هواپیمای سرگرد رضا ابراهیمی، خلبان نیروی هوایی، هنگام بازگشت از یک عملیات برون مرزی توسط پدافند سنگین یک منطقه ناشناس در خاک عراق مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. رضا در این حادثه دو پایش را از دست می دهد، اما با اصرار خودش، همچنان به کار در نیروی هوایی ادامه می دهد. او قصد دارد محل پدافند ناشناس را شناسایی کند و طرح بمباران کارخانه ساخت مهمات و تجهیزات شیمیایی واقع در آن را بریزد. در این بین سرهنگ سابق، محمودی ـ پدر همسر رضا که در آلمان زندگی می کند ـ برای بردن خانواده دخترش به آلمان، نزد رضا و خانواده اش می آید. رضا با رفتن به آلمان مخالف است و به تدریج با نشان دادن تلاشش برای طرح ریزی انهدام کارخانه، محمودی را که یک خلبان قدیمی نیروی هوایی است، به خود می آورد و در بین داوطلبان قرار می دهد. هنگام شروع عملیات هوایی، یکی از خلبان ها به دلیل مشکلی قادر به شرکت در عملیات نمی شود و محمودی جایش را می گیرد. عملیات انهدام با موفقیت انجام می شود و محمودی که هدایت یکی از هواپیماها را بر عهده دارد، سرانجام با وجودی که هواپیما مورد اصابت قرار گرفته، سالم در فرودگاه به زمین می نشیند.