اسطوره سازان تمدن ایرانی

مرکز رسانه ای اسطوره سازان تمدن ایرانی براساس دغدغه ی قهرمان، الگو و اسطوره سازی و پاسخ به کمبود منابع تصویری از قهرمانان، الگوها و اسطوره های دینی و بومی مورد نیاز نسل جوان و جامعه امروزی، با رویکرد تولید آثار تلویزیونی و سینمایی در ساختارهای داستانی، مستند، آموزشی، انیمیشن و سریال های تلویزیونی فعال شده است
همچنین در حوزه توزیع و پخش آثار سینمایی و سینما مارکتینگ فعال است

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها

سیر تحول قهرمان در فیلمنامه «پسران دریا»

يكشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ

فیلمنامه اپیزودیک پسران دریا راوی ماجرای دو پسربچه است؛ یکی جنوبی و یکی شمالی. این دو اپیزود در سه مورد به یکدیگر شباهت دارند؛ قرینه‌سازی جغرافیایی، والدین غایب و پسران نوجوان از خانه رانده‌شده. رویکرد نویسندگان هم برای کنار هم قرار دادن این دو داستان، مضمونی است و بر تحول شخصیت استوار است. ما نیز در این یادداشت قصد داریم مسیر تحول و دو قهرمان و کاستی‌ها و احیاناً نقاط قوتش را بررسی کنیم.

در اپیزود لوچو، پسر شمالی، با قهرمانی سروکار داریم که بنا به جبر پدر ناتنی از خانه آواره می‌شود، اما آوارگی او مسئله دراماتیک درام نیست. زیرا در انتها نیز به خانه بازنمی‌گردد و قصدی هم برای این کار ندارد. بلکه بنا بر تحول اوست؛ نوعی سیر درونی از مجرای سفری بیرونی. لوچو باید در انتها بیاموزد که در جهان بی‌رحم بیرون احقاق حق کند. طرحی که نویسنده برای رسیدن به این تحول بنا نهاده، قرار است از طریق کاتالیزوری به نام اسکندر محقق شود؛ به این ترتیب که او بتواند خودش هم سرآخر از درآمد حاصل از زحماتش بهره‌ای ببرد و وضعیت را از برنده- بازنده به برنده- برنده تغییر دهد. درنتیجه چیزی را که نویسنده باید در زندگی عادی قهرمان- و پیش از نقطه عزیمت- بکارد، ناتوانی او در این پیکار است. اما طراحان پیرنگ از این تضاد معرفتی بین ابتدا و انتها تا حدی غافل‌اند. زیرا لوچو اتفاقاً نوجوانی بسیار زرنگ و باهوش معرفی می‌شود؛ تا جایی که می‌تواند به‌راحتی اسکندر را از هچل‌هایی که افتاده، برهاند. از این‌روست که بازه حرکت او به لحاظ تحول در طیفی کم‌دامنه جابه‌جا می‌شود. هرچند که می‌توان این طیف محدود را از نگاهی دیگر واشکافی کرد.

این‌گونه که لوچو پتانسیل‌های تغییر را با یکی دو کاشت و نشانه- که دلالت بر فراست و زرنگی او دارند- داراست و تنها نیاز به یک بستر ناهموار برای به فعلیت رسیدن آن دارد و آن بستر ناهموار را نیز پس از آواره شدن به دست می‌آورد. اگر قرار باشد این دومی را مبنای قضاوت قرار دهیم، با بخش دیگری از داستان به مشکل برمی‌خوریم. این‌که هدف لوچو خریدن یک قطعه طلا برای مادری است که نتوانسته پای فرزندش بایستد و برای داشتن شوهر، پای سند آوارگی فرزندش را امضا کرده است. حال، سؤالی این‌جاست که چرا باید یک کودک خشمگین چنین هدفی را برای خود بتراشد؟ مگر نه این‌که- گیریم به واسطه جبر- مادر بین راحتی خود و تباهی فرزندش رأی به اولی داده؟ درنتیجه هدف این پسر هرچه می‌تواند باشد، جز خریدن هدیه‌ای گران برای مادر. این تناقض نه‌تنها به لحاظ روانی و حسی، بلکه به لحاظ تکنیک هم آزار می‌دهد. زیرا هدفی که در حادثه محرک برای قهرمان طرح می‌شود، باید تلاش برای چیرگی بر تلاطم و آشوبی باشد که زندگی او را از تعادل خارج کرده، که در این‌جا پدر ناتنی خودخواه است. حال آن‌که او به همه چیز فکر می‌کند الا به مسبب و بانی آوارگی‌اش. درنتیجه این تحول آن‌چنان نه تأثیر می‌گذارد و نه به تجربه حسانی مخاطبش ورود می‌کند.

در اپیزود دوم تحول قهرمان اشکالاتی جدی‌تر دارد و با ایرادهای دیگری هم مواجهیم که یکی از آن‌ها منشعب از ناتوانی نویسندگان در بسط ‌و گسترش ایده یک‌خطی است. از این‌رو مجبور به دخیل کردن بی‌منطق سکانس‌ها و صحنه‌هایی شده‌اند که زمان را به نفع رسیدن به استاندارد یک فیلم سینمایی، کش‌دار کند.

قصه اپیزود دوم از این قرار است که منگوش نیز مانند همتای شمالی خود پس از آوارگی، به زنی جوان سپرده می‌شود و او در عاقبت کار توفیق آن را می‌یابد برای پدر خود همسری را جایگزین همسر متوفایش کند. علت آواره شدن منگوش چیست؟ زندانی شدن پدر. گرهی که از کار پدر می‌گشاید، چیست؟ یافتن همسر برای او. از قیاس این آغاز و پایان، کاملاً مشخص است که خط سیر داستان به بی‌راهه رفته است. اما اگر بخواهیم بازگردیم و در همین مسیر غلط تحول قهرمان را ردیابی کنیم، به یک نکته برمی‌خوریم که در قیاس با اپیزود نخست پخته‌تر است. آن نکته، شخصیت عاصی و ناسازگار منگوش در ابتداست. برخلاف لوچو که بین خلقیاتش در ابتدا و آخر کار کنتراستی وجود ندارد، منگوش در انتها قابلیتی را در خویش پدیدار می‌کند که به واسطه آن، خود و پیرامون را تغییر می‌دهد. هم‌چنین برخلاف اپیزود نخست که یک روند خطی و بدون فرود و اوج را شاهدیم، در روایت پسرک جنوبی یک پیچش داستانی وجود دارد که برآمده از احساسات انسانی است. برای منگوش حین قرار گرفتن در یک موقعیت که خود مجری آن بوده، پیوندی میان خودآگاه و ناخودآگاهش برقرار می‌شود و چیزی بر او عیان می‌شود که تا پیش از این لحظه برداشت اشتباهی نسبت به آن بوده است. به نوعی نویسنده توانسته از عنصر غنیِ تجلی در ساختن یک نقطه عطف و انداختن قهرمان در راه تغییر و تحول بهره‌ جوید.

بااین‌حال، همان‌طور که اشاره شد، چنته نویسندگان برای پر کردن زمان یک اپیزود ۴۵ دقیقه‌ای خالی است. گواه این مدعا آن‌جاست که بعد از سکانس اوج داستان که خواستگاری منگوش از یمناست و منطقاً باید بلافاصه قصه سرآید، فیلم ادامه می‌یابد و با یک کشمکشِ به‌غایت ساختگی و تحمیلی- که سرقت کفش از فروشگاه است- تمام حلاوت آن سکانس پراحساس از بین می‌رود.

به عنوان جمع‌بندی، می‌توان اشاره کرد نکته‌ای که حین تماشای پسران دریا عیان است، نوعی آماتوریسم-چه در میزانسن، چه در فیلم‌برداری و چه در فیلمنامه- است که می‌توان تعجیل را یکی از دلایل آن دانست. پسران دریا ایده‌ای دارد که اگر به دست یک فیلمنامه‌نویس حرفه‌ای سپرده می‌شد، می‌توانست جای خالی یک اثر تأثیرگذارِ ژانر کودک را در تمامی این سالیان پر کند.

منبع: فیلم نگار

نویسنده : محمدرضا نعمتی

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی