معاون فرهنگی رئیس قوه قضائیه: مهندسی فرهنگی از تحول نظام تعلیم و تربیت آغاز میشود
سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ ق.ظ
در نگاه اول شاید به نظر آید که در قوه قضاییه نقشی در اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور نداشته باشد. اما در واقع بار اصلی مشکلات عدم اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور و معضلات ناشی از آن برعهده این قوه است.
حجتالاسلام و المسلمین دکتر هادی صادقی معاون فرهنگی رئیس قوه قضاییه با توجه به مسئولیتشان رابطه تنگاتنگی با نقشه مهندسی فرهنگی کشور دارند. با ایشان در مورد الزامات و اولویتهای اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور به گفتوگو نشستهایم:
از نظر شما نیاز جامعه امروز ما به یک نقشه مهندسی فرهنگی چیست و در صورت نبود یا عدم اجرای آن چهخسارت هایی متوجه جامعه ما می شود؟
دنیا، دنیای رقابت بر سر ربودن همه چیز است؛ ربودن منابع مالی تنها ظاهر کوچک مسئله است. مسئله اصلی ربودن افکار، اندیشهها و ربودن دلهاست. دنیا دلربایی می کند. چرا؟ برای اینکه بعد از دلربایی از ذهنها، اعمال نیز به جانب آنها سیر میکند و پولها، منافع مالی و همه چیز به دنبال آن، به سمتشان سرازیر میشود. این خلاصهی همه دلایلی است که چرا باید مهندسی فرهنگ را انجام داد. اگر ما مهندسی فرهنگ را انجام ندهیم، دیگران برای ما نقشه مهندسی فرهنگی میکشند و این اتفاقات به دنبال آن میافتد. بنابراین ما برای حفظ هویت دینی و ملی خود و هم برای توسعه معنویت و رشد در مسیر بندگی خدا که اساس کار ما است، حتما باید نقشهایی داشته باشیم که چطور میخواهیم این راه رشد را طی کنیم. اصلاً راه رشد چیست و چگونه میتوان آن را پیمود.
متاسفانه در سالهای گذشته از این کار غفلت شده است. البته چند سالی است که نقشه مهندسی فرهنگی کشور به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی رسیده، ابلاغ شده و به مورد تایید مقام معظم رهبری نیز قرار گرفته است؛ اما با یک فاصله بسیار از پیروزی انقلاب اسلامی، این اتفاق افتاد. یعنی زمان زیادی را از دست دادهایم. نقشه مهندسی فرهنگی کشور، به شکل کلان و در کلیات، طراحی شده است و باید در تمامی عرصههای مختلف تصمیم گیری کشور از برنامه ریزی تا اجرا، جزئیات اجرایی مبتنی بر این نقشه مهندسی طراحی و اجرا شود.
باید بدانیم که سمت و سوی فعالیتهایی که انجام میشود، چیست. به طور مثال در عرصه اقتصاد وقتی سرمایهگذاریهایی در بخش خدمات، صنعت، تولید و یا در بخش های دیگر اقتصاد میکنیم، چه آثار و پیامدهایی بر فرهنگمان و دلها را به کدام سمت سوق میدهد. این پیشبینی باید در قالب پیوست فرهنگی آورده شود. یکی از الزاماتی که نقشه مهندسی فرهنگی دارد این است که هر فعالیتی باید پیوست فرهنگی داشته باشد. اگر این پیوست وجود نداشته باشد، جامعه ما مانند شهری بیقوارهای چون تهران میشود. نبود پیوست فرهنگی در معماری تهران باعث شده این شهر نه قواره شهرهای سنتی را و نه قواره شهرهای مدرن را داشته باشد و صدر و ذیل آن با هم سازگاری و تعادل در ندارد. چون در توسعه شهری اینجا پیوست فرهنگی وجود نداشته است و این نتیجهایی است که مشاهده میکنیم. حالا اگر همین گونه بدون نقشه به توسعه ادامه دهیم، نتیجهاش این است که تمام بخشهای دیگر مانند اقتصاد و فرهنگ ما نیز ما بی قواره، نامتعادل و نامتوازن می شود. این یکی از آثار نداشتن نقشه است.
یک اثر دیگر نداشتن نقشه مهندسی فرهنگی این است که شاید اصلاً به بیراهه رویم و به باطل سیر کنیم. یعنی این همه زحمت کشیدهایم، انقلاب کردهایم، شهید دادهایم، مبارزه کردهایم برای اینکه در آخر آن به کشوری اروپایی یا کره و ژاپن تبدیل شویم؟ آن وقت باید فرهنگ، ایدئولوژی و ایمان خود را رها کنیم؟ اگر این است، اصلاً چرا انقلاب کردیم و این همه شهید دادیم؟ رژیم سابق هم این راه را میرفت. اینقدر ارزش نداشت که ما به خودمان آسیب بزنیم و ضرر ببینیم تا انقلاب کنیم! پس اگر نقشه نداشته باشیم، ممکن است جهت را گم کنیم یا مسیر غلط باشد. به علاوه اگر نقشه مهندسی فرهنگی را سرلوحه کار همه برنامههایمان قرار ندهیم و ندانیم که از این نقشه چه انتظاری باید داشته باشیم، حتی ممکن است حتی در جهت مخالف مسیر حرکت کنیم. یعنی نه تنها از صراط مستقیم گمراه شویم و بیرون بیفتیم؛ بلکه نقطه مقابل آن حرکت کنیم. امیر المومنین (ع) می فرمایند العامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةٍ کَالسّائرِ عَلى غَیرِ الطَّریقِ ، و لا یَزیدُهُ سُرعَةُ السَّیرِ مِنَ الطَّریقِ إلاّ بُعدا. یعنی هر چه سریعتر هم برود جز دوری نصیب او نمیشود. این دقیقاً به همین معنا است که اگر ما ندانیم چه نقشهایی را در اقتصاد، سیاست و در بخشهای مختلف ترسیم کنیم، ممکن است سریع هم پیشرفت کنیم؛ اما پیشرفت به سمت دوری از اهداف اصلی باشد.
اما بعضی افراد گمان میکنند نباید نقشه داشته باشیم. دو دلیل هم می آورند. یا میگویند اصلاً به نقشه چه نیازی داریم؛ یا میگویند نمیشود نقشه داشت چون فرهنگ مهندسی شدنی نیست، زیرا فرهنگ به طور طبیعی از دل مردم در میآید. در مورد دلیل اول، پاسخ آن را در بالا دادم، اما در مورد استدلال دوم نیز باید گفت این هم حرف کاملاً باطل است. این نگاه برخواسته از یک نوع نگاه فرهنگ لیبرال است که فکر میکند، هرچه خود مردم خواستند باید همان باشد. البته فرهنگ لیبرال هم فیالواقع این چنین نیست که رها باشد. آنها هم حساب و کتاب و برنامه دارند؛ منتها با یک تفاوتهایی که اگر لازم شد در جای خودش به آن اشاره میکنم. فرهنگ قابل مدیریت است و این کار را هم دارند میکنند. چگونه؟ ما در عرصههای مختلف میبینیم که فرهنگ مدیریت میشود. یکی از ابزارهای مهم این مدیریت، رسانهها هستند. رسانهها در این جهان چه میکنند؟ اینطور نیست که رسانهها تنها اطلاعرسانی محض و خام کنند.
یک نگرش ابتدایی در مورد رسانهها وجود دارد که به آن نگرش واقعگرایی خام naive realism میگوییم. این یک نگرش ارسطویی است. براساس این نگرش تصور میشود که رسانهها دقیقاً منعکس کننده واقعیتهای اجتماعی هستند. این تصور خیلی ابتدایی است که کسی در این زمان فکر کند رسانهها یعنی گزارش عین واقعیت. مستکبران بزرگ رسانهها این نگاه را قبول ندارند و معتقدند که رسانهها کارکردهای بسیار بیشتر از این دارند. افراد مختلفی در این زمینهها بحث کردهاند. مثلاً هایدگر رسانهها را انکشافی از واقعیت میداند؛ رسانهها نوعی کشف واقعیت دارند. نه فقط گزارش خام است بلکه در این کشف صاحب رسانه یا پیامرسانی که دارد پیام را بیان می کند، او کشف خودش را بیان میکند. این بیان جدیدی از واقعیت است که ممکن است با بیان شخص دیگری متفاوت باشد. بنابراین این تفسیری از واقعیت است. پس بیان خام نیست. افراد دیگری مانند مک لوهان عنوان کردند که رسانه نه تنها تفسیری از واقعیت میدهد، بلکه خودش پیام است. رسانه همان پیام است. کار رسانه صرفاً بیان نیست بلکه قالبهای رسانهای صرف قالب آنها، صرفنظر از محتوایی که بیان میکنند، خودش پیام دارد. معنای این نظریه این است که شما اگر رسانههای مختلف را در زندگی انسان وارد کنید، خود به خود پیامهای مختلفی را داخل کردهاید. بسته به این که چه رسانه ای را در اختیار چه مردمی قرار دهید، میتوانید پیامهای ضمنی را به خورد آنها بدهید و در زندگی آنها وارد کنید. چنانچه هماکنون هم این اتفاق در حال رخ دادن است.
مک لوهان میگوید رسانههای صوتی امتداد گوش آدم، رسانههای دیداری امتداد چشم آدم و رسانههای نوشتاری امتداد قدرت قلم آدم است. مک لوهان این نظریه را در دهه 60 قرن بیستم میلادی گفته است. اگر مک لوهان اکنون زنده بود، این صحبتها را با قوت بیشتری بیان می کرد. جلوتر از این نیل پستمن در کتابهای مختلف خود از جمله «تکنوپولی» - که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده است- میگوید انسان مساوی با تکنیک است. این شعار تکنوکراسی جدید است. واقعاً تکنیک سالاری جدید، انسان را با تکنیک یکی کرده است و تکنیکها هستند که هویت انسانی را میسازند و فرهنگ را اسیر تکنولوژی کردهاند. وقتی شما تکنولوژی میسازید، فرهنگ را نیز میسازید. بنابراین میتوان فرهنگ را نیز مهندسی کرد.
من تنها در یک بُعد حرف و در بحث رسانهها صحبت می کنم که رسانهها چه قدرتی دارند و چه کارهایی میتوانند بکنند که یا ما از آنها غافل هستیم یا آنها را دست کم گرفتهایم. بنده میخواهم یک قدم از این هم جلوتر بروم. عرض من این است که رسانهها نه تنها تقلید واقعیت میکنند، مانند حرف ارسطو، و نه تنها مانند صحبت هایدگر تبیین، بیان و تفسیر واقعیت میکنند و یا کشف و تلقین میکنند و نه تنها مانند سخن مک لوهان خودشان پیام هستند، بلکه بالاتر از این ایدهها، رسانههای در دنیای امروزی ما، جهان مجازی و زندگی مجازی را برای انسان میسازند. این رسانهها انسان را وارد فضایی میکنند که همه ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد و او را فرد و عضوی از این جهان مجازی میکند. همانطور که ما عضو این جهان حقیقی هستیم، وقتی با یک رسانهای خو کردیم، عضو جهان مجازی آن رسانه میشویم. بنده این نظریه را حدود10 سال پیش و قبل از اینکه رسانههای جدید چون وایبر و تلگرام به میدان بیایند، عرض کردم. حالا این شبکههای مجازی جدید، دقیقاً این تئوری را عملی کردند و نشان دادند که این اتفاق میافتد. این رسانهها واقعیت مجازی ویژهای ایجاد میکنند که هم با واقعیت حقیقی تناسب دارد و هم تفاوت دارد.
این مورد جای بحث زیادی دارد اما من نمیخواهم الان وارد این بحث شوم. اما نکتهای که وجود دارد این است که ما کجا هستیم و دیگران کجا هستند؟ خب دیگران، سازنده این رسانهها و ابزارهای مختلف آن هستند و در نتیجه جهان آن را نیز میسازند. از ما عضوگیری میکنند و ما در نقشه آنها بازیگر میشویم. اتفاقی که میافتد این است که همه زندگی ما از افکار، گرایشها، تمایلات، گویشها، ادبیات، نمادها، سبکهای ارتباطی و حتی سلایق و ذائقهها و همه چیز زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند و عوض میکنند. این کاری است که رسانهها میکنند. حالا آیا مدیریت فرهنگی کشور ما به فکر این است که با این موج سهمگین که در فضای مجازی در حال اتفاق است و سبکهای جدیدی از زندگی را به ما تحمیل میکند، مقابله کند؟ نه نیستند. مشکل اساسی ما این است. ما خوابیم. مسئولین فرهنگی جامعه ما به شدت در خواب عمیق فرو رفته اند. به فکر نیستند. نه فقط مسئولین فرهنگی ما بلکه مسئولین سیاسی هم همینطور هستند. الحمدالله مقام معظم رهبری بیدار هستند و بارها و بارها هم هشدار داده اند اما در عمل کمتر اینها پیگیری می شود. این دشواری اصلی ما است. با الفاظ و تعابیر مختلف، با بحث های مربوط به مهندسی فرهنگی، بحث پیوست های فرهنگی، بحث نفوذ فرهنگی، تهاجم فرهنگی.. انواع مفاهیم را ایشان طرح کرده اند. اما ببینیم در عمل، در همین ادارت فرهنگی مان ببینیم چه کرده اند یا در بخش های دیگر برنامه ریزی کشور آیا به این امور توجه وجود دارد یا خیر. می بینیم که متاسفانه توجه وجود ندارد. اتفاق ناخوشایند خیلی مهیبی دارد می افتد که ما به آن حساس نیستیم. آن اتفاق این است که ما با دست های خودمان داریم کمک می کنیم که مهار کار به دست طراحانی بیفتد که دارند از بیرون برای ما طراحی می کنند.
به نظر شما با توجه به وضعیت فرهنگی جامعه امروز ایران، آیا می توان با مهندسی فرهنگی، وضعیت فرهنگیجامعه را بهبود بخشید و مشکلات را حل کرد؟
اشکال اساسی کار در اینجاست که در نظام تعلیم و تربیت که از مهدکودک ها شروع می شود، سپس 12 سال در مدرسه و بعد چندین سال هم براساس اینکه در چه مقطعی در دانشگاهها، افراد پیش روند، طول میکشد، در این 20 سال تحصیلات، تربیت در دست کدام نظام است؟ نظام آموزش و پرورش ما اسلامی است؟ قطعاً نیست. نه آموزش و پرورش ما اسلامی است و نه دانشگاه های ما. این همه هم گفته شده است که باید به سمت اسلامی شدن حرکت کنیم و امیدواریم روزی این اتفاق بیفتد. اشتباه نشود؛ مسئولین این نظام تعلیم و تربیت مسلمان و متعهد هستند اما این نظام از غرب آمده است. ما میراثدار گذشته هستیم و متاسفانه همچنان هم ادامه یافته است و ما هنوز نتوانستهایم در آن تغییر جدی بدهیم.
چنین نظام تعلیم و تربیتی چه انسانی تربیت میکند؟! من کاری به آموزش و پرورش یا فلان دانشگاه کاری ندارم. خود من هم یک معلم دانشگاهی هستم و در این نظام کار میکنم. نمیخواهم به یک گروه یا فرد یا مسئول خاصی خطاب داشته باشم؛ بلکه میخواهم بگویم ما در نظام تعلیم و تربیت کشور نیازمند یک انقلاب هستیم. تا زمانی که این نظام زیر و رو نشود، هیچ انتظار نداشته باشید که آن تحول اساسی که میخواهید، اتفاق بیفتد. چرا؟ چون انسان محور کلیه تحولات آینده است. شما میخواهید مهندسی فرهنگی کنید. فرهنگ اساساً با انسان سروکار دارد. اگر انسانهایی داشتید که اعتقادی به این مسائل نداشتند، هیچ وقت این مهندسی فرهنگی رخ نمی دهد.
در این نظام تعلیم و تربیت انسانهای تربیت شدند که سکولار هستند ولو اینکه نماز هم بخوانند، ولو اینکه در دانشگاه هم چند واحد درسی معارف ارائه دهند؛ اما اصل نظام علمی کشور سکولار است. در این صورت شما نباید انتظار داشته باشید که آدمی که آن طور تعلیم یافته است، مبداء تحول فرهنگی در جامعه باشد.
آیا حوزههای علمیه نمیتوانند همچون گذشته وارد عرصه شوند و با ایفای نقش تاریخی خود به این اسلامیشدن کمک کنند؟
در قدیم حوزههای علمیه در این عرصهها همه کاره بودند. به این خاطر که حوزه های علمیه تمامی علوم و معارف رایج روزگار خودشان را در درون خود داشتند. در گذشته تقسیم کاری بین حوزه و دانشگاه وجود نداشت. اما اکنون فرق کرده است. مدرسه به میدان آمده است. آموزش و پرورش جداگانهای داریم. دانشگاه جدا شده است و کاملاً افراد را در دانشگاهها تربیت میکنند و به جامعه، تحویل میدهند. حوزههای علمیه به یک گوشه کوچکی رانده شدهاند و به آنها به صورت حداقلی نگاه میشود.
نکته دوم این است که در گذشته رسانههای عمده سخنرانی و منبر بود. قلم هم بود اما خصوص یک عده قلیلی بود زیرا عمده مردم بی سواد بودند. عمده کار مردم با منبر حل میشد. آن هم انحصاری و در اختیار حوزهها بود و به همین دلیل در زندگی مردم نقش آفرینی جدی داشتند. اکنون در جامعه دیگر اینطور نیست. ما کاری نداریم که چه کسی این کار و با چه نیتی کرده است؛ اما دیگر تربیت انسان در اختیار حوزهها نیست بلکه در اختیار آموزش و پرورش و دانشگاهها است. بنابراین نمیشود بچههای ما 20 سال در یک فرهنگ سکولار بار درس بخوانند و رشد کنند و بعد از حوزهها انتظار داشته باشیم با چند ساعت منبر یا موعظه ای بخواهند اینها را درست کنند. نمی شود. این اتفاق واقعی نیست.
پس ما نباید کار بر روی مهندسی فرهنگی را آغاز کنیم تا زمانیکه سیستم تعلیم و تربیت ما اصلاح و اسلامیشود؟
نه، من نگفتم که نباید الان کاری نکنیم. من میگویم که وضعیت چیست و تا آن انقلاب رخ ندهد ما نمیتوانیم کار درست و حسابی بکنیم. کارهای دیگر کارهای فرعی هستند اما آیا اگر آن انقلاب و تحول اساسی رخ ندهد، ما باید دست روی دست بگذاریم و عزا بگیریم. نه. نه عزادار می شویم. نه بیکار میمانیم. کارهای خودمان را میکنیم کما اینکه الان هم داریم انجام میدهیم. به قدر توان و وسعمان باید در تحول، تغییر و پیشرفت تلاش کنیم. اینها روشن است. اما اساسیترین کار، آن تحول اساسی است. تا وقتی آن اتفاق نیفتد شما به دنبال اصلاح اساسی نگردید. این خطای بزرگی است.
با توجه به جایگاه شما در قوه قضائیه، به نظر شما این نهاد در اجرای نقشه مهندسی فرهنگی چه نقشیمیتواند داشته باشد؟ با توجه به اینکه میتوان گفت که بخش عمده باری که بر دوش قوه قضائیه است ازهمین مشکلات فرهنگی ناشی میشود.
قوه قضائیه کار خوبی اگر بکند- که من به رئیس محترم سازمان بازرسی این را توصیه کردهام- این است که به طور جدی با این زاویه نگاه وارد عرصه فرهنگ شوند که آیا پیگیری نقشه مهندسی فرهنگی مسئولیت دستگاههای فرهنگی هست یا نه؟ اگر هست، باید پرسیده شود که در طی این چند سال، چه کردهاند؟ آیا برای آینده برنامهای دارند؟
این را چه کسی باید پیگیری کند. البته دستگاههای مختلف میتوانند این پیگیریها را داشته باشند. اما مسئولیت اصلی با قرارگاه فرهنگی کشور یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی است که این را پیگیری انجام دهد. دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی باید فعال شود و نظام مطالبهگری از دستگاهها را جدی و موثر کند. الان این نظام مطالبهگری موثر نیست هیچ دستگاهی توبیخ و مواخذه نمیشود. چه ضمانت اجرایی برای اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور وجود دارد؟ جواب هیچ است.
عرض من این است که قوه قضائیه میتواند در این عرصه به شورای عالی انقلاب فرهنگی کمک کند. مثلاً دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی به طور جدی این مطالبات را پیگیری کند، گزارشات موردی را بخواهد و بررسی کند. نتیجه بررسیهایش را نیز در جاهایی که لازم است به قوه قضائیه بدهد؛ تا اگر در یک جایی، فردی در انجام مسئولیتهایش کوتاهی کرده است و زمان، امکانات و بودجه را هدر داده است، با کمک قوه قضائیه پیگیری کند. از این جهت قوه قضائیه میتواند حامی دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی باشد. یا اینکه سازمان بازرسی با هماهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی به موضوعات ورود و کمک کنند تا دستگاهها وادار به حرکت شوند.
از دیگر فعالیتهای ما این است که در حال ارتقای فرهنگ حرفهای در درون قوه قضائیه هستیم. در نقشه مهندسی فرهنگی به بحثهای فرهنگ حرفهای، توجه زیادی میشود. یکی از ارکان مهم توسعه فرهنگی و پیشرفت فرهنگی این است که بخش فرهنگ حرفهای را تقویت کنیم. از زمانی که ما این معاونت را تاسیس کردیم، به این بحث اولویت دادیم و سرمایه گذاری خوبی هم بر روی آن کردهایم. به عنوان نمونه بحثهای مربوط به فرهنگ سازمانی را دنبال کردیم. در مورد شناسایی وضعیت موجود، شناسایی فاصلههایی که وجود دارد و راههای ارتقای فرهنگ سازمانی موجود پژوهش کردیم که نتایج آن پژوهشها منجر به برگزاری کارگاههایی برای ارتقای فرهنگ سازمانی بوده است.
در مورد بحث اخلاق حرفهای هم در حوزه پژوهش و هم عملیات کارگاهی و فرهنگسازی در حوزه اخلاق حرفه ای را دنبال کردهایم. در این زمینه ما نسبت به دستگاههای اداری و دولتی پیشگام هستیم. البته دستگاه ای دیگر کارهایی کردهاند. مثلا برخی صنایع و شرکتها برای مشتریمداری و اعتماد مشتریان، کارهایی کرده اند اما در عرصه دوایر دولتی، قوه قضائیه جزء پیشگامان است. در سراسر کشور ما کارگاههای مختلف داریم، مربی تربیت میکنیم و مباحث اخلاق حرفهای را پیاده میکنیم. البته کار زمانبر و بسیار دشواری است. این کار هم به هزینه زیاد و هم به نیروی انسانی نیاز دارد. ممکن است زمان طولانی هم ببرد تا به نتیجه برسد اما این جز برنامههای ما و از ارکان کار است. حتی ما یک اداره کل فرهنگ و اخلاق حرفهای داریم. من در هیچ جای دیگری سراغ ندارم که چنین ادارهایی را ایجاد کرده باشند.
خود قوه قضائیه در عرصه پیشگیری از وقوع جرم، برنامههای را دنبال میکند که یک بخش آن پیشگیریهای فرهنگی است. امیدواریم که بنا به آنچه در مجمع تشخیص مصلحت نظام مصوب شده است، شورای پیشگیری از وقوع جرم به زودی تشکیل شود تا بتوان بیشتر در بخش فرهنگی موثر باشیم و کمک کنیم.
یک بخش دیگر هم توسعه فرهنگ حقوقی قضایی کشور است که معاونت فرهنگی در این عرصه کار میکند. این هم یک بخش است که به فرهنگ عمومی کمک میکند.
با توجه به تسلط قوه قضائیه بر قانون شناخت خلاهای آن، آیا قوه قضائیه به دولت یا مجلس شورای اسلامیبرای پرکردن خلاهای قانونی در حوزه فرهنگی کمک کند؟
بله، اما برای هر چیز که نمیتوان قانون وضع کرد. بعضی مسائل اخلاقی است. مثلاً برای اینکه طرز سلام کردن، حرف زدن و رفتار کسی عوض شود، میتوان قانون وضع کرد؟ واقعا نمیشود. هزاران نمونه این چنینی است که اصلاً نمیتوان برای آن قانون وضع کرد. اخلاق میخواهد. ما نباید همه بار را بر دوش قانون بگذاریم. اصلاً شدنی نیست. البته در هیچ جای دنیا هم این کار را نمیکنند. برای جبران این کمبود چه باید کرد؟ باید به سراغ دستگاههای تربیتی رفت. باید دستگاههای فرهنگساز درست شود. همه چیز را که با قوه قضائیه نمیتوان حل کرد.
باید به قوه قضائیه حداقلی نگاه کنیم. این درست نیست که بخواهیم آنقدر حقوق و قانون را توسعه دهیم که همه چیز را با قوه قضائیه حل کنیم. این خطای بزرگ و ضد رشد و توسعه است. این کار خودش ضد فرهنگ است و نباید اتفاق بیفتد. برعکس ما باید بخش اخلاق، بخش فرهنگ را تقویت کنیم و آنجا را درست کنیم. نمیتوان که خلاهای فرهنگی را با قانون و حقوق پر کرد. این مانند این است که بخواهیم تمام زندگی خانوادگی را با حقوق حل کنیم. نتیجه آن چه می شود؟ طلاق بیشتر میشود. هرچقدر مسائل زندگی زناشویی را حقوقیتر بکنید، طلاق بیشتر میشود.. چون کار حقوق با همین کشمکشها است.
از نظر شما نیاز جامعه امروز ما به یک نقشه مهندسی فرهنگی چیست و در صورت نبود یا عدم اجرای آن چهخسارت هایی متوجه جامعه ما می شود؟
دنیا، دنیای رقابت بر سر ربودن همه چیز است؛ ربودن منابع مالی تنها ظاهر کوچک مسئله است. مسئله اصلی ربودن افکار، اندیشهها و ربودن دلهاست. دنیا دلربایی می کند. چرا؟ برای اینکه بعد از دلربایی از ذهنها، اعمال نیز به جانب آنها سیر میکند و پولها، منافع مالی و همه چیز به دنبال آن، به سمتشان سرازیر میشود. این خلاصهی همه دلایلی است که چرا باید مهندسی فرهنگ را انجام داد. اگر ما مهندسی فرهنگ را انجام ندهیم، دیگران برای ما نقشه مهندسی فرهنگی میکشند و این اتفاقات به دنبال آن میافتد. بنابراین ما برای حفظ هویت دینی و ملی خود و هم برای توسعه معنویت و رشد در مسیر بندگی خدا که اساس کار ما است، حتما باید نقشهایی داشته باشیم که چطور میخواهیم این راه رشد را طی کنیم. اصلاً راه رشد چیست و چگونه میتوان آن را پیمود.
متاسفانه در سالهای گذشته از این کار غفلت شده است. البته چند سالی است که نقشه مهندسی فرهنگی کشور به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی رسیده، ابلاغ شده و به مورد تایید مقام معظم رهبری نیز قرار گرفته است؛ اما با یک فاصله بسیار از پیروزی انقلاب اسلامی، این اتفاق افتاد. یعنی زمان زیادی را از دست دادهایم. نقشه مهندسی فرهنگی کشور، به شکل کلان و در کلیات، طراحی شده است و باید در تمامی عرصههای مختلف تصمیم گیری کشور از برنامه ریزی تا اجرا، جزئیات اجرایی مبتنی بر این نقشه مهندسی طراحی و اجرا شود.
باید بدانیم که سمت و سوی فعالیتهایی که انجام میشود، چیست. به طور مثال در عرصه اقتصاد وقتی سرمایهگذاریهایی در بخش خدمات، صنعت، تولید و یا در بخش های دیگر اقتصاد میکنیم، چه آثار و پیامدهایی بر فرهنگمان و دلها را به کدام سمت سوق میدهد. این پیشبینی باید در قالب پیوست فرهنگی آورده شود. یکی از الزاماتی که نقشه مهندسی فرهنگی دارد این است که هر فعالیتی باید پیوست فرهنگی داشته باشد. اگر این پیوست وجود نداشته باشد، جامعه ما مانند شهری بیقوارهای چون تهران میشود. نبود پیوست فرهنگی در معماری تهران باعث شده این شهر نه قواره شهرهای سنتی را و نه قواره شهرهای مدرن را داشته باشد و صدر و ذیل آن با هم سازگاری و تعادل در ندارد. چون در توسعه شهری اینجا پیوست فرهنگی وجود نداشته است و این نتیجهایی است که مشاهده میکنیم. حالا اگر همین گونه بدون نقشه به توسعه ادامه دهیم، نتیجهاش این است که تمام بخشهای دیگر مانند اقتصاد و فرهنگ ما نیز ما بی قواره، نامتعادل و نامتوازن می شود. این یکی از آثار نداشتن نقشه است.
یک اثر دیگر نداشتن نقشه مهندسی فرهنگی این است که شاید اصلاً به بیراهه رویم و به باطل سیر کنیم. یعنی این همه زحمت کشیدهایم، انقلاب کردهایم، شهید دادهایم، مبارزه کردهایم برای اینکه در آخر آن به کشوری اروپایی یا کره و ژاپن تبدیل شویم؟ آن وقت باید فرهنگ، ایدئولوژی و ایمان خود را رها کنیم؟ اگر این است، اصلاً چرا انقلاب کردیم و این همه شهید دادیم؟ رژیم سابق هم این راه را میرفت. اینقدر ارزش نداشت که ما به خودمان آسیب بزنیم و ضرر ببینیم تا انقلاب کنیم! پس اگر نقشه نداشته باشیم، ممکن است جهت را گم کنیم یا مسیر غلط باشد. به علاوه اگر نقشه مهندسی فرهنگی را سرلوحه کار همه برنامههایمان قرار ندهیم و ندانیم که از این نقشه چه انتظاری باید داشته باشیم، حتی ممکن است حتی در جهت مخالف مسیر حرکت کنیم. یعنی نه تنها از صراط مستقیم گمراه شویم و بیرون بیفتیم؛ بلکه نقطه مقابل آن حرکت کنیم. امیر المومنین (ع) می فرمایند العامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةٍ کَالسّائرِ عَلى غَیرِ الطَّریقِ ، و لا یَزیدُهُ سُرعَةُ السَّیرِ مِنَ الطَّریقِ إلاّ بُعدا. یعنی هر چه سریعتر هم برود جز دوری نصیب او نمیشود. این دقیقاً به همین معنا است که اگر ما ندانیم چه نقشهایی را در اقتصاد، سیاست و در بخشهای مختلف ترسیم کنیم، ممکن است سریع هم پیشرفت کنیم؛ اما پیشرفت به سمت دوری از اهداف اصلی باشد.
اما بعضی افراد گمان میکنند نباید نقشه داشته باشیم. دو دلیل هم می آورند. یا میگویند اصلاً به نقشه چه نیازی داریم؛ یا میگویند نمیشود نقشه داشت چون فرهنگ مهندسی شدنی نیست، زیرا فرهنگ به طور طبیعی از دل مردم در میآید. در مورد دلیل اول، پاسخ آن را در بالا دادم، اما در مورد استدلال دوم نیز باید گفت این هم حرف کاملاً باطل است. این نگاه برخواسته از یک نوع نگاه فرهنگ لیبرال است که فکر میکند، هرچه خود مردم خواستند باید همان باشد. البته فرهنگ لیبرال هم فیالواقع این چنین نیست که رها باشد. آنها هم حساب و کتاب و برنامه دارند؛ منتها با یک تفاوتهایی که اگر لازم شد در جای خودش به آن اشاره میکنم. فرهنگ قابل مدیریت است و این کار را هم دارند میکنند. چگونه؟ ما در عرصههای مختلف میبینیم که فرهنگ مدیریت میشود. یکی از ابزارهای مهم این مدیریت، رسانهها هستند. رسانهها در این جهان چه میکنند؟ اینطور نیست که رسانهها تنها اطلاعرسانی محض و خام کنند.
یک نگرش ابتدایی در مورد رسانهها وجود دارد که به آن نگرش واقعگرایی خام naive realism میگوییم. این یک نگرش ارسطویی است. براساس این نگرش تصور میشود که رسانهها دقیقاً منعکس کننده واقعیتهای اجتماعی هستند. این تصور خیلی ابتدایی است که کسی در این زمان فکر کند رسانهها یعنی گزارش عین واقعیت. مستکبران بزرگ رسانهها این نگاه را قبول ندارند و معتقدند که رسانهها کارکردهای بسیار بیشتر از این دارند. افراد مختلفی در این زمینهها بحث کردهاند. مثلاً هایدگر رسانهها را انکشافی از واقعیت میداند؛ رسانهها نوعی کشف واقعیت دارند. نه فقط گزارش خام است بلکه در این کشف صاحب رسانه یا پیامرسانی که دارد پیام را بیان می کند، او کشف خودش را بیان میکند. این بیان جدیدی از واقعیت است که ممکن است با بیان شخص دیگری متفاوت باشد. بنابراین این تفسیری از واقعیت است. پس بیان خام نیست. افراد دیگری مانند مک لوهان عنوان کردند که رسانه نه تنها تفسیری از واقعیت میدهد، بلکه خودش پیام است. رسانه همان پیام است. کار رسانه صرفاً بیان نیست بلکه قالبهای رسانهای صرف قالب آنها، صرفنظر از محتوایی که بیان میکنند، خودش پیام دارد. معنای این نظریه این است که شما اگر رسانههای مختلف را در زندگی انسان وارد کنید، خود به خود پیامهای مختلفی را داخل کردهاید. بسته به این که چه رسانه ای را در اختیار چه مردمی قرار دهید، میتوانید پیامهای ضمنی را به خورد آنها بدهید و در زندگی آنها وارد کنید. چنانچه هماکنون هم این اتفاق در حال رخ دادن است.
مک لوهان میگوید رسانههای صوتی امتداد گوش آدم، رسانههای دیداری امتداد چشم آدم و رسانههای نوشتاری امتداد قدرت قلم آدم است. مک لوهان این نظریه را در دهه 60 قرن بیستم میلادی گفته است. اگر مک لوهان اکنون زنده بود، این صحبتها را با قوت بیشتری بیان می کرد. جلوتر از این نیل پستمن در کتابهای مختلف خود از جمله «تکنوپولی» - که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده است- میگوید انسان مساوی با تکنیک است. این شعار تکنوکراسی جدید است. واقعاً تکنیک سالاری جدید، انسان را با تکنیک یکی کرده است و تکنیکها هستند که هویت انسانی را میسازند و فرهنگ را اسیر تکنولوژی کردهاند. وقتی شما تکنولوژی میسازید، فرهنگ را نیز میسازید. بنابراین میتوان فرهنگ را نیز مهندسی کرد.
من تنها در یک بُعد حرف و در بحث رسانهها صحبت می کنم که رسانهها چه قدرتی دارند و چه کارهایی میتوانند بکنند که یا ما از آنها غافل هستیم یا آنها را دست کم گرفتهایم. بنده میخواهم یک قدم از این هم جلوتر بروم. عرض من این است که رسانهها نه تنها تقلید واقعیت میکنند، مانند حرف ارسطو، و نه تنها مانند صحبت هایدگر تبیین، بیان و تفسیر واقعیت میکنند و یا کشف و تلقین میکنند و نه تنها مانند سخن مک لوهان خودشان پیام هستند، بلکه بالاتر از این ایدهها، رسانههای در دنیای امروزی ما، جهان مجازی و زندگی مجازی را برای انسان میسازند. این رسانهها انسان را وارد فضایی میکنند که همه ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد و او را فرد و عضوی از این جهان مجازی میکند. همانطور که ما عضو این جهان حقیقی هستیم، وقتی با یک رسانهای خو کردیم، عضو جهان مجازی آن رسانه میشویم. بنده این نظریه را حدود10 سال پیش و قبل از اینکه رسانههای جدید چون وایبر و تلگرام به میدان بیایند، عرض کردم. حالا این شبکههای مجازی جدید، دقیقاً این تئوری را عملی کردند و نشان دادند که این اتفاق میافتد. این رسانهها واقعیت مجازی ویژهای ایجاد میکنند که هم با واقعیت حقیقی تناسب دارد و هم تفاوت دارد.
این مورد جای بحث زیادی دارد اما من نمیخواهم الان وارد این بحث شوم. اما نکتهای که وجود دارد این است که ما کجا هستیم و دیگران کجا هستند؟ خب دیگران، سازنده این رسانهها و ابزارهای مختلف آن هستند و در نتیجه جهان آن را نیز میسازند. از ما عضوگیری میکنند و ما در نقشه آنها بازیگر میشویم. اتفاقی که میافتد این است که همه زندگی ما از افکار، گرایشها، تمایلات، گویشها، ادبیات، نمادها، سبکهای ارتباطی و حتی سلایق و ذائقهها و همه چیز زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند و عوض میکنند. این کاری است که رسانهها میکنند. حالا آیا مدیریت فرهنگی کشور ما به فکر این است که با این موج سهمگین که در فضای مجازی در حال اتفاق است و سبکهای جدیدی از زندگی را به ما تحمیل میکند، مقابله کند؟ نه نیستند. مشکل اساسی ما این است. ما خوابیم. مسئولین فرهنگی جامعه ما به شدت در خواب عمیق فرو رفته اند. به فکر نیستند. نه فقط مسئولین فرهنگی ما بلکه مسئولین سیاسی هم همینطور هستند. الحمدالله مقام معظم رهبری بیدار هستند و بارها و بارها هم هشدار داده اند اما در عمل کمتر اینها پیگیری می شود. این دشواری اصلی ما است. با الفاظ و تعابیر مختلف، با بحث های مربوط به مهندسی فرهنگی، بحث پیوست های فرهنگی، بحث نفوذ فرهنگی، تهاجم فرهنگی.. انواع مفاهیم را ایشان طرح کرده اند. اما ببینیم در عمل، در همین ادارت فرهنگی مان ببینیم چه کرده اند یا در بخش های دیگر برنامه ریزی کشور آیا به این امور توجه وجود دارد یا خیر. می بینیم که متاسفانه توجه وجود ندارد. اتفاق ناخوشایند خیلی مهیبی دارد می افتد که ما به آن حساس نیستیم. آن اتفاق این است که ما با دست های خودمان داریم کمک می کنیم که مهار کار به دست طراحانی بیفتد که دارند از بیرون برای ما طراحی می کنند.
به نظر شما با توجه به وضعیت فرهنگی جامعه امروز ایران، آیا می توان با مهندسی فرهنگی، وضعیت فرهنگیجامعه را بهبود بخشید و مشکلات را حل کرد؟
اشکال اساسی کار در اینجاست که در نظام تعلیم و تربیت که از مهدکودک ها شروع می شود، سپس 12 سال در مدرسه و بعد چندین سال هم براساس اینکه در چه مقطعی در دانشگاهها، افراد پیش روند، طول میکشد، در این 20 سال تحصیلات، تربیت در دست کدام نظام است؟ نظام آموزش و پرورش ما اسلامی است؟ قطعاً نیست. نه آموزش و پرورش ما اسلامی است و نه دانشگاه های ما. این همه هم گفته شده است که باید به سمت اسلامی شدن حرکت کنیم و امیدواریم روزی این اتفاق بیفتد. اشتباه نشود؛ مسئولین این نظام تعلیم و تربیت مسلمان و متعهد هستند اما این نظام از غرب آمده است. ما میراثدار گذشته هستیم و متاسفانه همچنان هم ادامه یافته است و ما هنوز نتوانستهایم در آن تغییر جدی بدهیم.
چنین نظام تعلیم و تربیتی چه انسانی تربیت میکند؟! من کاری به آموزش و پرورش یا فلان دانشگاه کاری ندارم. خود من هم یک معلم دانشگاهی هستم و در این نظام کار میکنم. نمیخواهم به یک گروه یا فرد یا مسئول خاصی خطاب داشته باشم؛ بلکه میخواهم بگویم ما در نظام تعلیم و تربیت کشور نیازمند یک انقلاب هستیم. تا زمانی که این نظام زیر و رو نشود، هیچ انتظار نداشته باشید که آن تحول اساسی که میخواهید، اتفاق بیفتد. چرا؟ چون انسان محور کلیه تحولات آینده است. شما میخواهید مهندسی فرهنگی کنید. فرهنگ اساساً با انسان سروکار دارد. اگر انسانهایی داشتید که اعتقادی به این مسائل نداشتند، هیچ وقت این مهندسی فرهنگی رخ نمی دهد.
در این نظام تعلیم و تربیت انسانهای تربیت شدند که سکولار هستند ولو اینکه نماز هم بخوانند، ولو اینکه در دانشگاه هم چند واحد درسی معارف ارائه دهند؛ اما اصل نظام علمی کشور سکولار است. در این صورت شما نباید انتظار داشته باشید که آدمی که آن طور تعلیم یافته است، مبداء تحول فرهنگی در جامعه باشد.
آیا حوزههای علمیه نمیتوانند همچون گذشته وارد عرصه شوند و با ایفای نقش تاریخی خود به این اسلامیشدن کمک کنند؟
در قدیم حوزههای علمیه در این عرصهها همه کاره بودند. به این خاطر که حوزه های علمیه تمامی علوم و معارف رایج روزگار خودشان را در درون خود داشتند. در گذشته تقسیم کاری بین حوزه و دانشگاه وجود نداشت. اما اکنون فرق کرده است. مدرسه به میدان آمده است. آموزش و پرورش جداگانهای داریم. دانشگاه جدا شده است و کاملاً افراد را در دانشگاهها تربیت میکنند و به جامعه، تحویل میدهند. حوزههای علمیه به یک گوشه کوچکی رانده شدهاند و به آنها به صورت حداقلی نگاه میشود.
نکته دوم این است که در گذشته رسانههای عمده سخنرانی و منبر بود. قلم هم بود اما خصوص یک عده قلیلی بود زیرا عمده مردم بی سواد بودند. عمده کار مردم با منبر حل میشد. آن هم انحصاری و در اختیار حوزهها بود و به همین دلیل در زندگی مردم نقش آفرینی جدی داشتند. اکنون در جامعه دیگر اینطور نیست. ما کاری نداریم که چه کسی این کار و با چه نیتی کرده است؛ اما دیگر تربیت انسان در اختیار حوزهها نیست بلکه در اختیار آموزش و پرورش و دانشگاهها است. بنابراین نمیشود بچههای ما 20 سال در یک فرهنگ سکولار بار درس بخوانند و رشد کنند و بعد از حوزهها انتظار داشته باشیم با چند ساعت منبر یا موعظه ای بخواهند اینها را درست کنند. نمی شود. این اتفاق واقعی نیست.
پس ما نباید کار بر روی مهندسی فرهنگی را آغاز کنیم تا زمانیکه سیستم تعلیم و تربیت ما اصلاح و اسلامیشود؟
نه، من نگفتم که نباید الان کاری نکنیم. من میگویم که وضعیت چیست و تا آن انقلاب رخ ندهد ما نمیتوانیم کار درست و حسابی بکنیم. کارهای دیگر کارهای فرعی هستند اما آیا اگر آن انقلاب و تحول اساسی رخ ندهد، ما باید دست روی دست بگذاریم و عزا بگیریم. نه. نه عزادار می شویم. نه بیکار میمانیم. کارهای خودمان را میکنیم کما اینکه الان هم داریم انجام میدهیم. به قدر توان و وسعمان باید در تحول، تغییر و پیشرفت تلاش کنیم. اینها روشن است. اما اساسیترین کار، آن تحول اساسی است. تا وقتی آن اتفاق نیفتد شما به دنبال اصلاح اساسی نگردید. این خطای بزرگی است.
با توجه به جایگاه شما در قوه قضائیه، به نظر شما این نهاد در اجرای نقشه مهندسی فرهنگی چه نقشیمیتواند داشته باشد؟ با توجه به اینکه میتوان گفت که بخش عمده باری که بر دوش قوه قضائیه است ازهمین مشکلات فرهنگی ناشی میشود.
قوه قضائیه کار خوبی اگر بکند- که من به رئیس محترم سازمان بازرسی این را توصیه کردهام- این است که به طور جدی با این زاویه نگاه وارد عرصه فرهنگ شوند که آیا پیگیری نقشه مهندسی فرهنگی مسئولیت دستگاههای فرهنگی هست یا نه؟ اگر هست، باید پرسیده شود که در طی این چند سال، چه کردهاند؟ آیا برای آینده برنامهای دارند؟
این را چه کسی باید پیگیری کند. البته دستگاههای مختلف میتوانند این پیگیریها را داشته باشند. اما مسئولیت اصلی با قرارگاه فرهنگی کشور یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی است که این را پیگیری انجام دهد. دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی باید فعال شود و نظام مطالبهگری از دستگاهها را جدی و موثر کند. الان این نظام مطالبهگری موثر نیست هیچ دستگاهی توبیخ و مواخذه نمیشود. چه ضمانت اجرایی برای اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور وجود دارد؟ جواب هیچ است.
عرض من این است که قوه قضائیه میتواند در این عرصه به شورای عالی انقلاب فرهنگی کمک کند. مثلاً دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی به طور جدی این مطالبات را پیگیری کند، گزارشات موردی را بخواهد و بررسی کند. نتیجه بررسیهایش را نیز در جاهایی که لازم است به قوه قضائیه بدهد؛ تا اگر در یک جایی، فردی در انجام مسئولیتهایش کوتاهی کرده است و زمان، امکانات و بودجه را هدر داده است، با کمک قوه قضائیه پیگیری کند. از این جهت قوه قضائیه میتواند حامی دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی باشد. یا اینکه سازمان بازرسی با هماهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی به موضوعات ورود و کمک کنند تا دستگاهها وادار به حرکت شوند.
از دیگر فعالیتهای ما این است که در حال ارتقای فرهنگ حرفهای در درون قوه قضائیه هستیم. در نقشه مهندسی فرهنگی به بحثهای فرهنگ حرفهای، توجه زیادی میشود. یکی از ارکان مهم توسعه فرهنگی و پیشرفت فرهنگی این است که بخش فرهنگ حرفهای را تقویت کنیم. از زمانی که ما این معاونت را تاسیس کردیم، به این بحث اولویت دادیم و سرمایه گذاری خوبی هم بر روی آن کردهایم. به عنوان نمونه بحثهای مربوط به فرهنگ سازمانی را دنبال کردیم. در مورد شناسایی وضعیت موجود، شناسایی فاصلههایی که وجود دارد و راههای ارتقای فرهنگ سازمانی موجود پژوهش کردیم که نتایج آن پژوهشها منجر به برگزاری کارگاههایی برای ارتقای فرهنگ سازمانی بوده است.
در مورد بحث اخلاق حرفهای هم در حوزه پژوهش و هم عملیات کارگاهی و فرهنگسازی در حوزه اخلاق حرفه ای را دنبال کردهایم. در این زمینه ما نسبت به دستگاههای اداری و دولتی پیشگام هستیم. البته دستگاه ای دیگر کارهایی کردهاند. مثلا برخی صنایع و شرکتها برای مشتریمداری و اعتماد مشتریان، کارهایی کرده اند اما در عرصه دوایر دولتی، قوه قضائیه جزء پیشگامان است. در سراسر کشور ما کارگاههای مختلف داریم، مربی تربیت میکنیم و مباحث اخلاق حرفهای را پیاده میکنیم. البته کار زمانبر و بسیار دشواری است. این کار هم به هزینه زیاد و هم به نیروی انسانی نیاز دارد. ممکن است زمان طولانی هم ببرد تا به نتیجه برسد اما این جز برنامههای ما و از ارکان کار است. حتی ما یک اداره کل فرهنگ و اخلاق حرفهای داریم. من در هیچ جای دیگری سراغ ندارم که چنین ادارهایی را ایجاد کرده باشند.
خود قوه قضائیه در عرصه پیشگیری از وقوع جرم، برنامههای را دنبال میکند که یک بخش آن پیشگیریهای فرهنگی است. امیدواریم که بنا به آنچه در مجمع تشخیص مصلحت نظام مصوب شده است، شورای پیشگیری از وقوع جرم به زودی تشکیل شود تا بتوان بیشتر در بخش فرهنگی موثر باشیم و کمک کنیم.
یک بخش دیگر هم توسعه فرهنگ حقوقی قضایی کشور است که معاونت فرهنگی در این عرصه کار میکند. این هم یک بخش است که به فرهنگ عمومی کمک میکند.
با توجه به تسلط قوه قضائیه بر قانون شناخت خلاهای آن، آیا قوه قضائیه به دولت یا مجلس شورای اسلامیبرای پرکردن خلاهای قانونی در حوزه فرهنگی کمک کند؟
بله، اما برای هر چیز که نمیتوان قانون وضع کرد. بعضی مسائل اخلاقی است. مثلاً برای اینکه طرز سلام کردن، حرف زدن و رفتار کسی عوض شود، میتوان قانون وضع کرد؟ واقعا نمیشود. هزاران نمونه این چنینی است که اصلاً نمیتوان برای آن قانون وضع کرد. اخلاق میخواهد. ما نباید همه بار را بر دوش قانون بگذاریم. اصلاً شدنی نیست. البته در هیچ جای دنیا هم این کار را نمیکنند. برای جبران این کمبود چه باید کرد؟ باید به سراغ دستگاههای تربیتی رفت. باید دستگاههای فرهنگساز درست شود. همه چیز را که با قوه قضائیه نمیتوان حل کرد.
باید به قوه قضائیه حداقلی نگاه کنیم. این درست نیست که بخواهیم آنقدر حقوق و قانون را توسعه دهیم که همه چیز را با قوه قضائیه حل کنیم. این خطای بزرگ و ضد رشد و توسعه است. این کار خودش ضد فرهنگ است و نباید اتفاق بیفتد. برعکس ما باید بخش اخلاق، بخش فرهنگ را تقویت کنیم و آنجا را درست کنیم. نمیتوان که خلاهای فرهنگی را با قانون و حقوق پر کرد. این مانند این است که بخواهیم تمام زندگی خانوادگی را با حقوق حل کنیم. نتیجه آن چه می شود؟ طلاق بیشتر میشود. هرچقدر مسائل زندگی زناشویی را حقوقیتر بکنید، طلاق بیشتر میشود.. چون کار حقوق با همین کشمکشها است.