عناصر اسطورهای در بازنماییهای رسانهای
عناصر اساطیری نظیر پیرنگ، مضمون، شخصیتها، نقشمایهها و تصاویر اسطورهای، غالباً در نمایشرسانهای ظاهر میشوند. مخاطب با شناخت این عناصر اساطیری به رمزهایی دست مییابد که در درک معنای غنی متن به وی کمک شایانی میکنند. موری معتقد است که «معمولاً [عناصر اساطیری] برای بازیابی کامل رویدادهای اسطورهای در ضمیر خودآگاه شخصی که با آنها آشنایی دارد، کافی هستند».(26) از این روی، تشخیص این عناصر اسطورهای در نمایشهای رسانهای برای واکاوی معنا در بازنماییهای رسانهای، روشی کارآمد به شمار میآید.
مضمونهای اساطیری
مضمون همان ایده اصلی مطرح شده در یک روایت است. حال ممکن است این ایده به طور ضمنی بیان شده باشد یا با بیانی صریح. مضمونهای اساطیری، موضوعاتی درباره شرایط انسانی و رابطه منحصر به فرد انسان با جهان هستی برمیانگیزند. رابطه نزدیکی میان پیرنگ و مضمون وجود دارد. مضمون، ایدهای ذهنی است که بیان شده یا به وسیله یک شخصیت یا پیرنگ بازنمایی شده است. از این روی، در افسانه اودیسه، ساختار نظاممند کنشها، حولِ محور تلاش قهرمان برای بازگشت به خانه، شکل میگیرد. تلاش قهرمان برای یافتن هویت، مضمون این افسانه است؛ قهرمان تنها زمانی آماده بازگشت به خانه میشود که به طور کامل، خود را بازمیشناسد.(35)
مضمونهای اساطیری با آنچه رولومی، مجموعه بحرانهای اصالت وجودِ مرتبط با مراحل تکامل بشری مینامد، مطابقت دارند. برنامههای رسانهای غالباً آن دسته از مضمونهای اسطورهای را به تصویر میکشند که به بحرانهای اصالت وجود مربوط هستند.
تولّد
بسیاری از داستانهای اساطیری میکوشند تا معجزه و راز خلقت را توضیح دهند: علت خلقت جهان و چگونگی آفرینش. این داستانها تلاش انسان برای معنادار کردن این کنشِ به ظاهر تصادفی طبیعت را نشان میدهند. نسخه کیهانی این مرحله وجودی، اساطیری را در بر میگیرد که قهرمان آن، تولّدی غیر عادی داشته است (مثل هرکول و حضرت موسی). افسانههای تولد نیز ریشه و ماهیت خدایان را نشان میدهند.
برای مثال، در فیلم تماس (1997)، اخترشناسی به نام الینور آرووی (با بازی جودی فاستر) وجود حیات در سیارهای دیگر را کشف میکند. بخش عمدهای از این روایت صرف تلاشهای زن جوان برای متقاعد ساختن مدیر مذکّر خود میشود. وی از مدیر خود میخواهد که گفتههای او را جدّی بگیرد. این منطق که وی علاقه شدیدی به کار خود دارد، شالوده این داستان را تشکیل میدهد. این شخصیت (همراه با مخاطب) در جریان کشف تازه خود، با پرسشهای اساسی درباره آفرینش و نظم جهان هستی روبهرو میشود.
دوران کودکی
این مرحله از 5 و 6 سالگی آغاز میشود؛ زمانیکه کودک برای نخستین بار میفهمد انسان از پیوند میان زن و مرد متولّد میشود. یکی از مضمونهای مرتبط با این مرحله از آگاهی، حسرت ادیپی است. این نام از اسطوره معروف یونانی برگرفته شده است. نخستین بار، زیگموند فروید تفسیری جنسی از این اسطوره ارائه داد؛ اشتیاق پسر برای از میان برداشتن رقیبش (پدر) و به دست آوردن مادر. با این حال، بعدها کارل یونگ، تفسیری معنوی از افسانه ادیپ ارائه داد و مادر را نمادی از منشأ حیات معرفی کرد. در چنین بستری، افسانه ادیپ، واکنشی است نسبت به آگاهی فزاینده بشر نسبت به جدایی گریزناپذیرش از دامان گرمِ مادر. هرچند این جدایی، بخشی از زندگی است، اما این مرحله، نوعی مرگ نیز به شمار میآید؛ چراکه فرد دیگر قادر نیست این حس امنیت و پیوند با منبع زندگی را بازیابد. این مرحله از جدایی را در افسانه پیتر پن1 میتوان یافت؛ افسانهای که بارها و بارها در نمایشهای رسانهای ـ و به تازگی نیز در فیلم در جستوجوی ناکجاآباد2 (2004) ـ بازگو شده است.
همچنین بحران اصالت وجود را در داستانهایی میتوان مشاهده کرد که شخصیتهای آن به دلیل مرگ، مجبور به ترک عزیزان خویش میشوند. برای نمونه، در انیمیشن بامبی3 (19422) ساخته کمپانی دیزنی، گوزن کوچک همراه با مادرش در دام شکارچیان گرفتار میشود و باید فرار کند. مادر بامبی در تلاش برای نجات فرزندش کشته میشود. وقتی بامبی (و مخاطب)، امنیت خود را باز مییابد، از این تراژدی آگاه میشود و برای این فقدان، عزاداری میکند.
در گونهای دیگر از این داستانها، شخصیتها مجبورند برای همیشه چیزی را رها کنند و بدرود بگویند؛ این، نوعی از نابودی در دوران حیات محسوب میشود. در فیلم ای. تی.، موجود فرازمینی4 (19822) بازگشت موجود فرازمینی به خانه به این معناست که وی باید برای همیشه از الیوت، رفیق زمینی جدید خود، جدا شود. لحظه احساسی عزیمت ای. تی. نوعی مرگ را تداعی میکند. سومین گونه از این مضمون را در داستانهایی که به موضوع رها کردن پرداختهاند، میتوان جستوجو کرد؛ شخصیت این داستانها، در محلی رها میشود و ناگزیر باید با احساس طرد و انزوا کنار بیاید. نمونه کمدی این مضمون، فیلم تنها در خانه5 است.
لطفاً برای مشاهده عکس به فایل پی دی اف مراجعه کنید
مضمونهای اساطیری با آنچه رولو می، مجموعه بحرانهای اصالت وجودِ مرتبط با مراحل تکامل بشری مینامد، مطابقت دارند. برای تشریح این موضوع میتوان به فیلم علمی ـ تخیلی ای. تی. (1982) اشاره کرد. لحظه احساسی جدایی نهایی موجود فرازمینی از دوست زمینیاش، الیوت، احساسات مخاطب را برمیانگیزد؛ چراکه با مرحله کودکی تناظر دارد؛ زمانیکه کودک برای نخستین بار از جدایی گریزناپذیرش از رحمِ مادر آگاه میشود.
موری معتقد است در این مرحله از آگاهی و بیداری، دغدغههای مضمونی دیگری نیز دخیل هستند:
احساس نیاز و عجز در شرایط مخاطرهآمیز، نامناسب یا خصمانه و آرزوی رسیدن مدیر، حامی و تأمینکنندهای مقتدر، دانا و خیراندیش؛
خودشیفتگی و آرزوی مقتدر بودن و برتری بر دیگران (منبعی فراروانی برای تعداد بیشماری از اساطیر مبالغهآمیز و خودستایشگونه)؛
کنجکاوی و آرزوی رسیدن به توصیفی روشن و جذاب از شیوه خلقت نوزادان؛
وحشت از وسوسه و مجازات (منبعی فراروانی برای تعداد بیشماری از وسوسههای شیطانی، الهههای خشمگین و تهدیدآمیز و اساطیر جنایت و مجازات)؛
انگیزههای جمعی نظیر ترس از گرسنگی و افول توان اجتماعی و شاهانه در محیطی خشک و بیآب و علف و آرزو و اشتیاق شدید برای احیای باروری و توان (منبعی فراروانی برای افسانه مهم مرگ و رستاخیز).(36)
دوران جوانی
این دسته از مضمونهای اساطیری از نیاز جوانان به استقلالطلبی به عنوان بخشی از فرآیند شکلدهی به هویت برمیخیزد. نکته اساسی در این مرحله آزمودن مسائل ممنوعه یا محدودیتهایی است که طبیعت یا جامعه بر فرد تحمیل میکند. اشتیاق به رهایی از بند وجود زمینی در اسطوره ایکاروس1 نمود یافته است. در این افسانه، ایکاروس جوان و پدرش، دایدالوس2 با بالهایی ساخته شده از پر و آغشته شده به موم پرواز میکنند. ایکاروس با وجودِ هشدارهای پدر، سرمست از قدرت تازهای که به دست آورده است، به سمت خورشید اوج میگیرد. در این مسیر، گرما، موم را ذوب میکند و ایکاروس در دریا سقوط میکند و غرق میشود.
بحران اصالت وجود را در داستانهای مربوط به شورش و طغیان علیه نظم تثبیتشده (والدین، جامعه و خدایان) میتوان یافت. برای مثال، در رمان کلاسیک موبی دیک،3 اثر نویسنده امریکایی هرمن ملویل،4 کاپیتان آهاب،5 قهرمان تاریکی با مسئله فناپذیری خود رویارو میشود؛ نهنگ سفید نماد این فناپذیری است. آهاب فریاد میزند: «اگر خورشید هم به من توهین کند به آن حمله خواهم کرد». این نوع اظهار استقلال، هرچند خودخواهانه به نظر میرسد، اما در مسیر تکامل خویشتن، ضروری است. بسیاری از فیلمهای محبوب دهه 19500 میلادی، نظیر شورش بیدلیل با بازی جیمز دین و وحشی با بازی مارلون براندو، بر بحران اصالت وجود در دوران جوانی تمرکز دارند. این بازیگرها با به چالش کشیدن اقتدار چهرههایی چون والدین خویش و پلیس، به نمادهای اسطوره فرهنگی و نماد عصیان و اضطراب دوران جوانی بدل میشوند. در صحنهای از فیلم وحشی، دختری از براندو میپرسد: «علیه چه چیزی عصیان میکنی؟» براندو به آرامی پاسخ میدهد: «تو چه چیزی به دست آوردی؟»
فیلم وحشی با بازی درخشان مارلون براندو، نمونهای مناسب از فیلمهای محبوب دهه 1950 میلادی است که بر بحران اصالت وجودی دوران جوانی تمرکز دارند. براندون به یک نماد اسطورهای فرهنگی و مظهر تشویش و عصیان دوران جوانی بدل میشود.
نقش سرنوشت در برابر اراده آزاد یکی دیگر از مضمونهای رایج دوران جوانی است. اساطیر کلاسیک نظیر اودیسه درباره اینکه آیا بشر به عنوان موجودی مستقل، سرنوشت خویش را در دست دارد یا اینکه صرفاً بازیگری است که نقشی از پیش تعیین شده را ایفا میکند، پرسشهایی مطرح میسازند. شاهدیم که در بسیاری از برنامههای رسانهای، قهرمانان در فرهنگی که آینده همگان را از پیش رقم زده است، با زحمت فراوان، سرنوشت خویش را در دست میگیرند. در بسیاری از آگهیهای تجاری نیز شاهد تمرکز بر همین مضمون توانمندسازی هستیم. این آگهیها مدعیاند محصولاتشان به ما کمک میکنند تا بر محدودیتهای بشری چیره شویم. شعار تبلیغاتی شرکت نایک به ما میگوید: «فقط انجامش بده» و چنین ادعا میکند: «نیروی جاذبه، تو دیگر دوست من نیستی».
عشق و عاشقی یکی دیگر از مضمونهای مرتبط با بحران دوران جوانی است. بسیاری از اساطیر کلاسیک نظیر آفرودیت،6 کیوپید و پسوخه، با مفهوم زیبایی و قدرت فراطبیعی عشق و مفاهیم متعدد مرتبط با آن ـ حسادت، بیاعتمادی و طرد ـ سروکار دارند. فیلمهای سینمایی و موسیقی عامهپسند به شدت بر مصایب عشق و عاشقی تأکید میورزند؛ این تأکید پاسخی است به بازار پرکششِ جوانان و حساسیتهای دوران جوانی به بزرگسالان.
تمایل نداشتن (یا ناتوانی) برای رویارویی با مسئولیتهای دوران بزرگسالی، از دیگر مضمونهای مرتبط با بحران دوران جوانی است. برای نمونه، سریال تلویزیونی من از سی سالگی متنفرم7(20077)، از شبکه وی. اچ. وان، شبکهای مخصوص پخش موزیک ویدئو برای جوانان پخش میشد. این سریال به دردسرهای این سن و دوران جوانی به عنوان مرحلهای از آمادگی برای ورود به دوران بزرگسالی میپردازد.
در فیلم باکره چهل ساله8 (2005)، اندی استیتزر9 (با بازی استیو کارِل)10 درگیرِ برزخ دوران جوانی شده است. با اینکه وی فردی بزرگسال قلمداد میشود، اما همچنان باکره است و با سرخوردگیها و رؤیاهای سرکوبشدهای دست و پنجه نرم میکند که بیشتر بچههای دبیرستانی با آنها سروکار دارند. وی قادر نیست در دنیایی از آرزوهای برباد رفته، شغلی متناسب با تحصیلات خویش پیدا کند.
جهان این فیلم پُر است از مردانی که گذار به دوران بزرگسالی برایشان دشوار است. اندی و دوستانش از تعهدات عاطفی نیز هراس دارند؛ تنها جی11 (با بازی رومنی مالکو)12 رابطهای نسبتاً پایدار دارد. مضمون عاشقانه فرعی این فیلم بر عشق «مخفی» و پیش از دوران بلوغ اندی با تریش13 (با بازی کاترین کینر)14 معطوف است؛ عشقی که در سطحی از پیچیدگی و کمال دورانِ بزرگسالی جریان دارد.
دوستان استیو در جریان فیلم، با وی مشورت و از او حمایت میکنند. با وجود این، پیام پنهان داستان این است که حمایت دوستان و آرامش، بیشترین چیزی است که این جهان برای شخص میتواند انجام دهد؛ البته نه به عنوان راه حلی برای مشکلات وی، بلکه به عنوان آرامش و تسکینی موقتی برای وضعیت کنونی او. نکته کنایهآمیز این مسئله آنجاست که این برنامه هم دقیقاً میخواهد چنین چیزی به مخاطب خود ارائه دهد؛ لبخندی سخیف و احساس همدردی با آن دسته از دوستداران فیلم که در ظاهر، مصیبت خویش را درک میکنند.
برای ادامه مقاله و پی نوشت ها رجوع شود به