تصویرسازی بردهداری و وحشیگری انگلیسیهای جنتلمن در هندوستان قرن بیستم
«RRR» یک درام موفق هندی در برافروختن آتش استعمارستیزی
استعمارگرانی را می بینیم که از شکنجهی یک انقلابی استقلالطلب لذت سادیستیک-اروتیک می برند. برخلاف ظاهر ساده و غلطانداز سینمای بالیوود، هندیها استاد رساندن احساسات هیجانی مخاطب به نقطهی جوش هستند.
یکی از تازهترین محصولات سینمایی کشور هند که از ۲۵ مارس سال جاری اکران آن آغاز شده و توانسته به فروش خوبی در گیشههای بینالمللی دست پیدا کند، درام اکشن-حماسی «RRR» (خیزش، غرّش، انقلاب) ساختهی اس اس راجامولی است.
شروع فیلم با یک سکانس تکاندهنده است. زن حاکم انگلیسی تصمیم می گیرد دختربچهای را که روی دست او با حنا نقش زده، با خود به خانه ببرد. او دو سکه روی خاک برای مادر بچه می اندازد و زن بیچاره که گمان می برد این دستمزد خواندن آهنگ توسط دخترک است، کلی از زن انگلیسی و شوهرش تشکر می کند. اما خیلی زود او می فهمد که آن دو سکه، پول خریدن دخترک به بردگی است.
زن بیپناه به دنبال کاروان خودروی انگلیسیها می دود تا با عجز و التماس دخترکش را بازگرداند، اما زن انگلیسی با سردی و بیتفاوتی به راننده دستور ادامه مسیر می دهد. مادر خود را جلوی خودرو می اندازد. اینجاست که سرباز انگلیسی می خواهد با گلوله به سر زن شلیک کند. حاکم انگلیسی از خودرویش پیاده می شود و جلوی سرباز را می گیرد. نه، او دلش به حال زن نسوخته بلکه به سرباز می گوید که ارزش گلولهای که در انگلستان ساخته شده، بیش از آن است که با آن یک هندی بیارزش کشته شود! او زن هندی را «آشغال قهوهای» می خواند. سرباز با کندهی چوب بزرگی با شقاوت به سر مادر دلسوخته می کوبد و جلوی چشم دخترش، او را نقش زمین می کندد. این شروعی سهمگین و خردکننده برای آر آر آر است.
در ابتدا با شخصیت «رام» (آتش) با بازی «رام چاران»» آشنا می شویم. افسری که تحت امر انگلیسیها خدمت می کند. وقتی جمعیت زیادی از هندیها در حومه دهلی، در اعتراض به بازداشت یکی از رهبران مذهبی خود به دست انگلیسیها یک پاسگاه را محاصره می کنند، یکی از لیدرهای تجمع، با سنگ به قاب عکس شاه انگلستان می زند و آن را به زمین می اندازد. فرمانده پاسگاه دستور می دهد که آن لیدر دستگیر شود. طبیعی است که هیچکدام از نیروها جرات نمی کند به دریای خروشان جمعیت هندی های عصبانی بزند. به ناگهان، در صحنهای به شدت «خالیبندانه» (از همانها که مولفهای تاریخی و جدانشدنی در بالیوود است)، افسر هندی، رام، به دل جمعیت می زند و در نهایت موفق می شود آن لیدر را دستگیر کند و تحویل دهد. با این حال، با وجود تلاش و مجاهدت اعجابانگیز او در آن معرکهی باورنکردنی و «هندی» وار! که منجر به لت و پار شدن دهها هندی هموطنش می شود، مافوقهای انگلیسی به این خودشیرینی ایثارگرانه او وقعی نمی گذارند و او جزو ترفیعگیرندگان ارتش بریتانیا نیست (هر سه نفر انگلیسی هستند).
دومین شخصیتی که با او آشنا می شویم، «بیم» (آب) با بازی ان. تی راما رائو جونیور است. یک شکارچی قدرتمند که در سکانسی هیجانانگیز با ببر نبرد می کند. اما بیم ببرکش در داخل جنگل، در شهر دهلی که زیر چکمهی استعمارگران است، از افسر انگلیسی ناسزا می شنود و شلاق می خورد و متهم به شیادی و دروغگویی می گردد. او به پدر و مادر و خواهرش که او را بعد از آن کتک و تحقیر تیمار می کنند، می گوید که برای حفاظت از آنان مجبور است نقش ضعیف و کتکخور را بازی کند تا راز بزرگش فاش نشود. او شکارچی بزرگی است که اخبار حضورش در دهلی، استعمارگران را نگران کرده است، اما هویتش بر آنان آشکار نیست. گرچه افسر ارشد نظام انگلیسی، با تفرعن استعماری خود، او را «حشره» ای می داند که به زودی به چنگ ارتش امپراتوری خواهد افتاد.
مخاطب، ذره ذره نفرتی که از استعمار و استعمارگر در بن و بیخ وجودش نضج می گیرد، حس می کند. افسران انگلیسی، ذاتا و از نظر ذهنی بر این باورند که هندیها موجوداتی مادون انسان هستند، از همین رو، با کوچکترین اشتباهی که از آنان سر بزند، به قصد کشت آنان را کتک می زنند. شاید داغ و درد آن کتکها به خودی خود قابل تحمل باشد، اما وقتی در خاک و سرزمین خودت غریبه و مادون انسان محسوب شوی، آنگاه درد آن کتک علاجی ندارد.
یکی از نکات تلخ و قابلتامل فیلم این است که بیشترین ضربات را مردم و انقلابیون استقلالطلب هندی، از هندیهایی می خورند که با استعمارگران همکاری می کنند و برای خودشیرینی، به جای کلاه سرمی آورند. این نکتهای کلیدی در تاریخ استعمار است. تا گروههای فاسد، خائن و خودفروخته از بومیان نبودند، دولت استعمارگر هرگز نمی توانست سلطهی خود را بر کشور مستعمره تثبیت کند.
رام، همان افسر هندی ارتش استعماری بریتانیا، که در خودشیرینی قبلی برای اربابان انگلیسی، دهها هموطنش را لت و پار کرده بود، اینبار هم داوطلب می شود که شکارچی بزرگ هندی را به دام بیاندازد.
نقطهی کانونی فیلم اما رابطهی رفاقتی است که میان «رام» و «بیم» شکل می گیرد. در حالی که رام به تمامی دلمشغول انجام ماموریت محوله در شکار شکارچی بزرگ دهلی است، با صحنهآرایی «دست سرنوشت»، در یک تصادف، باب دوستی با بیم باز می کند، بدون آن که هویت واقعی او را بشناسد و بدون آن که بیم از مامور بودن رام اطلاع داشته باشد. بیم خود را به رام به عنوان مسلمانی به نام «اختر» معرفی می کند. دست سرنوشت و اصولا تقدیرگرایی، مولفهای آشنا و به شدت موثر در سینمای هند است و ریشه در تمدن کهن هند-آریایی و اسطورهشناسی غنی و گسترده آن دارد.
یک مسالهی بارز در سینمای بالیوود که آن را به ذات سینما نزدیک نگه داشته، پررنگ بودن ارزشهای سنتی و ریشهدار چون رفاقت، برادری، عدالتجویی، خانوادهدوستی و اعتقادات آیینی است. حتی قصههای شاهپریان و عشق دختر پولدار و پسر فقیر و بالعکس، هنوز با قوت و قدرت در فیلمهای هندی محور کار است. حتی در همین فیلم هم برای آن که بیم بتواند بهانهای برای صحبت با دختر انگلیسی پیدا کند، او و رام از همان حقه قدیمی پنجر کردن خودروی دختر و پنچرگیری و باز کردن سر صحبت و در یک کلام «فردینبازی» استفاده می کنند.
از قضاء، سینمای هند از همین نقطه مورد نقد و نکوهش و حتی تمسخر کسانی است که خود را مخاطب «فرهیخته» و «روشنفکر» سینما می دانند و اصولا سینمای هند را داخل در میوهجات حساب نمی کنند. از نظر این طیف، سینمای سرد، تیره، تاریک و مملو از نیهلیسم روشنفکرانهی اروپا، «آرتیستیک» و ارزشمند است. خوشبختانه نظر این طیف چندان نقشی در محبوبیت سینمای هند نداشته است و این سینما، که ظاهرا تکرار مکرّر حدیث عشق و سلحشوری است، به شدت در کشورهای مختلف دنیا محبوبیت دارد و رقیب گردنکلفتی هم برای هالیوود محسوب می شود.
تقدس مفهوم «رفاقت» در فرهنگ هند و بالتبع، سینمای هند، و علاقهی تمامناشدنی سینماگران هند به دراماتیزه کردن خیانت در رفاقت و تلاش برای جبران خیانت، نمونههای ماندگار و خاطرهسازی را در همه دوران فعالیت سینمای هند رقم زده است. حتی نقش اعجابانگیز تصادف در برخورد شخصیتها به هم(مثلا مواجههی بیم و خانوادهاش با نامزد رام در یک بزنگاه خطرناک) که در سینمای هر کشور دیگری شاید یک خطای دراماتیک بزرگ محسوب شود، در جهان سینمایی هندی، کاملا پذیرفتهشده و اصولا جزو مولفههای اصلی درامنویسی هندی است. در اینجا هم نقش تقدیرگرایی عمیق هندیها و اعتقادات سفت و سخت آنان به تاثیر بخت و سرنوشت، نقشی اساسی را بازی می کند.
اس اس راجامولی، کارگردان فیلم، موفق می شود نمودار احساسی مخاطب را به دست بگیرد و پله به پله، با تیزتر کردن آتش خشم علیه اشغالگری و استعمار، او را برای کاتارسیس نهایی، یعنی لحظه گرفتن انتقام آماده کند. او همکار نویسندهاش ویجایاندرا پراساد تا میانهی فیلم و نقطهی اوج اول، انگیزهی اصلی راما را از این خوشخدمتی برای انگلیس، نسبتا پنهان نگه می دارند و تازه با فاش شدن اصل ماجرا، شکنندگی وضعیت عاطفی و احساسی رام، کسی که به بهترین و صادقترین دوست خود(که جانش را هم نجات داده) خیانت کرده، موتور محرکهی جدیدی برای همراهی تماشاگر تا پایان ایجاد می کند.
او، البته همانگونه که انتظار می رود، بر سر دوراهی بزرگ و تعیینکنندهای قرار می گیرد، چرا که باید پیم را به خواست فرمانده ارشد انگلیسی به نحوی مجازات کند که درس عبرت برای همگان شود. صحنهی شلاق خوردن شکنجهوار پیم به دست رام، حقیقتا، حتی در مقیاس سینمای اشکانگیز و ذاتا ملودراماتیک هند، تاثیرگذار و برانگیزاننده است. برخلاف ظاهر ساده و غلطانداز سینمای بالیوود، هندیها استاد رساندن احساسات برقآسا و هیجانی مخاطب به نقطهی جوش هستند. ذات هیولایی زن حاکم نظامی انگلیسی، گرچه در این سکانس تا حدی گُلدرشت به تصویر کشیده می شود، اما در ایجاد نفرت در تماشاگر موفق است. استعمارگرانی که از شکنجهی یک انقلابی استقلالطلب لذت سادیستیک-اروتیک می برند. صحنهی شکنجهی پیم در انظار عمومی ردّی از صحنههای جانگاه عذاب عیسای ناصری در فیلم «مصائب مسیح» مل گیبسون دارد.
در واقع، «RRR» نشان می دهد که فرمولهای همیشگی، اگر چیدمان درستی داشته باشند، جواب می گیرند و این راز موفقیت و محبوبیت غیرقابل باور سینمای هند در سطح جهانی است.
فصل ماقبلنهایی فیلم، یعنی فصلی که رام و بیم در جنگل با سیل نیروهای ویژه انگلیسی درگیر می شوند و در نهایت به کاخ حاکم انگلیسی حمله می برند، نهایت «هندیبازی» است. اغراق و مبالغهی خاص سینمای هند در صحنههای اکشن به اوج می رسد و خب با توضیحات و ملاحظاتی که دربارهی سبک فیلمسازی هندیها آشناست، می دانیم که اصولا انتظاری جز این هم نمی شود داشت. این جنس خاص سینمای هند است. البته از ابتدای فیلم، دو شخصیت اصلی فیلم به نوعی کارکردها و خصال فراانسانی/ اسطورهای و نمادین هم دارند.
اگر به یاد بیاوریم که در خود سینمای آمریکا هم همین نوع اغراقشده و اصطلاحا اگزجره در نمایش خشونت در سینمای فیلمساز مشهوری چون کونتین تارانتینو هم وجود دارد، آنگاه نمی توان به سنت اکشنسازی هندیها چندان خرده گرفت. با این حال، تصویر پایانی این بخش، جایی که خون حاکم نظامی انگلیسی روی تابلویی شتک می زند که شعار معروف امپراتوری استعماری بریتانیا روی آن نوشته بود، بسیار نمادین است: «خورشید هیچگاه در امپراتوری بریتانیا غروب نمی کند.»
در پایان باید به این نکته اشاره کرد، که در حالی که امثال همین فیلم تاریخچهی سیاه و ظالمانهی استعمار خارجی در هند و اتحاد اقشار مختلف جامعهی رنگارنگ هند برای مبارزه با استعمارگران و بیرونراندن آنان را به تصویر می کشد، نفرتپراکنی سیستمیک جریانی قدرتمند درون دولت کنونی هند، در راستای سیاستهای نوفاشیستی نخستوزیر این کشور، نارندرا مودی، تیز و تند کردن آتش اختلاف میان هندوان و مسلمین را هدف خود قرار داده است. باور این ماجرا برای یک ناظر خارجی دشوار است که چطور مردم هند که خود هنوز داغهای دوران استعمار را بر ذهن جمعی خود دارند، تحت تاثیر تبلیغات و حمایتهای هدفمند یک دولت فاشیست، خود همان بلاهایی را به سر هندیهای مسلمان می آورند که زمانی انگلیسیهای جنایتکار بر سر کل مردم هند می آوردند.
در واقع، نارندرا مودی، رفیق صمیمی بنیامین نتانیاهو و عضو شبکهی الیگارشی فاسد جهانی، با دامن زدن به اختلافات قومیتی و دینی و نفرتپراکنی علیه مسلمانان و پر و بال دادن به هندوهای افراطی، آتش به ریشهی جامعهی از دیرباز هفتاد و دو ملت هند می زند.