان ایران…» همچنین چیزی بود. شاید باور نکنید اما شهرام اسدی کارگردان این برنامه بود و همسرش لادن مستوفی هم برنامه را اجرا میکرد. این برنامه برای شبکه جام جم بود و اصلاً از شبکههای ایرانی پخش نشد.
* ممکن بود برنامه پخش نشده هم داشته باشید؟
من و ابوالحسن داوودی چند سال پس از انقلاب شروع به ساخت برنامهای کردیم به نام «غزلهای سرخ انقلاب» که من کارگردان تلویزیونی و داوودی کارگردان هنری بود. جهانگیر الماسی، پرویز پورحسینی و علیرضا مجلل از بازیگران این مجموعه بودند. اولین قسمت از آن درباره فدریکو گارسیا لورکا شاعر اسپانیایی بود. این برنامه درباره کشورهایی بود که انقلاب کرده بودند و به نوعی با استفاده از این شخصیتها میخواستیم آن فرهنگ انقلابی در دیگر کشورها را برای مردم روایت کنیم.
اولین قسمت با محور لورکا ساخته شد که فضایی ترکیبی با استفاده از شعر و نمایش داشت. قرار بود این مجموعه در ۱۳ قسمت ساخته شود و ما میخواستیم سراغ شاعرانی از لبنان و دیگر مناطق هم برویم اما همان قسمت اول که بازبینی شد ما را صدا زدند و گفتند بازبینهای پخش میخواهند با شما صحبت کنند. حمید سبزواری شاعر، علی معلم و یک نفر دیگر ناظر بودند. قسمت اول را دیده بودند دوست هم داشتند اما گفتند این برنامه مورد سواستفاده کمونیستها و تودهایها قرار میگیرد. این بود که نه تنها همان قسمت پخش نشد و تولیدش هم ادامه پیدا نکرد.
تودهایها البته واقعاً خیانت میکردند و همین قدر روی برنامهها واکنش نشان میدادند. مثلاً یکی از اولین جنگهای سیاسی در همان دهه ۶۰ از ساختههای من بود که حسین حاجی پور مجری آن بود. این برنامه آیتم داشت و اخبار جهان را ارائه میکردیم. وله های مختلف قرار میدادم و از موسیقی هم استفاده میکردیم. حتی همین برنامه در آن زمان خیلی جذاب بود. حزب توده روزنامهای داشت که با برادر برادر گفتنها ما را خطاب قرار میداد و مثلاً میگفت برادر این برنامه به این زیبایی که ساختهاید چرا به شوروی ناسزا گفتید و از این موضوع ناراحت میشدند. شوروی همان زمان در افغانستان نیروهایی داشت که افغانها علیه آنها میجنگیدند و وقتی ما گزارش پخش میکردیم تودهایها واکنش نشان میدادند.
* با کدام یک از مجریان بیشتر به عنوان گزارشگر در ارتباط بودید؟ یا با هم برنامه ساختید؟
محمود شهریاری. او اگر بخواهد خاطرات جبههاش را بگوید تمام شدنی نیست او یک روز در تهران بود و یک روز در جبهه. گزارشهای مختلفی از جبهه میگرفت و خیلی فعالیت داشت.
* فکر میکنم گزارشهای میدانی از جبههها خیلی هم مهم بود و بسیاری گفتهاند که مردم از طریق همین دوربینها و گزارشها حتی میتوانستند پی ببرند که رزمندگان زنده و سالم هستند یا در چه وضعیتی قرار دارند.
بله واحدی هم به همین منظور در صداوسیما شکل گرفته بود که فیلمهایی که از رزمندگان یا حتی اسرا پخش میکرد در اختیار خانوادهها میگذاشت. خانوادههایی که فرزند و همسرشان را دیده بودند میرفتند و کپی آن را میگرفتند و حتی تا بعد از جنگ میتوانستند از این واحد کمک بگیرند.
* شما در این سالها کلیپهایی هم تولید کردید و مثلاً با همراهی صادق آهنگران هم ظاهراً محصولاتی را ساخته بودید؟
با آهنگران بعد از جنگ کلیپهایی را ساختیم. اما همان سالهای ابتدایی کلیپی ساختیم که خواستیم نوآوری داشته باشیم برای آن با المانهای جنگ دکور ساختیم و در پوکههای آرپیجی خاک و گل گذاشتیم. ایدهاش را هم از خود جنوب گرفتیم. موسیقی کلیپ را یکی از دوستان انتخاب کرده بود که بسیار عاطفی بود و کلیپ در نوروز ۶۰ روی آنتن رفت.
خیلیها در رادیو بودند اما هنوز برای حضور در تلویزیون مشکلاتی داشتند. یکی از مدیران اجازه حضور منوچهر نوذری در تلویزیون را گرفت و شرطش هم این بود که ابتدا نقش منفی بازی کند! من هم خوشحال شدم و همین آیتم او در برنامه با یک نقش منفی آغاز شدبعد از آن دیدیم یک باره دعواهای داخلی بالا گرفت و عدهای تنگ نظر هم در داخل سازمان به آن دامن زدند و به ما انتقاد کردند که چرا موسیقی یک فیلم خارجی عاشقانه را روی کلیپ گذاشتیم. فیلمی که من نمیدانم آمریکایی بود یا ایتالیایی و ۲ گروه انتقاد میکردند آنها که تحمل دیدن این برنامهها را نداشتند و دیگری آنها که میخواستند اطلاعات خود را به رخ بکشند. به این ترتیب ما به جای تشویق تنبیه هم شدیم. بعد از آن اتفاق همه افرادی که قرار بود کلیپ بسازند یا قطعات موسیقایی استفاده کنند موظف شدند از جایی به عنوان آرشیو موسیقی صداوسیما بهره بگیرند. البته واقعاً تعامل هم بود و خیلی کمک میکردند.
* به نظر شرایط تلویزیون در آن زمان که هم سالهای پس از انقلاب را سپری میکرد و هم تحت تاثیر دوران دفاع مقدس بود.
بله مثلاً من همان زمان با خانم جهانگیری مجموعه آیتمی «هزار برگ هزار رنگ» را ساختم که از «محله بهداشت» زحمت بیشتری هم برایش کشیدم. منوچهر نوذری یکی از آیتمهای آن را به نام «برگ سیاه تاریخ» بازی میکرد. با هزار مصیبت هم اجازه حضور او را گرفتم.
* قبل از آن نوذری در رادیو فعالیت داشت…
بله در رادیو بود. خیلیها در رادیو بودند اما هنوز برای حضور در تلویزیون مشکلاتی داشتند. یکی از مدیران اجازه حضور او در تلویزیون را گرفت و شرطش هم این بود که ابتدا نقش منفی بازی کند. من هم خوشحال شدم و همین آیتم او در برنامه با یک نقش منفی آغاز شد. در این مجموعه هم برخی هنرمندان بودند مثلاً اکبر عبدی در ۲ قسمت آن بازی کرد. جلیل فرجاد، حسین لطفی و… از دیگر بازیگرانش بودند.
نه تنها نوذری که مجوز حضور برخی دیگر از هنرمندان را هم گرفتم. بالاخره اینگونه نبود که هر کسی قبل از انقلاب در تلویزیون کار کرده بود آدم نادرستی باشد.
* شما مسابقات مختلفی را هم راهاندازی کردید در دهه ۶۰، ۷۰، ۸۰ و حتی همین سالها که در دهههای پیش بیشتر البته دیده میشد و برخی هم از مسابقههای خارجی گرفته شده بود.
مسابقههای مختلفی با محمود شهریاری داشتیم یا با مجریان دیگر. دهه ۷۰ بهروز مفید تهیهکننده تلویزیون یک روز در دیداری که با هم داشتیم گفت یک مسابقه در شهر بن در آلمان پخش میشود به اسم مسابقه «شوی صد هزار مارکی» تقریباً به سال ۷۴ میرسد و همان زمان من به دوستانم در آنجا زنگ زدم تا این مسابقه را برایم ضبط کنند و به دستم برسانند. بعد از این چند نمونه از آن را دیدم «مسابقه بزرگ» را ساختم که آقای کاظم احمدزاده و محمد حسینی در آن درخشیدند و شبکه تهران با این برنامه معرفی شد.
اصلاً از سید محمد حسینی توقع موضعگیریهای امروزش را نداشتیم. او هیچ گاه حتی در پشت صحنه «مسابقه بزرگ» هم مواضع سیاسی نمیگرفت. همه هم شوخیهای او را پذیرفته بود و خودی تصورش میکردند. اما افرادی دورش را گرفتند که او را به اینجا رساندند* افسوس نمیخورید که محمد حسینی به شرایط امروز رسیده است؟
خیلی تعجب میکنم. ما اصلاً از او توقع این موضعگیریها نداشتیم. او هیچ گاه حتی در پشت صحنه برنامه هم مواضع سیاسی نمیگرفت. همه هم شوخیهای او را پذیرفته بود و خودی تصورش میکردند. اما افرادی دورش را گرفتند که او را به اینجا رساندند.
* فکر میکنید نیاز هست تلویزیون از همان ابتدا بیشتر مراقب مجریانش باشد به ویژه که این روزها زیاد از کلیدواژه «نفوذ» در صداوسیما استفاده میشود.
بله امکان نفوذ روی مجریان صداوسیما زیاد وجود دارد. ممکن است حتی این جریان با نگاه دلسوزی کار کند ابتدا مثلاً همین مصاحبه را رصد کند و چون به مذاقش خوش نمیآید من را به لیست سیاه میبرد.
* شما برنامههای مهم گفتگومحور هم حتی در تلویزیون داشتید برنامههایی مثل «گستره شریعت» که افراد مختلفی را در برابر هم قرار میداد و البته همان برنامه هم اگرچه طرفدارانی داشت اما همان زمان مخالفانی هم داشت.
مجموعه گفتوگو محوری داشتیم که با عنوان «گستره شریعت» و به «در جستجوی عدالت» رسید. این برنامه خیلی سر و صدا کرد و حتی به پخش زنده کشیده شد چون برخی ادعا میکردند تلویزیون جرح و تعدیل میکند و برای همین برنامه به صورت زنده روی آنتن رفت. بینندههای بسیاری داشت و بین دو دیدگاه مخالف برنامه برگزار میشد.
* به عنوان برنامهسازی که در همه این سالها کار کردهاید فکر میکنید اکنون فضا برای تولیدات جدید و حضور چهرههای جدید چگونه است؟
یک روز محمد هاشمی رییس وقت صداوسیما در سازمان از کنار من رد شد. در حالی که با فرزندانش بود و با هم سلام و علیک کوتاهی کردیم وقتی از او عبور کردم به بچههایش که هنوز کودک بودند گفت او کارگردان «محله بروبیا» بوده است.
با خودم گفتم میتوانست مرا صدا بزند تا با بچههایش حرف بزنم و خوش و بشی کنم اما آن زمان رسم نبود که مدیر و برنامه ساز راحت گپ بزنند و فکر میکردند کسی که به شهرت رسیده است با این کارها پررو میشود. هاشمی یک تئوری داشت که میگفت بچههای تلویزیون را نگذارید معروف شوند، بعداً برای ما شاخ میشوند! الان هم سازمان تلاش میکند ستارهای ساخته نشود و البته که اگر هم ساخته شود سازمان نوکر او میشود.