ستیغ اره ای مل گیبسون هم ضدجنگ، هم مدافع میهن!
نقد و بررسی فیلم «ستیغ اره ای» ساخته مل گیبسون (Hacksaw Ridge -2016)
در میان بحبوحه ای از آثار نازل، سطحی، متزلزل و مضمحل اسکار امسال که زیر سایه ی سیاست برای خود اعتبار کسب کردند، یک فیلم توجه مرا به خودش جلب کرد. فیلمی که نکات مثبت و منفی فراوانی دارد و به باور نگارنده با تمام کاستی هایش و البته پرگویی هایش، بهترین فیلم امسال بوده است.
ستیغ اره ای فیلمی است متوسط، که البته بی نهایت میهن پرستانه و متجلی، خوش ساخت، جذاب، خوش تکنیک و سرگرم کننده می باشد. فیلم در قیاس با آثار بسیار نازل امسال اثری گرانبها است. اثری که بعید می دانم به این زودی ها فراموش شود. به باور من اما فیلم علاوه بر رویکرد ضد جنگ اش و انسان خواهی و انسان دوستی اش ایرادات جدی ای در خود دارد.
اگر بخواهیم زندگی دزموند داس را به چند دسته تقسیم کنیم ابتدا می توانیم از کودکی وی شروع کنیم.
در گام نخست فیلم با کودکی و ارتباط دو برادر آغاز می شود. دو برادر که گویا با هم بسیار صمیمی اند و در هر نقطه و هر جا با هم اند. در این بین تصویری از پدر آنها نیز به نمایش در می آید که فی النفسه مفهومی ضد جنگ خلق می کند. و نفرت پدر از جنگ و جنگ افروزان را تا حدی عیان می سازد. این مفهوم در درام جایگاهی پیدا نمی کرد تا فیلم در همان پرده ی نخست یک چالش مهم را به وجود بیاورد. ( زمانی که دزموند در دعوا حریف برادرش نشد و آجر را بر سر برادر کوباند) در این سکانس بهت و حیرت دزموند را فرا می گیرد، طوری که پدر نیز از عمل وی سخت متعجب می شود. خیره شدن دزموند به تصاویر و تابلوهایی که مبین جنگ و کشتار اند حاکی از تفکر ضد جنگ سازنده است. در دیالوگی به مادر خود می گوید:«ممکن بود بکشمش» و مادر نیز سخن او را تصدیق می کند و وی را دلداری می دهد. در این نقطه است که نگرش و موضع دزموند نسبت به «جنگ» تغییر می کند و از این طریق هویت و کاراکتر خود را می سازد. اما مشکلی که در این نقطه از فیلم وجود دارد نوع انقطاع رابطه با برادر و موضع مخدوش پدر نسبت به جنگ است.
قطع رابطه ی روایی دزموند با برادرش ناگهانی است و گویا "ارتباط" ترفندی برای سازنده بوده است تا بتواند به میزانی شخصیت دزموند را بسازد. موضع پدر هم کاملاً ضد جنگ نیست؛ وی تنفری نسبت به جنگ و جنگ افروزان دارد و گویا به مشکلات روحی نیز دچار شده است و دست از الکل نمی کشد. بنابراین پدر از یک سو فرزندان اش را از رفتن به سوی آتش باز می دارد و گاه تحقیر می کند، و از سوی دیگر آنها را به خشونت و کتک زدن یکدیگر ترغیب می کند! این موضع، موضع مخدوشی است که توان تحلیل روانشناختی را هم به روایت نمی دهد.
پانزده سال بعد، ما با جوانی خوش رو، مهربان، دلسوز و ساده و با مروت طرف هستیم که به سادگی (بخوانیم به درستی) عاشق می شود و خود را وارد یک رابطه ی عاطفی می کند. مشکل اما از جایی آغاز می شود که به محض عاشق شدن به سرش می زند که میدان را خالی نگذارد و حتماً به میدان نبرد برود. این تصمیم در سیر طبیعی این شخصیت نمی گنجد و به گونه ای تحمیل موضع فیلمساز به شخصیت است. گویا سازنده و نویسندگان سعی دارند شخصیتی خلق کنند که کاملاً اهل "دفاع از میهن" است و در عین حال "ضد جنگ". معتقدم باید کمی صبوری در روند و سیر و تکامل قصه به خرج داده می شد تا رفتن شخصیت به میدان جنگ، تصنعی جلوه نمی کرد. در اینجا انقطاعی دیگر شکل می گیرد و رابطه دزموند با نامزدش قطع می شود و معشوق نیز همواره باید در انتظاره عاشق بماند. و این کلیشه ای در بسیاری از فیلم های جنگی است که به خودی خود عیبی ندارد، به شرط آنکه ارتباط کاملاً برقرار شود. قطع شدن ارتباط در شرایطی که هنوز ارتباط به شکلی کامل شکل نگرفته باشد ایرادی است که می توان آن را در منطق روایی داستان جست وجو کرد و اشکال را به بی کارکرد بودن معشوق در فیلم دانست. ولی نکته ی مهم دیگری که در این بخش از فیلم نهفته آن است که معشوق (نامزد دزموند) کاملا بی کارکرد نیست! معشوق نقطه ی امیدی برای قهرمان مل گیبسون است تا بتواند به آغوش جامعه و خانواده بازگردد. نویسندگان و سازنده با به بکار بردن این حربه ی کوچک توانسته اند مدخلی از امید را برای قهرمان خود خلق کنند که البته کم رنگ بوده و جای فعالیت بسیاری داشته است.
ستیغ اره ای ساخته مل گیبسونحال به قسمت اردوگاه آموزشی می رسیم که گره اصلی داستان در این نقطه قرار گرفته است؛ در این نقطه است که اساسا بحث "جنگ" و "ضد جنگ" مطرح می شود. پیش از این در تحلیل یکی از فیلم های جنگی ایرانی _ملکه_ گفته بودم اهل صلح و مهربانی و انسانیت بودن بسیار خوب است. خیلی خوب است که همه ی انسان ها در صلح و صفا و صمیمیت در کنار یکدیگر زندگی کنند.ولی زمانی که سخن از "جنگ" به میان می آید، مفهومی با عنوان "میهن" یا "دفاع از میهن" نیز به میان می آید. در این بین ما با شخصیت پردازی مناسب و اندازه ای مواجه بودیم؛ شخصیتی که به آن نزدیک شدیم و تا حدی با آن خو گرفتیم. در این میان دزموند هر کاری برای خدمت به میهن اش می کند و تمام تمرینات سخت را به جان می خرد و تحمل می کند،اما دست به اسلحه نمی برد. چرا؟ تفسیرهای زیادی از این عملکرد دزموند وجود دارد ولی نکته ی حائز اهمیت است این است که چگونه یک مخالف وجدانی یا عقیدتی حاضر می شود در میدان اصلی جنگ شرکت کند ولی اسلحه به دست نگیرد؟ آیا با توجیه اینکه «من می خواهم پزشک گروه باشم»، عملکرد و بینش دزموند منطقی تلقی می شود؟ اعتقاد دارم اینجا میدان جنگ است و شوخی بردار نیست! در اینجا_جنگ_ نمی توان با تفکرات اومانیستی و بشر دوستانه به خود و عملکرد خود مشروعیت داد. نمی توان بدون پوشش مناسب و فنی جنگی در جنگ حضور داشت و صدمه ندید. کما اینکه دزموند در اواخر فیلم با لگد زدن یا به اصطلاح شوت کردن نارنجک، هم جان خود و هم جان دیگران را نجات می دهد و هم جان ژاپنی ها را می گیرد. در اینجا لازم و ضروری بود که مخاطب به تنفر دزموند از خشونت پی می برد و علاوه بر پی بردن، متوجه می شد که واقعاً چرا این جوان ضد خشونت است؟ منظور از بیان این نکته شکافتن تفکر ضد پرخاشگری دزموند است که این ضد خشونت و پرخاشگری بودن شکافته نمی شود تا مخاطب را از ادله ی دزموند علیه خشونت آگاه سازد. از این رو فکر میکنم که این منطق آشفته و مغشوش است و احتیاج به تبیین و تحلیل بیشتری برای روشن شدن این نوع از اعتقادات دارد.
*****
در بسیاری از فیلم های هالیوودی و نظام تولید ایالات متحده فیلم های جنگی و ضد جنگ ساخته می شود. بعضی از این فیلم ها ضد جنگ است و جنگ را تقبیح می کند و بعضی جنگ را تبلیغ می کند و ابایی از ترویج آن ندارد. حال به اعتقاد من جنگی درست و انسانی است که "دفاعی" باشد و موضع "دفاعی" داشته باشد و "تجاوزکارانه" نباشد. هالیوود به درستی این روش را پی گرفته است اما اگر به لحاظ تاریخی به جنگ های آن ها نگاهی بیاندازیم، متوجه می شویم که نه تنها در این جنگ ها به حق نبوده اند، بلکه به سهولت می توان آنان را متهم به جنگ تجاوزکارانه کرد. اگر به دقت به فیلم هایی نظیر غلاف تمام فلزی، نجات سرباز رایان، مهلکه، تک تیر انداز آمریکایی، "جوخه و... نگاه کنیم، مشاهده می کنیم که در اغلب این فیلم ها آمریکایی ها شخصیت هایی انسانی و مبری از خشونت اند که نقش ناجی را دارند. در واقع این آثار علیه جنگ اند و در عین حال محب جنگ! از مصیبت ها و آفات و بلایای خانمان سوز جنگ می گویند ولی حقیقت را وارونه نشان می دهند و خود را در لوای انسانیت پنهان می کنند و حائلی برای فریب می سازند، در صورتی که تاریخ می تواندگواه محکمی برای به حق یا ناحق بودن بشر در وقایع تاریخی باشد. هالیوود حتی تلاش می کند در نقاطی از تاریخ که به حق بوده است یا حق با طرف مقابل نبوده است، اشتباهات مخالفان اش را برجسته کند و مبالغه ای به وجود بیاورد تا جنگ را مصادره به مطلوب کند.در واقع در تمام فیلم های مهم و ضد جنگی هالیوود، مصائب جنگ نشان داده شده و حتی تبیین شده است اما مشروعیت آمریکا در این آثار به چون و چرا کشیده نمی شود. در ستیغ اره ای مخاطب با بحث تاریخی ای صرف که بخواهد به حق یا نا حق بودن را تشخیص دهد مواجه نیست! ما با یک مخالف یا مخالف خوان مواجه هستیم که دست به اسلحه نمی برد. دزموند برای دست نبردن به اسلحه مشقت های فراوانی را تحمل می کند؛ از کتک خوردن و رفتن به بخش روانی گرفته تا ندادن مرخصی و بر هم خوردن ازدواج اش. واقعاً که این بهای گزافی برای حمل نکردن سلاح نیست؟ آیا این عذاب نیست؟ ولی فضا به گونه ای دفاع از میهن است و گویا برای هالیوود ارزشش را دارد.
جالب آنجاست که ما در ابتدای فیلم با پدری طرف بودیم که با توجه به توضیحات بالا موضع مخدوشی نسبت به جنگ داشت و در حسرت دوستان از دست رفته اش بود. ولی همان پدر دوباره لباس جنگ جهانی اول خود را به تن می کند و برای کمک به پسرش دست به دامن فرمانده خود می شود و به قول معروف پارتی بازی می کند! تنها کافی است به این نکته بی اندیشید که نیروهای نظامی در گرماگرم جنگ خونین با ژاپنی ها دادگاهی را تشکیل می دهند تا یک سرباز گمنام که فقط نمی خواهد اسلحه حمل کند و پزشک گروه باشد را محاکمه کنند! از نظرم این منطق در این جنگ و این بازه ی زمانی پذیرفتنی نیست.طوری که ممکن است از یک سو تقویت کننده اعمال انسانی باشد و از سوی دیگر اثر را به ورطه ی سانتیمانتالیسم و گاه شعار بی اندازد. معتقدم مشکل در چینش روایات و ایجاد جذابیت است؛ به گونه ای که این جذابیت افراطی می شود و سعی می کند قهرمان را تا مرز نابودی پیش ببرد و سپس باز گرداند. در این نقطه از فیلم به راحتی می شد این مخالف وجدانی، که تنها یک نفر است را از گروه بیرون راند. به همین سادگی.
از این نوع اشکالات در مرحله ی بعدی قصه هم موجود است.هنگامی که سربازان وارد میدان نبرد می شوند و رویکرد تکنیکال فیلم با نماهایی از بالا و گرفتن لانگ شات ها و انفجار های مهیب و خوفناک رخ می دهد.در همان ابتدا سربازان با آن صخره ی عظیم در لانگ شات مواجه می شوند و نگاهی از پایین به بالای آن می اندازند.
از نظرم طرح و چیدمان صحنه و این ایده ی اصلی به کل دچار نقصان است؛ به طوری که مضحک می شود و مخاطب را به خنده وا می دارد! طناب هایی از بالا به پایین آویزان است و سربازان باید از این طناب ها بالا بروند تا ستیغ اره ای را تصرف کنند. و جالب آنجاست که به صورت مکرر شکست می خورند و عقب نشینی می کنند اما یک ژاپنی پیدا نمی شود تا سر این طناب ها را قطع کند؟ آیا این چیدمان و طرح کلی مضحک و سخره آمیز به نظر نمی رسد؟ آیا ژاپنی هایی که همه را با سرنیزه و تیرخلاص نابود می سازنند، قدرت قطع این طناب ها را نداشتند؟ حال دزموند از همین ترفند فیلمساز، طرفی می بندد تا همرزمانش را نجات دهد و این کار را به خوبی و با دراماتیزه شده حوادث و موزیک ملایم، و اعتقادات مذهبی اش به سر انجام می رساند. حتی حالت های "فوق اومانیستی" اش هم گل می کند و به دو ژاپنی نیز کمک می کند که البته به این بخش از شخصیتش می آید و این نکات انسانی در شخصیتش پایه ریزی شده است.
*****
در مورد رویکرد تکنیکال فیلم باید اذعان کنم که اثر بی نهایت خوش تکنیک است؛ به گونه ای که صحنه های جنگ را طوری برای مخاطب به تصویر می کشد تا مخاطب از خشونت موجود در فیلم منزجر نشود و اشمئزازی را حس نکند و در عین حال از جنگ گریزان بشود. سرعت بالا و انفجارهای مهیب را به شکلی کنترل شده عرضه می کند. در بسیاری از نقاط نیز p.o.v های درستی از افراد موجود در فیلم می گیرد. به جرات می توان گفت که رویکرد تکنیکال فیلم مل گیبسون از بسیاری از فیلم های این چند ساله بهتر است. دوربین به درستی به سوژه های مد نظر یعنی ژاپنی ها نزدیک می شود ولی حد نگه می دارد و کاملاً متمایل به جبهه ی آمریکایی ها است و به آنها نزدیکی دارد و گریزان نیست و تدوین مناسب اثر سبب می شود که صحنه ها با چینشی درست، مفهومی درست را خلق کنند.
نکته ی دیگری که باید به آن توجه شایانی داشت "قهرمان پروری" است که با "فردیت" گره خورده است. اساسا در سینمای هالیوود سبک قهرمان پروری فردی است و از فلسفه غرب می آید. فلسفه غرب بر روی یک تفرد تمرکز کرده است و در هالیوود به قهرمان فردی بیش از قهرمان جمعی بها داده می شود؛ به گونه ای که نمونه ی این نکته را در انواع فیلم ها و گونه های سینمایی اعم از وسترن و سینمای گانگستری و جنگی و ... رویت می کنیم. یک فرد ناجی جمع کثیری است که توانایی های وی را ندارند."فرد" است که تمام مشکلات و سختی ها و مشقت ها را به جان می خرد و تا بتواند به جمعی عاجز خدمت کند. این نکته ای است که سینما را جذاب می کند و جذابیت به بار می آورد و طرح و ایده ی این فردیت همگان را مجذوب می سازد. در این بین اما سازنده نتوانسته همزمان با پرورش یک قهرمان آدم های بد را به خوبی خلق کند. در واقع اصلاً آدم بدی پرداخت نمی شود. ژاپنی ها در فیلم انسان های بدوی و خون خواری اند که همچون اشباح می مانند و از زیر زمین حمله می کنند. سازنده حتی برای آنها اینقدر احترام قائل نبود که آنها را تبدیل به تیپ کند و شأن و مرتبه ای به آن ها بدهد. آن ها مشتی جانور خون خوار اند که تنها از زیر زمین بیرون می آیند و شروع به کشتار می کنند. فرمانده ژاپنی ها نیز زمانی که متوجه می شود مخفیگاه آنه ا( به لطف قهرمان فیلم) لو رفته است، هاراگیری (سپوکو) می کند و از بین می رود. سازنده باز هم حاضر نشد هنگامی که آدم بدهایش را تسلیم می کند، آنان را انسان هایی با شرافت نشان دهد بلکه آنها را خون خوارتر نشان می دهد که قصد فریب و کشتار و جنایت داشته اند.
*****
برخی از نقاط فیلم نیز جای تحلیل روانشناختی داشت که با پرداخت غلط و نداشتن متریال لازم قصه بر باد رفت. به عنوان مثال می توان به رابطه ی دزموند و پدرش اشاره کرد و فلاش بک هایی که به مست بودن پدر و کتک زدن مادر انجامید. می توان به صحنه ای که دزموند روی پدر اسلحه می کشد دقت داشت و هنگامی که به اسمیت می گوید "در درونم پدرم را کشتم" اشاره کرد. سخنانی که چندان واضح و بدیهی نیستند و جای موشکافی روانشناختی کامل را برای مخاطب و تحلیل گر نمی گذارد.
در مجموع ستیغ اره ای فیلمی متوسط است پر از نقاط قوت و نواحی پر نقصان، درباره ی یک قهرمان مذهبی که میهن اش را دوست دارد و روح وطن پرستی را بین هم وطنان اش ترویج می کند و بیش از همه موثر است. که در بین فیلم های سیاست زده و سیاست برده ی اسکار امسال _اسکار 2017_ بهترین است.
فیلم های دیگر امسال ابداً نه به لحاظ فرم و نه به لحاظ تکنیک، و نه حتی به لحاظ منطق و ریتم، و نه با توجه به جهان فکری و تفکر سازندگانشان فیلم های خوبی نیستند. از فیلم مهتاب، لالالند و حصار ها و شیر گرفته تا ورود و منچستر کنار دریا. با توجه به مطالبی که تبیین شد می توان فیلم های اسکار را به صورت مجزا یا غیر آن تحلیل کرد و ای کاش این فیلم _ستیغ اره ای _ با تمام غلط های املایی و انشایی و ویرایشی اش بهترین فیلم امسال می شد، که نشد.
آرشیا صحافی/ پرده سینما